هفت روز هفته
روز اول. ابوبکر بشير آزاد شد. همين يک جمله را که در استراليا بگوئيد انگار گفته باشيد اصغر قاتل آزاد شده و دارد در شهر ول ميگردد. اين جناب ابوبکر بشير که گفته ميشود رهبر معنوی جماعت اسلامي اندونزیست به اتهام تشويق بمبگذاران حادثهی بالي در اندونزی که 202 کشته و از جمله 88 کشتهی استراليايي به جا گذاشت به مدت 26 ماه زنداني بود اما همين هفتهی گذشته بنابر رأی ديوان عالي اندونزی آزاد شد. حالا بعد از آزاد شدنش دولت استراليا کلي گله و شکايت کرده از دولت اندونزی که چرا آزادش کرديد و بعد هم گفتهاند ممکن است دوباره در ايام تعطيلات سال نو همين اهل جماعت اسلامي بروند بمبگذاری کنند در مراکز توريستي. اما من يک استنباط ديگری دارم از اين آزاد شدن ابوبکر بشير. دولت اندونزی ميداند که در زندان نگه داشتن بشير ميتواند به حملات انتقامجويانهی تندروهای اندونزی منجر بشود و آتش انتقام را شعلهورتر کند. از آن طرف هم دولت اندونزی و جمعيت کثيری از مردم اين کشور که چشمشان به پول خرج کردن توريستهاست نميتوانند دست روی دست بگذارند و دروازهی توريسم را ببندند. خوب از کجا بياورند بخورند؟ برای همين هم ابوبکر بشير را آزادش کردهاند و لابد توافق کردهاند که تو آزادی اما نبايد کاری به کار توريستها داشته باشيد. حالا هر دو طرف هم يک کمي رجز ميخوانند و ساکت ميشوند. يادتان هست در دوره ی کنفرانس اسلامي هم چند تا از اين کله گندههای انصار حزب الله را برده بودند بيرون از تهران که نکند بيايند شعار بدهند و آبروريزی کنند؟ خيلي شبيه به هم است کارشان. بشير دو تا رجز جالب هم خوانده، يک گفته که به خاطر 26 ماهي که به ناحق در زندان بوده از دولت شکايت ميکند و غرامت ميگيرد. رجز دومش هم خطاب به جان هاوارد نخست وزير استراليا بوده که به او گفته هر چه زودتر مسلمان بشو. رجز خواندن که خرج ندارد! کشورهای اسلامي همهشان با توافق و رجز خواني اداره ميشوند، از بس که مردمسالاری دينيشان قوی است هزار ماشاالله.
روز دوم. احمدی نژاد با اين گيوه نشان دادنش در سخنراني کرمانشاهش لابد خواسته بگويد من گيوهی محصول دست گيوه دوزهای کرمانشاهي را ميپوشم اما کفش خارجي نميپوشم. ميدانيد آدم خودش و دور و بریهايش که بيسواد باشند همين از آب درميآيد. حالا ميگويم چرا. اين لنگه گيوههايي که دستش گرفته (عکسش را در وبلاگ حاجي واشنگتن ببينيد) تهشان آبيست در حاليکه رنگ ته گيوهی درست و حسابي سفيد يا قهوه ایست. اگر گفتيد اين رنگ آبي از کجا آمده؟ اين رنگ آبي مربوط است به تکههای شلوار جين که به صورت نوار ميبرند و يکي يکي آنها را از سه تا ميخ که مثل دندانههای شانه هستند رد ميکنند و مثل قالي محکم ميکوبندشان. بعدأ از توی آن جای سوراخ ميخها نخ رد میکنند و تهشان را گره ميزنند. اين جناب اجمدی نژاد اگر عقلش ميرسيد لااقل رویهی گيوه را نشان ميداد که از تکهی شلوار جين درست نشده بلکه آدم فکر کند گيوهاش خيلي همه جايش محصول داخل است. يک وقتي برويد دکان گيوه دوزیها را ببينيد خودتان متوجه ميشويد چقدر شلوار جين گذاشتهاند که ببرند برای ته گيوه. حالا احمدی نژاد فردای روز برود گيوهی ته سياه هم پيدا کند و نشان بدهد باز هم تقلبيست. ميدانيد چرا؟ چون آن ته گيوهی سياه را هم از لاستيک ماشين درستش ميکنند، اتفاقأ ميروند بريجستون هم گير ميآورند که نوارهای سيمي تويش انعطاف بيشتری دارد تا مثلأ يزد تاير. هر دوی گيوهها را از تو روکش ميکنند، روکشش مثل ليف حمام است که ميبافندش. خلاصه که چه رئيس جمهوری! حتي گيوه دوزهای کرمانشاهي هم احمدی نژاد را گذاشتهاند سر کار.
