هفت روز هفته
روز اول. مسابقات جام جهاني دووميداني در اوزاکای ژاپن دارد برگزار ميشود و اساسأ هم تماشاييست. اما يک اتفاق تماشاييتر هم افتاده. آن اتفاق تماشايي اين است که Jana Pittman-Rawlinsonهم مدال طلا گرفت آن هم در دوی 400 متر با مانع. الان ميگويم چرا اين اتفاق تماشاييست و اين آدم کيست. جانا پيتمن که البته فاميل شوهرش که راولينسون باشد را هم به فاميل خودش اضافه کرده يکي از بهترين دوندگان دوهای نيمه استقامت استرالياست. در واقع بهترين رکوردهای او در دوی 200 متر و چهار صد متر بوده و از ال 1999 همينطور مدال گرفته تا امروز، مدال طلای جام جهانی 2003 هم که ديگر خيلي برايش اعتبار آورد. درست قبل از المپيک آتن در اثر يک سانحهی ورزشي زانويش آسيب ديد و يک هفته قبل از المپيک مجبور شدند زانوی جانا را جراحي کنند. نتيجه؟ نتيجه اين که با هزار جور پانسمان رفت توی ميدان و در فينال دوی 400 متر با مانع به مقام پنجم رسيد. من سال گذشته همان مسابقهی جانا را با زانوی باند پيچي شده ديدم. يک عدهای از روزنامهنگاران ورزشي بعد از اين مقام پنجم نوشتند که دورهی جانا ديگر تمام شد و آنقدر آش را شور کردند که او اعلام کرد ديگر ميرود خانهنشين ميشود و اگر هم روزگاری بخواهد مسابقه بدهد اصلأ مهاجرت ميکند به انگلستان و با تيم انگليس ميرود مسابقه. همزمان چند تا آدم بيکار هم پيدا شدند که يک روزی که جانا داشته توی خيابان راه ميرفته رفتهاند جلويش و به مسخرگي به او طعنه زدند که تو برو خونهداری کن. از قرار جانا تصميم ميگيرد اين فشار عصبي را يک جور ديگری از بين ببرد. با تمرين شديد. ماه مارس سال گذشته در مسابقات کشورهای مشترکالمنافع دو تا مدال طلا گرفت و بلافاصله بعد از مسابقات ازدواج کرد و باردار شد و دسامبر پارسال بچهاش به دنيا آمد. هشت ماه بعد يعني ديروز ايشان در مسابقات جام جهاني دووميداني شرکت کرد و مدال طلای دوی 400 متر با مانع را به دست آورد. جالبش هم اين است که از جنبهی رکورد نزديکترين زمان را به رکورد قبلياش به دست آورده. درست بعد از مصاحبه گفته که اگر خبرنگاران ميدانستند درد زايمان يعني چي آنوقت متوجه ميشدند مدال طلا گرفتن در مسابقات آسانتر است.
روز دوم. اين موضوع کتاب تازه رفسنجاني خيلي جالب شده که از قرار چاپ مجدد آن را به اسم توضيح بنياد حفظ آثار آيتالله خميني متوقف کردهاند. عملگرايي رفسنجاني دارد از زير نقاب بيرون ميآيد، در واقع آرام آرام پشت صحنهی دعوا و مرافعهها دارد معلوم ميشود. خيلي هم خوب است. ولي يک سؤال خيلي مهم وجود دارد، اين که اگر چنين حرفي که شعار مرگ بر امريکا با موافقت آيتالله خميني در حال حذف شدن بوده درست است پس چرا در دورهی رفسنجاني با آدمهايي که همين شعار را ميدادند برخورد ميشد. نمونه؟ عباس عبدی! عبدی در دورهی رفسنجاني بازداشت شد اما عبدی همان آدمي بود که حاضر شد با "باری روزن" ملاقات کند، گروگانگير و گروگان. يعني زمينهی چنين ملاقاتي ولو به طور تئوريک وجود داشته و بعد که حکومت به نتيجه نرسيده يک باره يک آدمي به طور راديکال رفته ملاقات را انجام داده. يک نکتهی مهمتری هم هست. دانشجويان پيرو خط امام که سفارت را اشغال کردند به واسطهی موسوی خوئينيها با آيتالله خميني مرتبط بودند. درست است که ملاقات عبدی با باری روزن چند سال بعد