داستان انقلاب

من گاهي با خودم فکر مي‌کنم آيا بلاخره يک نفر پيدا مي‌شود داستان انقلاب را بنويسد يا نه؟ يعني يک اثری خلق کند که آدم ورای هر تعلق خاطری که دارد يا ندارد اما بعد از خواندن داستان انقلاب با خودشان بگويند سرجمع آنچه اتفاق افتاده خوب بود يا بد؟ لازم بود يا نه؟

مثلأ بعد آدم از خودش بپرسد آيا حالا که به اين سه دهه نگاه مي‌کنم و مقايسه‌اش مي‌کنم با قبل از آن، آيا مي‌بايست راضي‌تر باشم، نه برای خودم حتي، بلکه برای نسل‌های بعد؟

مي‌دانيد دليل اين سؤال چيست؟ دليلش اين است، يعني دليل شخصي‌ من اين است، که اگر رنگ وقايع روزگار قبل و بعد را از انقلاب را از سياه و سفيد خارج کنيم مي‌شود يک جاهايي از هر دو دوره را پيدا کرد که اثرشان تعيين کننده بوده. انگار يک جاهايي در هر دوره‌ای جامعه از يک پيچ بزرگ عبور کرده و بابتش تلفات فکری داده و حتي اگر حکومت‌ها هم موافقش نبوده‌اند اما باز هم اين اتفاق افتاده و در نتيجه قاطبه‌ی مردم به يک نگاه تازه مجهز شده‌اند. حالا البته خود اين که اصولأ اين نگاه تازه مثمر ثمر بوده يا نه خودش جای حرف و حدیث زياد دارد، ولي به هر حال اين اتفاق افتاده.

خوب چه کسي بايد داستان انقلاب را بنويسد؟ آن که بيرون از ايران نشسته مي‌تواند نويسنده‌اش باشد چون مثلأ کسي کاری به کار او ندارد؟ يا آن که در ايران زندگي مي‌کند و اثر محيط حتي در انتخاب واژه‌هايش هم تأثيرگذار است؟

نظرات

پست‌های پرطرفدار