روز سوم. وزارت دفاع استراليا افتاده است به زحمت و وزير دفاع هم به همچنين. دليلش اين است که مقداری اسلحه از ارتش دزديده شده. البته مقدارش خيلي زياد نبوده، فقط هشت قبضه. منتها اسلحهی دزديده شدهاش يک کمي بامزه از آب درآمده. اسلحهها موشک ضد تانک بودهاند! حالا برای پيدا کردن موشکها يک ارتشي 53 ساله را متهم کردهاند. ميگويند نکند اين موشکها به دست گروههای گنگستری افتاده باشد يا سر از خاورميانه دربياورد. تو را به خدا خندهدار نيست؟ دور و بر استراليا را آب گرفته آنوقت موشک ضد تانک را چطور ميبرند به خاورميانه؟ لابد مدونا که اشعار مولوی را ميخوانده يک جايش هم خوانده که شمس تبريزی روی آب راه ميرفته اينها هم فکر کردهاند از اين خاورميانهایها همه چيز برميآيد شايد موشک به دست روی آب پياده راه افتادهاند. يک چند وقتي توی محل قديم راديو در ميدان ارک افتاده بودند به بازرسي کيف دستيهايمان وقتي داشتيم ميرفتيم خانه. دو سه روزی همه معطل بوديم که آمدني ميگردند رفتني هم مي گردند؟ بلاخره رئيس حراست اعلام کرد هفتهی گذشته يک دستگاه امپکس از راديو دزديده شده. دستگاه امپکس اندازهاش به قد يک کمد بود. مدتي بعد قرار بود يک جايزهای بخريم بابت هوش سرشار رئيس حراست که کيفهای ما را برای پيدا کردن يک کمد ميگشت. پيچهای دستگاه را هم که ميخواستيد باز کنيد و ببنديد شش ماه طول میکشيد. حالا اينها هم موشک ضد تانک ازشان دزديده شده دارند توی خاورميانه دنبالش ميگردند. به نظرم فکر ميکنند، نه حرفم را عوض ميکنم، اصلأ به نظرم فکر هم نميکنند. خوب است وزير دفاع استراليا را هفتهی دولت امسال معرفي کنيم به عنوان کارمند نمونه.
روز چهارم. خوب انتخابات خبرگان و شورای شهر هم تمام شد. حالا خارج از ايران از همه طرف آمار است که دارد مقايسه ميشود در اثبات اين که رأی مردم زياد شده يا کم، با تفکيک فرد و سال. بي انصافهايش هم که نشستهاند بيرون گود و مي گويند لنگش کن. ولي واقعأ من ماندهام که اين آمار دادنها برای اثبات چيست؟ يعني اينهايي که بيرون نشستهاند فکر ميکنند عقل داخليها به اين چهار تا جمع و تفريق کردن نميرسد؟ آدم ياد آن حکايتي ميافتد که يک بدهکار به همهی عالم را سوار خر يک بابايي کرده بودند و دور شهر جار ميزدند که آی ملت به اين که نشسته روی خر چيزی نفروشيد که پول ندارد بدهد. بعد که دور زدنشان تمام شد صاحب خر به همان که نشسته بود بالا گفت پول سواریات را بده. گفت خوب است که خودت با من دور شهر داری ميچرخي و هنوز پول ميخواهي. حالا حکايت اين خارج نشينهاست که ميبينند داخليها دارند به هر دری ميزنند که نفس بکشند باز اينها گير دادهاند به چپ و راست آمار دادن که همان حرفي را بزنند که بچه دبيرستانيهای توی ايران بهترش را بلدند. توی دوره سربازی در خرمآباد هواپيما آمد پادگان ما را بمباران کرد و چند جای مفصل دور و اطراف پادگان ديوارهايش اساسي ريخت. آنوقت يکي را گذاشته بودند فرماندهمان که دو روزه داد يک در محکم برای پادگان ساختند و برای نصف شب هم نگهبان گذاشت جلوی همان در. اصلأ همه از همان در و ديوار خراب شده ميرفتند و ميآمدند. سه چهار بار گلهی گوسفند آمد تا وسط پادگان با زور گوسفندها را بيرون کرديم. شش ماه طول کشيد تا ديوارها را ساختند آنوقت اين بابا گير داده بود به در پادگان. اينجوریهاست که آدم ترجيح ميدهد رفيق خارجي داشته باشد.
