جناب ميردامادی بازنشستگي که لزومأ به سن و سال نيست
خوب الان در ايران دارد انتخابات برگزار ميشود و اميدوارم هر اتفاقي که ميافتد به نفع مردم تمام بشود.
اين چند روز پيش از انتخابات برای همهی ماهايي که داريم موضوع را دنبال ميکنيم همه جور خواندني فراهم شده بود. از هر دو منتهي اليه. با اين همه يک اتفاقات قابل تأملي هم رخ داد که گاهي آدم پيش خودش فکر ميکند آن اتفاقات درست در لبهای رخ دادند که از آن جا به بعدش ميشود کمي با راحتي بيشتر چرخ سنگين مردم سالاری را چرخاند. حالا منظورم را مينويسم.
ببينيد بعد از اتفاقات دانشگاه اميرکبير يک حرف مهم و خيلي اشتباه از زبان ميردادمادی، دبيرکل مشارکت، باعث شد تا اطرافيانش و از قضا قائم مقام خودش، رمضانزاده، مجبور به عذرخواهي بشود. خيلي هم که مته به خشخاش نگذاريم اما همين حرف يعني اين که ميردامادی حزبش را سکهی يک پول کرده. اين همان لبهایست که حرفش را زدم.
البته ميشود از اين حرفهايي زد که يک وقتي ابطحي هم زده بود که "مگر اين جا سوئيس است"، اتفاقأ اگر اين حرفها را در مورد جايي بشود زد که شبيه به سوئيس است همين دانشگاه است. بلاخره شواهد نشان ميدهد که همين دانشجوها هستند که ميروند سوئيس و امثالهم بنابراين بايد قابليت سوئيسي فکر کردن را داشته باشند که دارند ميروند و اسمش را گذاشتهاند فرار تحصيلکردهها.
همين جا در استراليا که خيلي هم سوئيس نيست رهبر حزب کارگر، ديويد ليتام، با يک جواب ناشيانه که گفته بود سونامي زدههای اندونزی ربطي به ما ندارند مجبور به استعفا شد چون حزب کارگر انتخابات چند روز بعدش را باخت و مشکلشان اين بود که مردم ميگفتند فردای روز ممکن است ايشان برای مسائل ديگر هم بگويد به ما مربوط نيست و کمکم برسد به مسائل داخلي.
ميردامادی که خاتمي نيست که نتواند به دلايل مسائل حکومتي استعفا بدهد! ميدانيد اگر همين دو روز گذشته حزب مشارکت ميردامادی را مجبور ميکرد که استعفا بدهد و دقيقأ هم اعلام ميکردند به خاطر نحوهی برخورد او با موضوع دانشگاه اين کار را کرده آنوقت آن ائتلاف چقدر آدمهای تازه نفس را به خودش جذب ميکرد؟ دستکم دانشجوهای زيادی قانع ميشدند که بعد از اين همه سالي که از خاتمي توقع داشتند و نشد اما مشارکت توانسته نشان بدهد محذورات خاتمي چيز ديگری بوده و حالا ميتواند جواب درست و حسابي بدهد به درخواست دانشجويان.
مشکل يا به عبارت ديگر بدبختي ما در ايران اين است که تشکيلات سياسيمان قائم به شخص هستند وگرنه بزرگان مشارکت اگر عقل به خرج ميدادند و ميردامادی را به خاطر خبطي که کرده بود فدای اهداف درازمدت ميکردند ميتوانستند نتيجهی بهتری بگيرند. ميدانيد همين ميشود سوئيس ديگر.
ممکن بود اين حرف را نشود به همين راحتي دربرخورد با ساير گروههای اجتماعي گفت اما در مورد دانشجويان کاملأ مصداق دارد و اتفاقأ دانشجويان به هر صورت نيروی تأثيرگزاری هستند که نميشود ناديدهشان گرفت.
اين انتخابات از اين لحاظ که نشان داده ائتلاف کليد اصلي نيست، به نظر من، خيلي مهم است. ائتلاف بايد در جهت جذب رأی باشد و تمام اعضای ائتلاف بدانند هر حرف و حرکتشان محکوم به داوری شدن است.
دربارهی اصل ائتلاف هم اين را بنويسم که در واقع همزماني ائتلاف برای شورای شهر و ناهماهنگي برای خبرگان که اتفاقأ بعضي از اعضای ائتلاف مثل کروبي برای آن کانديدا معرفي کردند عملأ اصل ائتلاف را خدشهدار کرده. به نظر من نميشود اين ائتلاف در يک روز دو رفتار متفاوت از خودش بروز بدهد، که داده.