از فوت آقای خميني انجام شد و يک ملاقات راديکال بوده اما نميتوانسته ملاقات خودسرانهای باشد چون آنوقت اعتبار خوئينيها هم زير سؤال ميرفت. يعني عبدی نمايندهی گروگانگيرها از صدر تا ذيل، از آيتالله و خوئينيها تا دانشجويان بود. يعني آيتالله خميني لابد يک جايي موافق بوده با اين حرکت و خوئينيها هم ميدانسته تا اين که بلاخره بعد از مرگ آيتالله يکي از گروگانگيرها ميرود و ملاقات را انجام ميدهد و خوئينيها هم نميگويد اقای خميني هرگز با اين کار موافق نبوده ولو بعد از مرگش. پس چرا عباس عبدی با چنين پسزمينهای در دورهی رفسنجاني بازداشت شد؟ جوابش برای من اين است که يک رقابت اساسي در جريان است برای مذاکره با امريکا و اين رقابت باعث شده تا اصلاح طلبان امروز که همان گروگانگيران ديروز هستند با رفسنجاني امروز که بازداشت کنندهی ديروز اصلاح طلبان باشد به توافق برسند که کليدیترين درگيری حکومت را به نفع خودشان تمام کنند. خوب لابد خوئينيها هم حرف رفسنجاني را بايد تأييد کند ديگر چون همين ايشان نمايندهی آيتالله در موضوع اشغال سفارت و قطع رابطه و شروع شعار ضد امريکايي بودند ديگر. حالا خندهدارش اين است که امريکا هم يک آدمي را دستگير کرده که ميگويد ميخواسته سلاح بفرستد برای مخالفان احمدی نژاد در حکومت. يعني امريکا دارد پدر صاحاب بچهی تمام طرفين را با هم درميآورد. فيالواقع امريکا توی اين آتش بزن بزن داخل حکومت ايران يک مقداری سوخت موشک اضافه کرده که ديگر آتش بازی کامل بشود. حالا خندهدارتر ميشود که با اين وضعيت آن که بلاخره از پشت صحنه ميآيد بيرون بپرسد حالا کي رو بايد بکشم؟
روز سوم. بعد از آنفلوانزای مرغي حالا نوبت چه نوعش است؟ آنفلوانزای اسبي. اسبها در ايالتهای نيوساوث ولز و کوئينزلند دچار آنفلوانزا شدهاند و اگر اين ويروس را نتوانند مهار کنند يک صنعت چندين ميليون دلاری از دست ميرود. سه ماه ديگر مسابقات جام ملبورن است که از جمله معروفترين مسابقات اسبدواني جهان است و حامي اصلي آن هم شرکت هوايي امارات است. همين الان چند تا از کشورها از شرکت در مسابقات انصراف دادهاند چون ميگويند دورهی قرنطينهی اسبها بيشتر از سه ماه طول ميکشد و اگر اسبهایشان را بياورند آنوقت حتي اگر اسبها از بين نروند ممکن است ويروس را به کشورهای ديگر منتقل کنند و اوضاع خرابتر بشود. در ضمن مسابقات ملبورن فقط مسابقهی سوارکاری نيست بلکه مسابقهی طراحان مد و بخصوص طراحان کلاه هم هست. گرفتاری ديگر هم اين است که از حالا نگراني برای مسابقات المپيک پکن به وجود آمده که ممکن است برای سوارکاران استراليايي خبر خوبي نباشد. اما اصل داستان يک جای ديگریست. اصل داستان اين است که اگر صنعت پرورش اسب صدمه ببيند در نتيجه صنعت شرط بندی هم شديدأ خسارت ميبيند و شرط بندی که خسارت ببيند آنوقت تحقيقات پزشکي دچار گرفتاری ميشود. چرا؟ چون بنگاههای شرط بندی عمدتأ متعلق به مراکز پزشکي هستند که از سود اين شرط بندیها برای کارهای تحقيقاتي و عمدتأ در زمينهی سرطان استفاده ميکنند و ميشود گفت سهم پول شرط بندی در رشد تحقيقات پزشکي سه برابر پوليست که دولت به اين مراکز ميدهد. همين هم هست که مراکز تحقيقاتي دارند سراسيمه به دنبال راه حل مهار ويروس آنفلوانزای اسبي ميگردند. بنابراين پول اسب و قمار و مد تبديل ميشود به واکسن.