روز پنجم. راجر فدرر دارد ميآيد استراليا برای Australian Open امسال. سال گذشته هم آمد و حريف قبرسياش را شکست داد. من که پارسال همهی کار و زندگيام را گذاشته بودم و از صبح تا شب تنيس نگاه ميکردم. مربي فدرر اصلأ استرالياييست، خودش هم که حتمأ ميدانيد سوئيسيست و 25 ساله. همين يک امسال 12 عنوان قهرماني داشته. در مجموع هم 45 عنوان قهرماني داشته که 9 تایشان مربوط بوده به گرند اسلم. ميدانيد امسال چقدر جايزه برنده شده؟ هشت و نيم ميليون دلار. همين تازگيها هم که در هنگ کنگ يک ماشين بنز جايزه گرفت. ماه مارس گذشته رکورد جيمي کانرز امريکايي را زد که برای 160 هفتهی متوالي عنوان قهرمانياش را حفظ کرده بود. حالا راجرر فدرر تقريبأ بي رقيب است. سال گذشته حريف قبرسي اش که خيلي هم مسيحي معتقدی بود خودش و پدرش نذر کرده بودند که تا پايان مسابقات ريششان را نزنند، و نزدند. بعد که فدرر فينال را برد اينها هم مراسم ريش تراشان داشتند و در ميهمانيهايي که قبرسي تبارهای استراليا برای او گرفتند همه جا تر و تميز شرکت ميکردند. من تا جايي که ديدهام فدرر يک عادت جالبي دارد، حالا دقت کنيد ميبينيد. تا مسابقه تمام ميشود بدون اين که لباسش را تعويض کند به سرعت ساعت مچياش را ميبندد. ميشود حدس زد که يک شرکت سوئيسي ساعت را به او اهدا کرده و مثلأ مجبور است برای تبليغ هم که شده ساعت را ببندد به دستش. ياد "لاسه ويرن" فنلاندی در المپيک مونترال افتادم که حالا تکه فيلمش را هم گذاشتهام کنار صفحه. من دقيقأ اين صحنه را يادم هست که بعد از تمام شدن مسابقه کفشهايش را درآورد و گرفت بالا. کفشهايش تايگر بودند و کلي سر و صدا درست شد که برای شرکت تايگر تبليغ کرده و بايد مدال طلايش را بگيريم، که نگرفتند. دنيای ورزش دنيای تبليغات و بازاريابيست. البته يکي ميشود راجر فدرر که ساعتش را که ميبندد دستش نميشود مارک روی آن را ديد يکي هم ميشود رضازادهی خودمان که هر چه روی لباسش تبليغ کند از بس که هيکلش درشت است و لباسش هم برق ميزند مي شود شبیه به بيلبورد.