به هر حال مشارکت بايد دست بردارد از اين که در مقام حزبي هم رفتار دولتي داشته باشد. بايد همان روز بعد از حرفهای ميردامادی و شکوریراد هر دوشان را مجبور به کنارهگيری ميکرد. البته يک مگر دارد؟
مگرش اين است که: مگر اين که مشارکت اساسأ آنقدر با دانشجويان در جبههی مقابل قرار گرفته باشد که ديگر حاضر نباشد در هيیچ معادلهی سياسي از آنها به عنوان پشتيبان سياسي استفاده کند. اين موضوعيست که مشارکت ميبايستي جواب بدهد. ميدانيد جواب اين که آيا ميردامادی و شکوری مهمترند يا آينده و اهداف دراز مدت خيلي ميتواند روشنگر باشد. مشارکت ميتواند ناکاميهای دورهی خاتمي را جبران کند يا اين که بار آن ناکاميها را سنگينتر کند.
يک نکتهای هم بنويسم که به زعم خودم خيلي مهم است. محمدجواد روح در وبلاگش اين حرفها را به دانشجوها زده که طبيعتأ مثل هر وبلاگ نويسي ميتواند خودش هم همانجا با هر تدبيری که ميداند با مخاطبانش حرف بزند اما تعميم دادن يک موضوع پيچيدهی حزبي که ميشود انتظار داشت تا تغيير دبيرکل هم دامنه پيدا کند به دعوا کردن با جواد خيلي منطقي نيست. به نظرم از فحوای نوشتهی جواد ميشود فهميد نتوانسته بازی پيچيدهی حزبي را از شور انقلابي جدا کند.
به نظرم بايد از اين فضای وبلاگي استفاده کرد که آدمهايي مثل ما که تجربهی درست و درماني در کارهای حزبي و سياسي نداريم در آن تمرين کنيم. اين را از حسين درخشان کد ميآورم که يک جايي نوشته بود همين وبلاگها و کامنتها دارند ماها را تمرين ميدهند که آستانهی تحملمان را بالا ببريم (بي زحمت اگر مشکل شخصي با او داريد يا از نوشتنش يا مواضع سياسياش انتقاد داريد به من ربطي ندارد. آن حرفش به نظرم درست است).
خلاصه که آقای ميردامادی زود خداحافظ شدهايد، يا بايد خداحافظيتان بدهند. حزب مهمتر از شماست احتمالأ. شما بايد برويد کنار که آيندگان هم ياد بگيرند پاسخگوی اشتباهاتشان باشند. جناب ميردامادی بازنشستگي که لزومأ به سن و سال نيست.
اين چند روز پيش از انتخابات برای همهی ماهايي که داريم موضوع را دنبال ميکنيم همه جور خواندني فراهم شده بود. از هر دو منتهي اليه. با اين همه يک اتفاقات قابل تأملي هم رخ داد که گاهي آدم پيش خودش فکر ميکند آن اتفاقات درست در لبهای رخ دادند که از آن جا به بعدش ميشود کمي با راحتي بيشتر چرخ سنگين مردم سالاری را چرخاند. حالا منظورم را مينويسم.
ببينيد بعد از اتفاقات دانشگاه اميرکبير يک حرف مهم و خيلي اشتباه از زبان ميردادمادی، دبيرکل مشارکت، باعث شد تا اطرافيانش و از قضا قائم مقام خودش، رمضانزاده، مجبور به عذرخواهي بشود. خيلي هم که مته به خشخاش نگذاريم اما همين حرف يعني اين که ميردامادی حزبش را سکهی يک پول کرده. اين همان لبهایست که حرفش را زدم.
البته ميشود از اين حرفهايي زد که يک وقتي ابطحي هم زده بود که "مگر اين جا سوئيس است"، اتفاقأ اگر اين حرفها را در مورد جايي بشود زد که شبيه به سوئيس است همين دانشگاه است. بلاخره شواهد نشان ميدهد که همين دانشجوها هستند که ميروند سوئيس و امثالهم بنابراين بايد قابليت سوئيسي فکر کردن را داشته باشند که دارند ميروند و اسمش را گذاشتهاند فرار تحصيلکردهها.
همين جا در استراليا که خيلي هم سوئيس نيست رهبر حزب کارگر، ديويد ليتام، با يک جواب ناشيانه که گفته بود سونامي زدههای اندونزی ربطي به ما ندارند مجبور به استعفا شد چون حزب کارگر انتخابات چند روز بعدش را باخت و مشکلشان اين بود که مردم ميگفتند فردای روز ممکن است ايشان برای مسائل ديگر هم بگويد به ما مربوط نيست و کمکم برسد به مسائل داخلي.