روز چهارم. يک حدس جالبي زدهام! به نظرم چند وقت ديگر معاون اول رئيس جمهور، يعني معاون احمدی نژاد، عوض ميشود.
روز پنجم. روز يکشنبهی گذشته يکي از معروفترين بازيکنان ليگ سراسری راگبي استراليا را به جرم استفاده از مواد مخدر بازداشت کردند. اين حضرت اسمشان Andrew Johns هست و در داشتهاند در لندن تفريح ميکردند. مادهی مخدر هم عبارت بوده از قرص اکستسي. حالا ايشان اعلام کرده که حدود 12 سال است که هي ميروند توی ترک ولي باز برميگردند به جای اولشان و همهی اين داستان به علت فشار عصبي مسابقات بوده. آندرو که 33 سالهست خيلي اتفاقي از تمام آزمايشها جان سالم به در برده بوده و حالا ميگويد نميدانم جواب پسر 7 سالهام را چي بدهم که چرا فعلأ نميتوانم بروم توی زمين مسابقه. ظاهرأ داستان اين قرص اکستسي که در لندن از آندرو گرفتهاند اين است که داشته ميرفته توی يک کلاب و يک آدم غريبهای به او قرص ميدهد ايشان هم از مرام زيادی که داشته دست طرف را پس نميزند. قرص را ميگذارد توی جيبش ولي توی ايستگاه قطار مأموران پليس او را تفتيش ميکنند و در نتيجه قرص را به ضميمهی خودش ميفرستند بازداشتگاه. حالا دادگاه بايد نظر بدهد که تکليف آندرو چيست. جالبش اين ست که در مصاحبه از او پرسيدهاند با اين همه سابقهی دوا و درمان چطور توی آزمايش چيزی مشخص نمیشده، ايشان گفته است که اگر روز جمعه مسابقه بدهيد و بعد قرص بخورید و روزهای شنبه و يکشنبه را هم تمرين نکنيد روز دوشنبه هيچ اثری از قرص در بدنتان نميماند. به نظرم عنقريب است که به ايشان يک دکترای بيوشيمي و فيزيولوژی بدهند که بدون اين که گرفتار حيوانات آزمايشگاهي بشوند همينطور روی خودش آزمايش ميکرده که ببيند چطور ميشود اثر قرص را از بين ببرد. احتمالأ از فردا معتاد هم کمياب بشود، همهشان را آزمايشگاههای تحقيقات پزشکي ميخرند.
روز ششم. يادتان هست دو هفته پيش نوشته بودم نظرتان دربارهی گفتگوی ميان کرهایها با طالبان در مورد گروگانها چيست و کدام طرف برنده ميشود؟ خوب حالا گروگانها آزاد شدهاند و دو تایشان هم کشته شده بودند. اما اين آزاد شدن به نظر من حرف اصلي نيست، حرف اصلي مربوط است به اين که طالبان ميگويند بيست ميليون دلار پول گرفتهاند در عوض آزاد کردن گروگانها، و البته از خير آزاد شدن دوستانشان از زندان گذشتهاند. اما حتياگر دوستانشان هم از زندان آزاد ميشدند باز هم چيزی عوض نميشد. طالبان کاملأ باختند. چرا؟ چون وقتي بشود ايدئولوژی را با پول خريد و فروش کرد آنوقت آنچه البته به جايي نرسد فرياد وااسلاماست که اينها دارند خودشان را برايش ميکشند. اين همين وضعيست که همهی حضرات ايدئولوگ وقتي به آخر خط ميرسند برای حکومتهایشان توصيه ميکنند. معامله کردن بر سر اصول شتریست که در خانهی تمام حکومتهای ايدئولوژيک ميخوابد و قدم بعدیشان چيزی نيست جز از رو بستن شمشير برای منتقدان. معروفترين نمونهاش شوروی بود که طبقهی کارگر را هر بار و به يک دليلي وجهالمصالحهی بين خودشان و دنيای غرب ميکردند و از آن طرف مثلأ سولژنيتسين را تبعيد ميکردند. خوب اين وضعيت الان دارد در ايران هم اتفاق ميافتد، فيالواقع خيلي وقت است که اتفاق افتاده، يعني هر بار جمهوری اسلامي بر سر يک موضوعي با دنيای بيرون به توافق ميرسد و هر بار هم اين منتقدان هستند که آماج تهمت قرار ميگيرند. طالبان چون يک سيستم کوچک و جمع و جور ايدئولوژيک هستند ميشود رفتارشان را خيلي خوب مطالعه کرد و با حکومتهای بزرگتر ايدئولوژيک مقايسهشان کرد. به هر حال که اگر يک روزگاری در آينده يک عدهای به اسم احيای دين راه بيفتند و يقهی آقايان معمم را بگيرند که همين شماها ته ِ ديگ دين را هم درآورديد من يکي از وجود اين حضرات تعجب نميکنم. منتهای مراتب در آن روزگار چنين حضراتي ممکن است پس از انجام چند سخنراني غراء در لزوم احيای دين به همديگر بگويند حالا با اين کارتهای اعتباری ميشود لوازم ماهيگيری هم خريد يا نه؟ وقتي ميلياردر روس باشگاه ليورپول را ميخرد، ميلياردر چيني هم خوانندهی امريکايي برای ميهمانياش دعوت ميکند خوب لابد معمر قذافي خيلي عاقلتر از فيدل کاستروست که ايدئولوژیاش را منحصر کرده به چهار تا شتر و يک گروهان محافظ زن. به اين ميگويند آواز دهل ايدئولوژی شنيدن از دور خوش است. قذافي نقد را گرفته مبادا که نسيهای در کار نباشد.
روز دوم. اين موضوع کتاب تازه رفسنجاني خيلي جالب شده که از قرار چاپ مجدد آن را به اسم توضيح بنياد حفظ آثار آيتالله خميني متوقف کردهاند. عملگرايي رفسنجاني دارد از زير نقاب بيرون ميآيد، در واقع آرام آرام پشت صحنهی دعوا و مرافعهها دارد معلوم ميشود. خيلي هم خوب است. ولي يک سؤال خيلي مهم وجود دارد، اين که اگر چنين حرفي که شعار مرگ بر امريکا با موافقت آيتالله خميني در حال حذف شدن بوده درست است پس چرا در دورهی رفسنجاني با آدمهايي که همين شعار را ميدادند برخورد ميشد. نمونه؟ عباس عبدی! عبدی در دورهی رفسنجاني بازداشت شد اما عبدی همان آدمي بود که حاضر شد با "باری روزن" ملاقات کند، گروگانگير و گروگان. يعني زمينهی چنين ملاقاتي ولو به طور تئوريک وجود داشته و بعد که حکومت به نتيجه نرسيده يک باره يک آدمي به طور راديکال رفته ملاقات را انجام داده. يک نکتهی مهمتری هم هست. دانشجويان پيرو خط امام که سفارت را اشغال کردند به واسطهی موسوی خوئينيها با آيتالله خميني مرتبط بودند. درست است که ملاقات عبدی با باری روزن چند سال بعد از فوت آقای خميني انجام شد و يک ملاقات راديکال بوده اما نميتوانسته ملاقات خودسرانهای باشد چون آنوقت اعتبار خوئينيها هم زير سؤال ميرفت. يعني عبدی نمايندهی گروگانگيرها از صدر تا ذيل، از آيتالله و خوئينيها تا دانشجويان بود. يعني آيتالله خميني لابد يک جايي موافق بوده با اين حرکت و خوئينيها هم ميدانسته تا اين که بلاخره بعد از مرگ آيتالله يکي از گروگانگيرها ميرود و ملاقات را انجام ميدهد و خوئينيها هم نميگويد اقای خميني هرگز با اين کار موافق نبوده ولو بعد از مرگش. پس چرا عباس عبدی با چنين پسزمينهای در دورهی رفسنجاني بازداشت شد؟ جوابش برای من اين است که يک رقابت اساسي در جريان است برای مذاکره با امريکا و اين رقابت باعث شده تا اصلاح طلبان امروز که همان گروگانگيران ديروز هستند با رفسنجاني امروز که بازداشت کنندهی ديروز اصلاح طلبان باشد به توافق برسند که کليدیترين درگيری حکومت را به نفع خودشان تمام کنند. خوب لابد خوئينيها هم حرف رفسنجاني را بايد تأييد کند ديگر چون همين ايشان نمايندهی آيتالله در موضوع اشغال سفارت و قطع رابطه و شروع شعار ضد امريکايي بودند ديگر. حالا خندهدارش اين است که امريکا هم يک آدمي را دستگير کرده که ميگويد ميخواسته سلاح بفرستد برای مخالفان احمدی نژاد در حکومت. يعني امريکا دارد پدر صاحاب بچهی تمام طرفين را با هم درميآورد. فيالواقع امريکا توی اين آتش بزن بزن داخل حکومت ايران يک مقداری سوخت موشک اضافه کرده که ديگر آتش بازی کامل بشود. حالا خندهدارتر ميشود که با اين وضعيت آن که بلاخره از پشت صحنه ميآيد بيرون بپرسد حالا کي رو بايد بکشم؟