روز ششم. صفرمراد نيازاف هم ناغافل ترکمنها را بدون ترکمن باشيشان گذاشت و رفت. زندگي در دوران نيازاف هر بدبختي که داشت اما برای خارجيها که زبان ترکمني بلد نبودند خوب بود چون همه اسامی تبدیل شده بودند به اسامي خودش و خواهر و مادرش، و آدم چيز زيادی لازم نبود ياد بگيرد الا اسم فک و فاميل و خواهر و مادر نيازاف را. تازه آدم در اين صورت با ادب هم ميشود چون فحش ناموسي بدهيد ممکن است به جرم فحاشي به دولت بگيرندتان. دو سال پيش که اسم يک گل را هم عوض کرد و تبديلش کرد به گل ترکمن باشي. اين نيازاف از يک جنبهی ديگری هم آدم غير منتظرهای بود. ترکمنستان با وجود منابع غني گاز اما استفادهای از اين منابع نميکرد. ميدانيد آدم فکر ميکند رئيس دولت دزد به درد اين مواقع ميخورد که اقلأ يک کارخانهای راه مياندازد که چهار نفر از قبلش نان مي خورند و او هم به دزدیاش ميرسد. اين نيازاف خلد آشيان نه کار مردم را راه ميانداخت و نه کار خودش را، همهاش چسبيده بود به تعويض اسم در و ديوار. اما يک کار جالبي کرده بود که لاجرم سودش را آيندگان ترکمنستان ميبينند. گفته بوده که در مجالس عروسي نوار موسيقي نگذاريد و در عوض اجرای زنده داشته باشيد. ميدانيد چقدر برای اهل موسيقي خبر خوبيست. يعني دوران نيازاف که ادامه پيدا ميکرد احتمالأ کتابها را هم آتش ميزدند و مردم بايد موضوعات آنها را از حفظ ميشدند که اصلأ افتخار توليد کتابخانهی ناطق هم به نيازاف برسد. فقط گرفتاری در اين است که ايشان با محبتي که در حق موسيقي زنده کرده بودند دامنهی آشنايي مردم با توليدات اهل موسيقي را به همان دو کوچهای که عروسي داشتند تنزل داده بودند. به اين ترتيب همه برگشته بودند به دوران ماقبل انقلاب صنعتي. شايد ديده الان کشورش در مرحلهی تز قرار گرفته و تازه دارند چرخ چاه را ميسازند، حالا کو تا برسد به اختراع ماشين و آنتي تز. بعد هم که بچهها بزرگ شدهاند و سنتز را ميدهيم خودشان که سر بکشند و حکومت کنند به ياد مرحوم استالين. لابد يک ترکمن باشي شماره دو هم دارند برای اين مواقع که رو کنند. مگر چيشان از الهام علياف کمتر است؟
و روز هفتم. يک پروفسور دانشگاه آکسفورد به نام Richard Dawkins همين دو روز مانده به ميلاد مسيح يک کتابي منتشر کرده که اسمش اين است: The God Delusion يعني "وهم خدا". به نظر جناب ايشان تمام اديان تقلبي هستند و پيروانشان دچار شستشويي مغزی شدهاند. حتي بين معتدلها و افراطيها هم فرقي قائل نشده و با چوب همه را نواخته. يکي از نوشتههايش اين است که خدا برای هر آدمی يک جور تجلي دارد و دليلي ندارد که يک آدم برای خداشناسياش، اگر اصلأ باور داشته باشد، متوسل بشود به اديان و قرائت آنها از خدا. يک جور روانشناسانهی خيلي خفن به موضوع پرداخته. ميگويد: "اگر به بعضيها بگوييد خدا چيست ميگويند انرژیست خوب پس خدا را ميشود در نور يک چراغ هم پيدا کرد". بندهی خدا يک دور مثنوی بخواند متوجه ميشود خيلي هم شاهکار نکرده با اين حرفش. تازه يک سفر که برود مسجد سليمان و برگردد ميتواند سه تا کتاب ديگر هم بنويسد که قاطي اش از اشعار سهراب داراب بختياری هم استفاده کرده باشد. به يکي توی مسجد سليمان گفتند نماز ميخواني؟ گفته بود من از اين عربي حرف زدن و دولا راست شدنش بيزارم وگرنه روزی هزار رکعت ميخواندم.