ميردامادی که خاتمي نيست که نتواند به دلايل مسائل حکومتي استعفا بدهد! ميدانيد اگر همين دو روز گذشته حزب مشارکت ميردامادی را مجبور ميکرد که استعفا بدهد و دقيقأ هم اعلام ميکردند به خاطر نحوهی برخورد او با موضوع دانشگاه اين کار را کرده آنوقت آن ائتلاف چقدر آدمهای تازه نفس را به خودش جذب ميکرد؟ دستکم دانشجوهای زيادی قانع ميشدند که بعد از اين همه سالي که از خاتمي توقع داشتند و نشد اما مشارکت توانسته نشان بدهد محذورات خاتمي چيز ديگری بوده و حالا ميتواند جواب درست و حسابي بدهد به درخواست دانشجويان.
مشکل يا به عبارت ديگر بدبختي ما در ايران اين است که تشکيلات سياسيمان قائم به شخص هستند وگرنه بزرگان مشارکت اگر عقل به خرج ميدادند و ميردامادی را به خاطر خبطي که کرده بود فدای اهداف درازمدت ميکردند ميتوانستند نتيجهی بهتری بگيرند. ميدانيد همين ميشود سوئيس ديگر.
ممکن بود اين حرف را نشود به همين راحتي دربرخورد با ساير گروههای اجتماعي گفت اما در مورد دانشجويان کاملأ مصداق دارد و اتفاقأ دانشجويان به هر صورت نيروی تأثيرگزاری هستند که نميشود ناديدهشان گرفت.
اين انتخابات از اين لحاظ که نشان داده ائتلاف کليد اصلي نيست، به نظر من، خيلي مهم است. ائتلاف بايد در جهت جذب رأی باشد و تمام اعضای ائتلاف بدانند هر حرف و حرکتشان محکوم به داوری شدن است.
دربارهی اصل ائتلاف هم اين را بنويسم که در واقع همزماني ائتلاف برای شورای شهر و ناهماهنگي برای خبرگان که اتفاقأ بعضي از اعضای ائتلاف مثل کروبي برای آن کانديدا معرفي کردند عملأ اصل ائتلاف را خدشهدار کرده. به نظر من نميشود اين ائتلاف در يک روز دو رفتار متفاوت از خودش بروز بدهد، که داده.
به هر حال مشارکت بايد دست بردارد از اين که در مقام حزبي هم رفتار دولتي داشته باشد. بايد همان روز بعد از حرفهای ميردامادی و شکوریراد هر دوشان را مجبور به کنارهگيری ميکرد. البته يک مگر دارد؟
مگرش اين است که: مگر اين که مشارکت اساسأ آنقدر با دانشجويان در جبههی مقابل قرار گرفته باشد که ديگر حاضر نباشد در هيیچ معادلهی سياسي از آنها به عنوان پشتيبان سياسي استفاده کند. اين موضوعيست که مشارکت ميبايستي جواب بدهد. ميدانيد جواب اين که آيا ميردامادی و شکوری مهمترند يا آينده و اهداف دراز مدت خيلي ميتواند روشنگر باشد. مشارکت ميتواند ناکاميهای دورهی خاتمي را جبران کند يا اين که بار آن ناکاميها را سنگينتر کند.
يک نکتهای هم بنويسم که به زعم خودم خيلي مهم است. محمدجواد روح در وبلاگش اين حرفها را به دانشجوها زده که طبيعتأ مثل هر وبلاگ نويسي ميتواند خودش هم همانجا با هر تدبيری که ميداند با مخاطبانش حرف بزند اما تعميم دادن يک موضوع پيچيدهی حزبي که ميشود انتظار داشت تا تغيير دبيرکل هم دامنه پيدا کند به دعوا کردن با جواد خيلي منطقي نيست. به نظرم از فحوای نوشتهی جواد ميشود فهميد نتوانسته بازی پيچيدهی حزبي را از شور انقلابي جدا کند.
به نظرم بايد از اين فضای وبلاگي استفاده کرد که آدمهايي مثل ما که تجربهی درست و درماني در کارهای حزبي و سياسي نداريم در آن تمرين کنيم. اين را از حسين درخشان کد ميآورم که يک جايي نوشته بود همين وبلاگها و کامنتها دارند ماها را تمرين ميدهند که آستانهی تحملمان را بالا ببريم (بي زحمت اگر مشکل شخصي با او داريد يا از نوشتنش يا مواضع سياسياش انتقاد داريد به من ربطي ندارد. آن حرفش به نظرم درست است).
خلاصه که آقای ميردامادی زود خداحافظ شدهايد، يا بايد خداحافظيتان بدهند. حزب مهمتر از شماست احتمالأ. شما بايد برويد کنار که آيندگان هم ياد بگيرند پاسخگوی اشتباهاتشان باشند. جناب ميردامادی بازنشستگي که لزومأ به سن و سال نيست.
نظرات