نشر فارسي که قرار بود به بنگاله برود
سال گذشته به نظرم رسيد گزارشي دربارهی چاپ و نشر به زبان فارسي در استراليا تهيه کنم، البته گزارش را برای انتشار در کجا را خودم هم نميدانستم. يک تعدادی از نشريات را پيدا کردم که عمدتأ در سيدني منتشر ميشوند، بر حسب اتفاق چند تا چاپخانهدار ايراني هم در بريزبن پيدا کردم و باز از قضا با يک آقای ايراني برخورد کردم که نه فارسي ميتواند بخواند و نه بنويسد اما فارسي حرف ميزند. سن و سالي هم دارد، منتها خيلي که کوچک بوده او را فرستاده بودند انگلستان و بعد از ساليان دراز خودش مهاجرت کرده بوده به استراليا.
خلاصه که يک مدتي خيلي برايم جالب شد که بگردم ببينم چقدر اثر فارسي در استراليا و بعد در بريزبن پيدا ميشود. يک گشتي هم زدم در کتابخانهها برای اين که رد کتابهای فارسي را بگيرم، که خيلي درهم و برهم از همه رقم کتاب فارسي تویشان پيدا ميشد.
البته اين گزارش با وجود اين که مواد خامش فراهم شد اما خود گزارش تهيه نشد، يعني ننوشتم، حقيقتش ديدم خيلي داستان دارد! بعد هم که دارم توی همين وبلاگ مينويسم.
اما اصل موضوع اين است که اين بگير و ببندهای مطبوعاتي توی ايران راه را بسته به مشارکت ايرانيهای بيرون از کشور در چاپ و انتشار ارزانتر و با کيفيت بهتر. دليل اين حرفم اين است که نه تنها امکانات نرم افزاری بهتری برای کارهای چاپ و نشر در خارج از ايران فراهم است بلکه آشنايي فرهنگي با دنيای بيرون هم سهم قابل توجهي دارد در رنگ و لعاب آثار. يعني ميشود مثلأ کتاب حافظ را که همين الان هم دوزبانهاش در ايران هست با استفاده از نگاه طراح کتاب که در خارج زندگي ميکند از جنبهی بصری طوری طراحياش کرد که مشتری غير فارسي زبان هم آن را بخرد و طبيعتأ حافظ را بشناسد. خيلي هم بعيد نميدانم که مثلأ کتاب حافظ به روايت کيارستمي را اگر با اين شيوه طراحياش کنند علاقمند غير فارسيزبان پيدا نکند.
يک نکتهی ديگرش هم ارزان بودن انتشار چنين آثاری در خارج از کشور است. حالا البته يک کمي محاسبات دارد ولي اصولأ به نظر ميرسد ارزانتر از چاپ در ايران تمام بشود چون تا جايي که ميدانم هزينهی خريد مواد چاپ در ايران چند برابر قيمت واقعيشان است و حتي اگر کيفيت مواد هم ايراد داشته باشد آنوقت همهی محصول به باد فنا ميرود.
خوب اينها همهاش فرضيات است چون در اصل همين بگير و ببندهای رسانهای در ايران راه را بسته به اين که يک آدمي که اينجا در خارج از کشور که بدش هم نميآيد بازار يک محصول جديد، مثل همين نشر دو زبانه، را راه بيندازد از ترس اين که مبادا چيزی چاپ کند که همه طرفه زيان ببيند و لابد يک روزی هم که بخواهد برود فاميل و بستگانش را در ايران ببيند به يک اسمي بگيرند پدر صاحابش را دربياورند اصلأ از خير مشارکت در کارهای نشر بگذرد و دردسر برای خودش نتراشد.
ميشد با قاطعيت قابل توجهي حدس زد که اگر جمهوری اسلامي به جای پيامهای عصبي فرستادن برای دنيای بيرون به اهل هنر و رسانه و نشر مجال زندگي کردن ميداد از صدقهی سر چنين مراوداتي ميتوانست اثر فرهنگي قابل توجهي بر مخاطبان غير ايراني آثار فرهنگي بگذارد و نشان بدهد فرهنگ ايراني ظرفيتهای به مراتب زيادی برای کارهای مشترک فرهنگي در داخل و خارج دارد. خوب حالا البته همين حرفهای مثلأ ظرفيت فرهنگي را هم اهل حکومت در سخنرانيهایشان ميگويند، منتها به خودمان ميگويند که بلديم.