روز دوم. احمدی نژاد با اين گيوه نشان دادنش در سخنراني کرمانشاهش لابد خواسته بگويد من گيوهی محصول دست گيوه دوزهای کرمانشاهي را ميپوشم اما کفش خارجي نميپوشم. ميدانيد آدم خودش و دور و بریهايش که بيسواد باشند همين از آب درميآيد. حالا ميگويم چرا. اين لنگه گيوههايي که دستش گرفته (عکسش را در وبلاگ حاجي واشنگتن ببينيد) تهشان آبيست در حاليکه رنگ ته گيوهی درست و حسابي سفيد يا قهوه ایست. اگر گفتيد اين رنگ آبي از کجا آمده؟ اين رنگ آبي مربوط است به تکههای شلوار جين که به صورت نوار ميبرند و يکي يکي آنها را از سه تا ميخ که مثل دندانههای شانه هستند رد ميکنند و مثل قالي محکم ميکوبندشان. بعدأ از توی آن جای سوراخ ميخها نخ رد میکنند و تهشان را گره ميزنند. اين جناب اجمدی نژاد اگر عقلش ميرسيد لااقل رویهی گيوه را نشان ميداد که از تکهی شلوار جين درست نشده بلکه آدم فکر کند گيوهاش خيلي همه جايش محصول داخل است. يک وقتي برويد دکان گيوه دوزیها را ببينيد خودتان متوجه ميشويد چقدر شلوار جين گذاشتهاند که ببرند برای ته گيوه. حالا احمدی نژاد فردای روز برود گيوهی ته سياه هم پيدا کند و نشان بدهد باز هم تقلبيست. ميدانيد چرا؟ چون آن ته گيوهی سياه را هم از لاستيک ماشين درستش ميکنند، اتفاقأ ميروند بريجستون هم گير ميآورند که نوارهای سيمي تويش انعطاف بيشتری دارد تا مثلأ يزد تاير. هر دوی گيوهها را از تو روکش ميکنند، روکشش مثل ليف حمام است که ميبافندش. خلاصه که چه رئيس جمهوری! حتي گيوه دوزهای کرمانشاهي هم احمدی نژاد را گذاشتهاند سر کار.
روز سوم. وزارت دفاع استراليا افتاده است به زحمت و وزير دفاع هم به همچنين. دليلش اين است که مقداری اسلحه از ارتش دزديده شده. البته مقدارش خيلي زياد نبوده، فقط هشت قبضه. منتها اسلحهی دزديده شدهاش يک کمي بامزه از آب درآمده. اسلحهها موشک ضد تانک بودهاند! حالا برای پيدا کردن موشکها يک ارتشي 53 ساله را متهم کردهاند. ميگويند نکند اين موشکها به دست گروههای گنگستری افتاده باشد يا سر از خاورميانه دربياورد. تو را به خدا خندهدار نيست؟ دور و بر استراليا را آب گرفته آنوقت موشک ضد تانک را چطور ميبرند به خاورميانه؟ لابد مدونا که اشعار مولوی را ميخوانده يک جايش هم خوانده که شمس تبريزی روی آب راه ميرفته اينها هم فکر کردهاند از اين خاورميانهایها همه چيز برميآيد شايد موشک به دست روی آب پياده راه افتادهاند. يک چند وقتي توی محل قديم راديو در ميدان ارک افتاده بودند به بازرسي کيف دستيهايمان وقتي داشتيم ميرفتيم خانه. دو سه روزی همه معطل بوديم که آمدني ميگردند رفتني هم مي گردند؟ بلاخره رئيس حراست اعلام کرد هفتهی گذشته يک دستگاه امپکس از راديو دزديده شده. دستگاه امپکس اندازهاش به قد يک کمد بود. مدتي بعد قرار بود يک جايزهای بخريم بابت هوش سرشار رئيس حراست که کيفهای ما را برای پيدا کردن يک کمد ميگشت. پيچهای دستگاه را هم که ميخواستيد باز کنيد و ببنديد شش ماه طول میکشيد. حالا اينها هم موشک ضد تانک ازشان دزديده شده دارند توی خاورميانه دنبالش ميگردند. به نظرم فکر ميکنند، نه حرفم را عوض ميکنم، اصلأ به نظرم فکر هم نميکنند. خوب است وزير دفاع استراليا را هفتهی دولت امسال معرفي کنيم به عنوان کارمند نمونه.
