محصول تقسيم فقر

فکر کردم با خبرتان کنم شايد علاقمند باشيد.

توی آن خبری که مربوط بود به داستان دانشجويان ايراني در استراليا با يک آقايي به نام Homer Abramian صحبت کرده بودند، يعني از ايشان نقل قول شده بود. امروز خبردار شدم که آقای Abramian يک نامه‌ای فرستاده‌اند برای روزنامه‌ی The Australian به اين مضمون که من اين حرف‌هايي که از قولم نوشته بوديد را نادرست مي‌دانم و چنين حرف‌هايي در گفته‌های من نبوده.

خوب بايد ديد آيا روزنامه جوابيه‌ی ايشان را منتشر مي‌کند يا نه؟

ولي اصل داستان يک حرف‌هايي هم دارد که شايد بد نباشد بلاخره سر صحبت درباره‌اش باز بشود. چون موضوع دو دستگي ميان ايراني‌ها بخصوص توی محيط‌های دانشگاهي منحصر به استراليا نيست، همه جای دنيا همين اوضاع هست و گاهي رنج بي دليل برای دانشجويي که بلاخره از روی توانايي‌هايش بورس گرفته و آمده دارد تحصيل مي‌کند فراهم مي‌شود.

اين طرف داستان هم هست که آدم خودش را مي‌گذارد جای همين‌هايي که با جيب خودشان آمده‌اند و بعد که مقايسه مي‌کنند خودشان را با بعضي دولتي‌ها مي‌بينند چطور ممکن شده برای اين‌ها؟

آدم منصفانه که نگاه مي‌کند مي‌بيند توی خود ايران که همه‌مان با اوضاعش آشنايي داريم برای يک امکان کوچک يا يک ترفيع اداری يا هر چيزی آنقدر آدم‌ها بايد گرفتاری بکشند و يک جاهايي از حيثيت‌شان مايه بگذارند که گاهي آدم با خودش فکر مي‌کند محصول چنين وضعي منزجر کننده‌ست.

حالا البته همان داستان اين است که هر کسي گناه نکرده اول سنگ بزند. من در اين يک مورد مي‌توانم بگويم همه‌مان مجبور بوده‌ايم يک جاهايي کوتاه بياييم، لااقل آن‌هايي‌مان که آنقدری زندگي‌شان به دم و دستگاه دولت وابسته بوده مجبور بوده‌ايم با خودمان بجنگيم و با عصبيت کاری را انجام بدهيم که موافقش هم نبوده‌ايم. اين ديگر مثل روز روشن است. بعيد مي‌دانم کسي پيدا بشود که بخواهد سنگ را اول بردارد و بزند! حالا البته شعار هم زياد مي‌شنويد که راه به راه استاندارد مي‌تراشند که اگر يک نفر يک جايي کاری انجام داده خودش خواسته. اما آدم کلاهش را که قاضي کند بعد دستش مي‌آيد که خيلي هم از روی ميل نبوده.

آن اوايل انقلاب خيلي‌ها را به جرم اين که چرا در دوره‌ی شاه کاری به عهده‌تان بوده مجازات کردند، يک نفر را مي‌شناسم که بيچاره برقکار يک اداره‌ای بود و جرمش اين شده بود که چرا برای تولد شاه مي‌رفتي برقکاری مي‌کرده. پسر همان برقکار حالا خودش کاره‌ای شده و چون با هم دوستيم گاهي سر همين حرف با هم گپ مي‌زنيم. همان برقکار مي‌گفت اگر امروز هم به من بگويند برای بيست و دوی بهمن برقکاری کن من کارمند همين اداره هستم و بايد کارم را انجام بدهم. همينقدر که اينجا نمي‌توانم بگويم نه آنجا هم نمي‌توانستم.

مي‌دانيد داستان اصلي سر آن فقری‌ست که تقسيم شده و هر کدام از ما ايراني‌ها يک بخشي از آن فقر نصيب‌مان شده. خوب خيلي هم غير منتظره نيست پيامدهای چنين تقسيم فقری که از شب عيد و شروع مدرسه همينطور توی جامعه تقسيمش مي‌کنند تا مي‌رسد به اداره و دانشگاه.

حرف غير منصفانه‌ای‌ست که هنوز هم از بعضي‌ها مي‌شنويد که جرم خود آدم‌هاست که کاری را انجام مي‌دهند اما متوجه نيستند که نمي‌شود علت گرفتاری‌های را فراموش کرد و چسبيد به محصول‌شان.

خيلي خوب مي‌شود به جای حرف نامربوط نثار همديگر کردن درباره‌ی اين موضوع حرف بزنيم و تصوير جامع‌تری از خودمان و جامعه‌مان به دست بياوريم. شايد اين همه گرفتاری‌ها همه‌اش زير سر اين ناشناخته ماندمان باشد.

نظرات

پست‌های پرطرفدار