حالا چون خيلي قصه سر دراز پيدا ميکند فعلأ دو تا عکس از آن مجموعهای که قرار بود تبديل به گزارش بشود را ببينيد. شايد يک وقتي خود گزارش را هم نوشتم برای وبلاگ.
خلاصه که يک مدتي خيلي برايم جالب شد که بگردم ببينم چقدر اثر فارسي در استراليا و بعد در بريزبن پيدا ميشود. يک گشتي هم زدم در کتابخانهها برای اين که رد کتابهای فارسي را بگيرم، که خيلي درهم و برهم از همه رقم کتاب فارسي تویشان پيدا ميشد.
البته اين گزارش با وجود اين که مواد خامش فراهم شد اما خود گزارش تهيه نشد، يعني ننوشتم، حقيقتش ديدم خيلي داستان دارد! بعد هم که دارم توی همين وبلاگ مينويسم.
اما اصل موضوع اين است که اين بگير و ببندهای مطبوعاتي توی ايران راه را بسته به مشارکت ايرانيهای بيرون از کشور در چاپ و انتشار ارزانتر و با کيفيت بهتر. دليل اين حرفم اين است که نه تنها امکانات نرم افزاری بهتری برای کارهای چاپ و نشر در خارج از ايران فراهم است بلکه آشنايي فرهنگي با دنيای بيرون هم سهم قابل توجهي دارد در رنگ و لعاب آثار. يعني ميشود مثلأ کتاب حافظ را که همين الان هم دوزبانهاش در ايران هست با استفاده از نگاه طراح کتاب که در خارج زندگي ميکند از جنبهی بصری طوری طراحياش کرد که مشتری غير فارسي زبان هم آن را بخرد و طبيعتأ حافظ را بشناسد. خيلي هم بعيد نميدانم که مثلأ کتاب حافظ به روايت کيارستمي را اگر با اين شيوه طراحياش کنند علاقمند غير فارسيزبان پيدا نکند.
يک نکتهی ديگرش هم ارزان بودن انتشار چنين آثاری در خارج از کشور است. حالا البته يک کمي محاسبات دارد ولي اصولأ به نظر ميرسد ارزانتر از چاپ در ايران تمام بشود چون تا جايي که ميدانم هزينهی خريد مواد چاپ در ايران چند برابر قيمت واقعيشان است و حتي اگر کيفيت مواد هم ايراد داشته باشد آنوقت همهی محصول به باد فنا ميرود.
خوب اينها همهاش فرضيات است چون در اصل همين بگير و ببندهای رسانهای در ايران راه را بسته به اين که يک آدمي که اينجا در خارج از کشور که بدش هم نميآيد بازار يک محصول جديد، مثل همين نشر دو زبانه، را راه بيندازد از ترس اين که مبادا چيزی چاپ کند که همه طرفه زيان ببيند و لابد يک روزی هم که بخواهد برود فاميل و بستگانش را در ايران ببيند به يک اسمي بگيرند پدر صاحابش را دربياورند اصلأ از خير مشارکت در کارهای نشر بگذرد و دردسر برای خودش نتراشد.
ميشد با قاطعيت قابل توجهي حدس زد که اگر جمهوری اسلامي به جای پيامهای عصبي فرستادن برای دنيای بيرون به اهل هنر و رسانه و نشر مجال زندگي کردن ميداد از صدقهی سر چنين مراوداتي ميتوانست اثر فرهنگي قابل توجهي بر مخاطبان غير ايراني آثار فرهنگي بگذارد و نشان بدهد فرهنگ ايراني ظرفيتهای به مراتب زيادی برای کارهای مشترک فرهنگي در داخل و خارج دارد. خوب حالا البته همين حرفهای مثلأ ظرفيت فرهنگي را هم اهل حکومت در سخنرانيهایشان ميگويند، منتها به خودمان ميگويند که بلديم.
حالا چون خيلي قصه سر دراز پيدا ميکند فعلأ دو تا عکس از آن مجموعهای که قرار بود تبديل به گزارش بشود را ببينيد. شايد يک وقتي خود گزارش را هم نوشتم برای وبلاگ.
نظرات