روز چهارم. خوب انتخابات خبرگان و شورای شهر هم تمام شد. حالا خارج از ايران از همه طرف آمار است که دارد مقايسه ميشود در اثبات اين که رأی مردم زياد شده يا کم، با تفکيک فرد و سال. بي انصافهايش هم که نشستهاند بيرون گود و مي گويند لنگش کن. ولي واقعأ من ماندهام که اين آمار دادنها برای اثبات چيست؟ يعني اينهايي که بيرون نشستهاند فکر ميکنند عقل داخليها به اين چهار تا جمع و تفريق کردن نميرسد؟ آدم ياد آن حکايتي ميافتد که يک بدهکار به همهی عالم را سوار خر يک بابايي کرده بودند و دور شهر جار ميزدند که آی ملت به اين که نشسته روی خر چيزی نفروشيد که پول ندارد بدهد. بعد که دور زدنشان تمام شد صاحب خر به همان که نشسته بود بالا گفت پول سواریات را بده. گفت خوب است که خودت با من دور شهر داری ميچرخي و هنوز پول ميخواهي. حالا حکايت اين خارج نشينهاست که ميبينند داخليها دارند به هر دری ميزنند که نفس بکشند باز اينها گير دادهاند به چپ و راست آمار دادن که همان حرفي را بزنند که بچه دبيرستانيهای توی ايران بهترش را بلدند. توی دوره سربازی در خرمآباد هواپيما آمد پادگان ما را بمباران کرد و چند جای مفصل دور و اطراف پادگان ديوارهايش اساسي ريخت. آنوقت يکي را گذاشته بودند فرماندهمان که دو روزه داد يک در محکم برای پادگان ساختند و برای نصف شب هم نگهبان گذاشت جلوی همان در. اصلأ همه از همان در و ديوار خراب شده ميرفتند و ميآمدند. سه چهار بار گلهی گوسفند آمد تا وسط پادگان با زور گوسفندها را بيرون کرديم. شش ماه طول کشيد تا ديوارها را ساختند آنوقت اين بابا گير داده بود به در پادگان. اينجوریهاست که آدم ترجيح ميدهد رفيق خارجي داشته باشد.
روز پنجم. راجر فدرر دارد ميآيد استراليا برای Australian Open امسال. سال گذشته هم آمد و حريف قبرسياش را شکست داد. من که پارسال همهی کار و زندگيام را گذاشته بودم و از صبح تا شب تنيس نگاه ميکردم. مربي فدرر اصلأ استرالياييست، خودش هم که حتمأ ميدانيد سوئيسيست و 25 ساله. همين يک امسال 12 عنوان قهرماني داشته. در مجموع هم 45 عنوان قهرماني داشته که 9 تایشان مربوط بوده به گرند اسلم. ميدانيد امسال چقدر جايزه برنده شده؟ هشت و نيم ميليون دلار. همين تازگيها هم که در هنگ کنگ يک ماشين بنز جايزه گرفت. ماه مارس گذشته رکورد جيمي کانرز امريکايي را زد که برای 160 هفتهی متوالي عنوان قهرمانياش را حفظ کرده بود. حالا راجرر فدرر تقريبأ بي رقيب است. سال گذشته حريف قبرسي اش که خيلي هم مسيحي معتقدی بود خودش و پدرش نذر کرده بودند که تا پايان مسابقات ريششان را نزنند، و نزدند. بعد که فدرر فينال را برد اينها هم مراسم ريش تراشان داشتند و در ميهمانيهايي که قبرسي تبارهای استراليا برای او گرفتند همه جا تر و تميز شرکت ميکردند. من تا جايي که ديدهام فدرر يک عادت جالبي دارد، حالا دقت کنيد ميبينيد. تا مسابقه تمام ميشود بدون اين که لباسش را تعويض کند به سرعت ساعت مچياش را ميبندد. ميشود حدس زد که يک شرکت سوئيسي ساعت را به او اهدا کرده و مثلأ مجبور است برای تبليغ هم که شده ساعت را ببندد به دستش. ياد "لاسه ويرن" فنلاندی در المپيک مونترال افتادم که حالا تکه فيلمش را هم گذاشتهام کنار صفحه. من دقيقأ اين صحنه را يادم هست که بعد از تمام شدن مسابقه کفشهايش را درآورد و گرفت بالا. کفشهايش تايگر بودند و کلي سر و صدا درست شد که برای شرکت تايگر تبليغ کرده و بايد مدال طلايش را بگيريم، که نگرفتند. دنيای ورزش دنيای تبليغات و بازاريابيست. البته يکي ميشود راجر فدرر که ساعتش را که ميبندد دستش نميشود مارک روی آن را ديد يکي هم ميشود رضازادهی خودمان که هر چه روی لباسش تبليغ کند از بس که هيکلش درشت است و لباسش هم برق ميزند مي شود شبیه به بيلبورد.