روز سوم. بعد از آنفلوانزای مرغي حالا نوبت چه نوعش است؟ آنفلوانزای اسبي. اسبها در ايالتهای نيوساوث ولز و کوئينزلند دچار آنفلوانزا شدهاند و اگر اين ويروس را نتوانند مهار کنند يک صنعت چندين ميليون دلاری از دست ميرود. سه ماه ديگر مسابقات جام ملبورن است که از جمله معروفترين مسابقات اسبدواني جهان است و حامي اصلي آن هم شرکت هوايي امارات است. همين الان چند تا از کشورها از شرکت در مسابقات انصراف دادهاند چون ميگويند دورهی قرنطينهی اسبها بيشتر از سه ماه طول ميکشد و اگر اسبهایشان را بياورند آنوقت حتي اگر اسبها از بين نروند ممکن است ويروس را به کشورهای ديگر منتقل کنند و اوضاع خرابتر بشود. در ضمن مسابقات ملبورن فقط مسابقهی سوارکاری نيست بلکه مسابقهی طراحان مد و بخصوص طراحان کلاه هم هست. گرفتاری ديگر هم اين است که از حالا نگراني برای مسابقات المپيک پکن به وجود آمده که ممکن است برای سوارکاران استراليايي خبر خوبي نباشد. اما اصل داستان يک جای ديگریست. اصل داستان اين است که اگر صنعت پرورش اسب صدمه ببيند در نتيجه صنعت شرط بندی هم شديدأ خسارت ميبيند و شرط بندی که خسارت ببيند آنوقت تحقيقات پزشکي دچار گرفتاری ميشود. چرا؟ چون بنگاههای شرط بندی عمدتأ متعلق به مراکز پزشکي هستند که از سود اين شرط بندیها برای کارهای تحقيقاتي و عمدتأ در زمينهی سرطان استفاده ميکنند و ميشود گفت سهم پول شرط بندی در رشد تحقيقات پزشکي سه برابر پوليست که دولت به اين مراکز ميدهد. همين هم هست که مراکز تحقيقاتي دارند سراسيمه به دنبال راه حل مهار ويروس آنفلوانزای اسبي ميگردند. بنابراين پول اسب و قمار و مد تبديل ميشود به واکسن.
روز چهارم. يک حدس جالبي زدهام! به نظرم چند وقت ديگر معاون اول رئيس جمهور، يعني معاون احمدی نژاد، عوض ميشود.
روز پنجم. روز يکشنبهی گذشته يکي از معروفترين بازيکنان ليگ سراسری راگبي استراليا را به جرم استفاده از مواد مخدر بازداشت کردند. اين حضرت اسمشان Andrew Johns هست و در داشتهاند در لندن تفريح ميکردند. مادهی مخدر هم عبارت بوده از قرص اکستسي. حالا ايشان اعلام کرده که حدود 12 سال است که هي ميروند توی ترک ولي باز برميگردند به جای اولشان و همهی اين داستان به علت فشار عصبي مسابقات بوده. آندرو که 33 سالهست خيلي اتفاقي از تمام آزمايشها جان سالم به در برده بوده و حالا ميگويد نميدانم جواب پسر 7 سالهام را چي بدهم که چرا فعلأ نميتوانم بروم توی زمين مسابقه. ظاهرأ داستان اين قرص اکستسي که در لندن از آندرو گرفتهاند اين است که داشته ميرفته توی يک کلاب و يک آدم غريبهای به او قرص ميدهد ايشان هم از مرام زيادی که داشته دست طرف را پس نميزند. قرص را ميگذارد توی جيبش ولي توی ايستگاه قطار مأموران پليس او را تفتيش ميکنند و در نتيجه قرص را به ضميمهی خودش ميفرستند بازداشتگاه. حالا دادگاه بايد نظر بدهد که تکليف آندرو چيست. جالبش اين ست که در مصاحبه از او پرسيدهاند با اين همه سابقهی دوا و درمان چطور توی آزمايش چيزی مشخص نمیشده، ايشان گفته است که اگر روز جمعه مسابقه بدهيد و بعد قرص بخورید و روزهای شنبه و يکشنبه را هم تمرين نکنيد روز دوشنبه هيچ اثری از قرص در بدنتان نميماند. به نظرم عنقريب است که به ايشان يک دکترای بيوشيمي و فيزيولوژی بدهند که بدون اين که گرفتار حيوانات آزمايشگاهي بشوند همينطور روی خودش آزمايش ميکرده که ببيند چطور ميشود اثر قرص را از بين ببرد. احتمالأ از فردا معتاد هم کمياب بشود، همهشان را آزمايشگاههای تحقيقات پزشکي ميخرند.
