عرض شد، فرمودند

عرض شد، حسب الامر ملوکانه مشغوليم به جستجوی کتاب‌های ازمنه‌ی قديم، لغت به لغت، بفهميم عباس‌ ميرزا وليعهد از سر خود آدم فرستاده بوده مغرب زمين که توپ‌ سازی و توپ ‌اندازی و طب بياموزند يا فرمان داشته از فتحعليشاه قاجار، عجالتأ تعطيل نموده‌ايم از فرط حرج ِعمله و اکره‌ی ديواني.

فرمودند، ببين! خُلصش چقدر پول داريم؟ يعني ميشه يک سفر رفت اين دور و برا؟ با بر و بچه‌ها؟ بعد ديگه پيش نمي‌ياد ها!

عرض شد، رصدخانه‌ی مراغه به دوره‌ی خواجه نصير دو کرور محصل داشته با سالي دو دست خلعت مرحمتي از خاقان. في‌الحال منجمان پاره پوش‌اند، رخصت مرحمت فرموده از برای ساخت که وقت تنگ نشود.

فرمودند، پدرسوخته ميگه کبوتر با کبوتر، باز با باز. من هر وقت اين باز با باز رو مي‌شنوم ميگم باباته، ما تو کوچه‌مون کفترباز نداريم.

عرض شد، اهل دارالکتاب افرنجيه ممتد به ياد کاهو سکنجبين شاه شهيد کاغذ سياه مي‌کنند. حسب حفظ آبروی رعايای ممالک محروسه قدغن کرديم منبعد ملازمان رکاب انگشت دور کاسه بمالند برای تميز کردن ظروف.

فرمودند، پارسال که سيل اومده بود يادته؟ آی من به فکر افتادم ونيز درست کنيم ... ميشه، من خودم محاسبه کردم ... فقط بر و بچه‌های خودمون يک کم فرق دارن، ... اونم ميشه.

عرض شد، حضرت پيشوا هر چه کرد کرد، مستخدمين ديواني مدام سرشماری رعايا مي‌کنند که عدد پيشوا مقرون به صحت است يا حرف عوام ا‌لناس. مقرر کرديم حساب نفوس را جدا از حساب چوب و فلک تقرير کنند، روز مبادا گرفتار پای بزغاله نشويم زود عبور کنيم.

فرمودند، تو مي‌دوني قاطر چطوری اختراع شده؟ خوب هي اينو بزن به اون، اونو بزن به اين، بلاخره درست ميشه ديگه. اگه جواب داد خبر بده بزنيم تو کار آدمسازی!

عرض شد، رو به مشرق جواز عبور بعضي قصبات به دست راهزنان افتاده، رو به مغرب قشون در سرحدات قمبله پرتاب مي‌کنند به عمارات رعايای عتبات، رو به شمال مرافعه داريم با اهل بيت عاليجناب تزار برای تصدی حوض و آبزيان، رو به جنوب دعوای خشکي داريم از قرون ماضيه. مقرر کرديم منبعد اقلأ طومار قصبات را بسپارند به وشاورهم في‌الامر خودشان، بلکه نفسي بکشيم.

فرمودند، اون باباهه بود هي داد مي‌زد پس من چي؟ يادته؟ ... بهش بگو موبايل داری؟ اگه داشت بگو فلاني گفته چند تا شيفت شب خالي داريم مي‌ديم کنترات. بگو با فاميل بيان کار زياده ... موبايل! ... موبايل بيارن ها!

عرض شد، ، اهل ديوانخانه آب بسته‌اند به حوالي دهات جمشيد از بلديه شيراز برای کشت و زرع، جل الخالق دو فرسخ دورتر يک از رعايا في‌المجلس آب از آسمان مي‌گيرد انبار مي‌کند زير ِ زمين. في‌الحال دهات جمشيد رو به خرابي‌ست، دهات دو فرسخي رو به آبادی. رعايا انگشت به دندان گرفته‌اند که چه کنند!

فرمودند، هر آن کس که دندان دهد نان دهد، ... مال ما انگاری برعکس شده، حالا که نون داريم دندون نداريم. چار سال پارسالا دندون داشتيم نون نبود، حالا بلکه يک مدت ديگه دندون مصنوعي بذاريم همه‌ش سوپ بدن، گرفتاری شديم ها!

عرض شد، ميهمان دعوت کرده‌ايد اندروني، مقرر کرديم ديگ و مطبخ را بسابند مبادا بوی‌ناک باشند، اهل منزل هم دست از پا خطا نکنند تا ميهمانان بروند.

فرمودند، آقا ما نشونه گرفتيم و زديم ... خورد به هدف ... پاهای شکار رو گذاشتيم روی شونه‌هامون راه افتاديم طرف خونه ...، آره، ...، بعدش، ...، پس کي اين تلفن زنگ مي‌زنه؟ ...، تلفن خرابه؟ ... خوب مردم انتظار دارن ...

عرض شد، رنگ به رخسار حضرت اشرف نمانده، جان‌نثار را مرخص بفرماييد، قدری استراحت کنيد.

فرمودند، من گفتم منبعد هر جا نياز دارن به کمک يک خبر بدن ميام، ... رفاقت مال همين وقتاس، ... يادم مياد قديما با اين بچه سرخپوستا مي‌رفتيم جنگ کازرون ... حالا همکار شديم با هم ... جديدأ داريم مي‌ريم جنگ ممسني ...

نظرات

پست‌های پرطرفدار