روز ششم. صفرمراد نيازاف هم ناغافل ترکمنها را بدون ترکمن باشيشان گذاشت و رفت. زندگي در دوران نيازاف هر بدبختي که داشت اما برای خارجيها که زبان ترکمني بلد نبودند خوب بود چون همه اسامی تبدیل شده بودند به اسامي خودش و خواهر و مادرش، و آدم چيز زيادی لازم نبود ياد بگيرد الا اسم فک و فاميل و خواهر و مادر نيازاف را. تازه آدم در اين صورت با ادب هم ميشود چون فحش ناموسي بدهيد ممکن است به جرم فحاشي به دولت بگيرندتان. دو سال پيش که اسم يک گل را هم عوض کرد و تبديلش کرد به گل ترکمن باشي. اين نيازاف از يک جنبهی ديگری هم آدم غير منتظرهای بود. ترکمنستان با وجود منابع غني گاز اما استفادهای از اين منابع نميکرد. ميدانيد آدم فکر ميکند رئيس دولت دزد به درد اين مواقع ميخورد که اقلأ يک کارخانهای راه مياندازد که چهار نفر از قبلش نان مي خورند و او هم به دزدیاش ميرسد. اين نيازاف خلد آشيان نه کار مردم را راه ميانداخت و نه کار خودش را، همهاش چسبيده بود به تعويض اسم در و ديوار. اما يک کار جالبي کرده بود که لاجرم سودش را آيندگان ترکمنستان ميبينند. گفته بوده که در مجالس عروسي نوار موسيقي نگذاريد و در عوض اجرای زنده داشته باشيد. ميدانيد چقدر برای اهل موسيقي خبر خوبيست. يعني دوران نيازاف که ادامه پيدا ميکرد احتمالأ کتابها را هم آتش ميزدند و مردم بايد موضوعات آنها را از حفظ ميشدند که اصلأ افتخار توليد کتابخانهی ناطق هم به نيازاف برسد. فقط گرفتاری در اين است که ايشان با محبتي که در حق موسيقي زنده کرده بودند دامنهی آشنايي مردم با توليدات اهل موسيقي را به همان دو کوچهای که عروسي داشتند تنزل داده بودند. به اين ترتيب همه برگشته بودند به دوران ماقبل انقلاب صنعتي. شايد ديده الان کشورش در مرحلهی تز قرار گرفته و تازه دارند چرخ چاه را ميسازند، حالا کو تا برسد به اختراع ماشين و آنتي تز. بعد هم که بچهها بزرگ شدهاند و سنتز را ميدهيم خودشان که سر بکشند و حکومت کنند به ياد مرحوم استالين. لابد يک ترکمن باشي شماره دو هم دارند برای اين مواقع که رو کنند. مگر چيشان از الهام علياف کمتر است؟
و روز هفتم. يک پروفسور دانشگاه آکسفورد به نام Richard Dawkins همين دو روز مانده به ميلاد مسيح يک کتابي منتشر کرده که اسمش اين است: The God Delusion يعني "وهم خدا". به نظر جناب ايشان تمام اديان تقلبي هستند و پيروانشان دچار شستشويي مغزی شدهاند. حتي بين معتدلها و افراطيها هم فرقي قائل نشده و با چوب همه را نواخته. يکي از نوشتههايش اين است که خدا برای هر آدمی يک جور تجلي دارد و دليلي ندارد که يک آدم برای خداشناسياش، اگر اصلأ باور داشته باشد، متوسل بشود به اديان و قرائت آنها از خدا. يک جور روانشناسانهی خيلي خفن به موضوع پرداخته. ميگويد: "اگر به بعضيها بگوييد خدا چيست ميگويند انرژیست خوب پس خدا را ميشود در نور يک چراغ هم پيدا کرد". بندهی خدا يک دور مثنوی بخواند متوجه ميشود خيلي هم شاهکار نکرده با اين حرفش. تازه يک سفر که برود مسجد سليمان و برگردد ميتواند سه تا کتاب ديگر هم بنويسد که قاطي اش از اشعار سهراب داراب بختياری هم استفاده کرده باشد. به يکي توی مسجد سليمان گفتند نماز ميخواني؟ گفته بود من از اين عربي حرف زدن و دولا راست شدنش بيزارم وگرنه روزی هزار رکعت ميخواندم.
نظرات