فرکانس تکان
ديروز رفته بودم با دوستانم به يک رستوران قبرسي- يوناني.
آدمهای جالبي هستند اين يوناني زبانها. اول يک پسری آمد که سفارش غذا بگيرد. ديدم همينطور که ايستاده که مثلأ سفارش بگيرد دارد با آهنگي که پخش ميشود تکان ميخورد. لهجه هم که اساسأ يوناني. تا آمديم سفارش بدهيم آهنگ هم عوض شد و اين تکان خوردنهای جنابشان هم تغيير کرد.
سفارش را گرفت و رفت. بعد ديدم کنار هر ميز ديگری هم که ميايستد برای سفارش گرفتن باز همان داستان است. و مدام با پاهايش حرکتهای تازهای نمايش ميدهد.
باز وقت غذا آوردن يک دختر و يک پسر داشتند سفارشها را ميآوردند. اينها هم در حال رقص پا بودند. گفتم لابد خوردن غذا هم بايد با رقص پا باشد وگرنه غذا را برمي دارند از جلویمان.
غذا که تمام شد يکيشان آمد، همينطور که تکان ميخورد، گفت قهوه ميل داريد؟ گفتيم بله. بعد گفت فلان شيريني يوناني هم هست اگر ميخواهيد بياورم. گفتيم اين هم باشد. پرسيدم چه جور شيريني هست گفت بيا ببين چون خودمان درستش ميکنيم.
رفتم کنار دم و دستگاه پخت و پزشان ديدم از شيرهی کنجد و دارچين استفاده ميکنند و يک مزهی خوبي هم داشت.
حالا داشتم از آشپزشان ميپرسيدم چطور درستش ميکنيد ديدم اين هم دارد با آهنگ تکان ميخورد، من هم کم و بيش افتادم به تکان خوردن همينطور که جدی داشتيم حرف ميزديم. انگار که هر دو روی صندلي تراکتور نشسته باشيم و در حال اختلاط کردن. خلاصه جايتان خالي يک شام در حال تکان خورديم.
من خودم هم از اين عادتها دارم که وقتي خيلي هيجانزده ميشوم همينطور که نشستهام روی صندلي دو تا پاهايم را تکان ميدهم. گاهي دست خودم نيست و تکان خوردن پاهايم بيشتر ميشود و آن بدبختي که صندلي کناریام نشسته اگر مثلأ ليوان آب دستش گرفته باشد يا قاشق غذا تا ليوان يا قاشق را برساند به دهانش همهاش را ريخته روی خودش. انگار فرکانس لرزش سرايت ميکند به اطراف.
يک چيز خندهدار ديگر هم بنويسم. يک وقتي يک پسر عمهی من با يکي از دوستانش رفته بودند فرودگاه منتظر يکي از دوستانشان بودند که برسد از سفر. يک آقايي روی صندلي روبرو نشسته بوده و از قرار مسافر بوده و منتظر بوده که برود سوار بشود.
اين دو نفر شروع ميکنند به خميازه کشيدن و نوبتي هر کدامشان دهن دره ميکنند و اين داستان سرايت ميکند به آن آقای روبرويي. بيچاره خوابش ميبرد. ميبينند يک دو تا پرواز را اعلام ميکنند که مسافرانش بيايند سوار بشوند و اين آقا همينطور خواب بوده. ميروند بيدارش ميکنند که جناب آقا اينهايي که اعلام شده مربوط به شما نيست. بيچاره هول هولکي وسايلش را جمع ميکند که برود. قبل از رفتن به اينها ميگويد اگر پروازم رفته باشد برميگردم پدرتان را درميآورم.
از خوش شانسي انگار پروازش هنوز نرفته بوده ولي اينها هم ميروند بيرون از سالن که مبادا برگردد پدرشان را دربياورد.
آدمهای جالبي هستند اين يوناني زبانها. اول يک پسری آمد که سفارش غذا بگيرد. ديدم همينطور که ايستاده که مثلأ سفارش بگيرد دارد با آهنگي که پخش ميشود تکان ميخورد. لهجه هم که اساسأ يوناني. تا آمديم سفارش بدهيم آهنگ هم عوض شد و اين تکان خوردنهای جنابشان هم تغيير کرد.
سفارش را گرفت و رفت. بعد ديدم کنار هر ميز ديگری هم که ميايستد برای سفارش گرفتن باز همان داستان است. و مدام با پاهايش حرکتهای تازهای نمايش ميدهد.
باز وقت غذا آوردن يک دختر و يک پسر داشتند سفارشها را ميآوردند. اينها هم در حال رقص پا بودند. گفتم لابد خوردن غذا هم بايد با رقص پا باشد وگرنه غذا را برمي دارند از جلویمان.
غذا که تمام شد يکيشان آمد، همينطور که تکان ميخورد، گفت قهوه ميل داريد؟ گفتيم بله. بعد گفت فلان شيريني يوناني هم هست اگر ميخواهيد بياورم. گفتيم اين هم باشد. پرسيدم چه جور شيريني هست گفت بيا ببين چون خودمان درستش ميکنيم.
رفتم کنار دم و دستگاه پخت و پزشان ديدم از شيرهی کنجد و دارچين استفاده ميکنند و يک مزهی خوبي هم داشت.
حالا داشتم از آشپزشان ميپرسيدم چطور درستش ميکنيد ديدم اين هم دارد با آهنگ تکان ميخورد، من هم کم و بيش افتادم به تکان خوردن همينطور که جدی داشتيم حرف ميزديم. انگار که هر دو روی صندلي تراکتور نشسته باشيم و در حال اختلاط کردن. خلاصه جايتان خالي يک شام در حال تکان خورديم.
من خودم هم از اين عادتها دارم که وقتي خيلي هيجانزده ميشوم همينطور که نشستهام روی صندلي دو تا پاهايم را تکان ميدهم. گاهي دست خودم نيست و تکان خوردن پاهايم بيشتر ميشود و آن بدبختي که صندلي کناریام نشسته اگر مثلأ ليوان آب دستش گرفته باشد يا قاشق غذا تا ليوان يا قاشق را برساند به دهانش همهاش را ريخته روی خودش. انگار فرکانس لرزش سرايت ميکند به اطراف.
يک چيز خندهدار ديگر هم بنويسم. يک وقتي يک پسر عمهی من با يکي از دوستانش رفته بودند فرودگاه منتظر يکي از دوستانشان بودند که برسد از سفر. يک آقايي روی صندلي روبرو نشسته بوده و از قرار مسافر بوده و منتظر بوده که برود سوار بشود.
اين دو نفر شروع ميکنند به خميازه کشيدن و نوبتي هر کدامشان دهن دره ميکنند و اين داستان سرايت ميکند به آن آقای روبرويي. بيچاره خوابش ميبرد. ميبينند يک دو تا پرواز را اعلام ميکنند که مسافرانش بيايند سوار بشوند و اين آقا همينطور خواب بوده. ميروند بيدارش ميکنند که جناب آقا اينهايي که اعلام شده مربوط به شما نيست. بيچاره هول هولکي وسايلش را جمع ميکند که برود. قبل از رفتن به اينها ميگويد اگر پروازم رفته باشد برميگردم پدرتان را درميآورم.
از خوش شانسي انگار پروازش هنوز نرفته بوده ولي اينها هم ميروند بيرون از سالن که مبادا برگردد پدرشان را دربياورد.
نظرات