روز ششم. يادتان هست دو هفته پيش نوشته بودم نظرتان دربارهی گفتگوی ميان کرهایها با طالبان در مورد گروگانها چيست و کدام طرف برنده ميشود؟ خوب حالا گروگانها آزاد شدهاند و دو تایشان هم کشته شده بودند. اما اين آزاد شدن به نظر من حرف اصلي نيست، حرف اصلي مربوط است به اين که طالبان ميگويند بيست ميليون دلار پول گرفتهاند در عوض آزاد کردن گروگانها، و البته از خير آزاد شدن دوستانشان از زندان گذشتهاند. اما حتياگر دوستانشان هم از زندان آزاد ميشدند باز هم چيزی عوض نميشد. طالبان کاملأ باختند. چرا؟ چون وقتي بشود ايدئولوژی را با پول خريد و فروش کرد آنوقت آنچه البته به جايي نرسد فرياد وااسلاماست که اينها دارند خودشان را برايش ميکشند. اين همين وضعيست که همهی حضرات ايدئولوگ وقتي به آخر خط ميرسند برای حکومتهایشان توصيه ميکنند. معامله کردن بر سر اصول شتریست که در خانهی تمام حکومتهای ايدئولوژيک ميخوابد و قدم بعدیشان چيزی نيست جز از رو بستن شمشير برای منتقدان. معروفترين نمونهاش شوروی بود که طبقهی کارگر را هر بار و به يک دليلي وجهالمصالحهی بين خودشان و دنيای غرب ميکردند و از آن طرف مثلأ سولژنيتسين را تبعيد ميکردند. خوب اين وضعيت الان دارد در ايران هم اتفاق ميافتد، فيالواقع خيلي وقت است که اتفاق افتاده، يعني هر بار جمهوری اسلامي بر سر يک موضوعي با دنيای بيرون به توافق ميرسد و هر بار هم اين منتقدان هستند که آماج تهمت قرار ميگيرند. طالبان چون يک سيستم کوچک و جمع و جور ايدئولوژيک هستند ميشود رفتارشان را خيلي خوب مطالعه کرد و با حکومتهای بزرگتر ايدئولوژيک مقايسهشان کرد. به هر حال که اگر يک روزگاری در آينده يک عدهای به اسم احيای دين راه بيفتند و يقهی آقايان معمم را بگيرند که همين شماها ته ِ ديگ دين را هم درآورديد من يکي از وجود اين حضرات تعجب نميکنم. منتهای مراتب در آن روزگار چنين حضراتي ممکن است پس از انجام چند سخنراني غراء در لزوم احيای دين به همديگر بگويند حالا با اين کارتهای اعتباری ميشود لوازم ماهيگيری هم خريد يا نه؟ وقتي ميلياردر روس باشگاه ليورپول را ميخرد، ميلياردر چيني هم خوانندهی امريکايي برای ميهمانياش دعوت ميکند خوب لابد معمر قذافي خيلي عاقلتر از فيدل کاستروست که ايدئولوژیاش را منحصر کرده به چهار تا شتر و يک گروهان محافظ زن. به اين ميگويند آواز دهل ايدئولوژی شنيدن از دور خوش است. قذافي نقد را گرفته مبادا که نسيهای در کار نباشد.
و روز. برای اين روز آخر دو تا عکس از آخرين اثر هنری- آشپزیام را ميگذارم که هفت روز هفته شيرين بشود. مال همين امروز
هستند. کيک پرتقالي و شله زرد.
نظرات