گياهشناسي عملي

امروز به مناسبت نظر دادن درباره‌ی يک گياه، ياد يک روزگار کوتاهي در سه سال و نيم پيش افتادم. حالا مي‌نويسمش. البته آن نظری که درباره‌ی آن گياه دادم لابلای حرف‌های دوستانه بود وگرنه که هرگز تخصصي در اين باره ندارم. اما اين را بنويسم که بخنديد، شايد هم به درد ديگران بخورد.

آدم تازه وارد به هر کشوری اولش صابون کار کردن را به تنش مي‌مالد. خوشبختانه هم که در غرب هر کاری که بتوانيد از عهده‌اش بربياييد و پول بگيريد کار شرافتمندانه به حساب مي‌آید و مي‌توانيد با پول آن کار برويد در بهترين رستوران شهر هم بنشيند و سفارش غذا بدهيد.

خلاصه اين که، ديدم توی سايت دانشگاه يک نفر از کساني که باغباني زينتي بلدند و با گل و گياه سر و کار داشته‌اند خواسته که به او ايميل برنند برای يک کار باغباني تزئيني. من هم ديدم از گل و گياه که خوشم مي‌آيد، و از پول هم به همچنين، چند واحد گياهشناسي و رده بندی گياهي و از اين حرف‌ها هم که در دوره‌ی ليسانس گذرانده‌ام و احتمالأ مي‌توانم از اين کاری که آگهي کرده‌اند سر دربياورم. برداشتم يک ايميل زدم که من بلدم و اگر مي‌خواهي مي‌توانم کار را انجام بدهم، اين هم تلفنم.

يک چند دقيقه‌ی بعد تلفنم زنگ خورد و يک خانمي آن طرف خط بود و شروع کرد که بله من يک باغچه‌ای دارم که گياهان تويش را از اين طرف و آن طرف دنيا آورده‌ام و خيلي بسته به جانم هستند و اگر خيلي مهارت داری و با ساعتي 12 دلار هم راضي هستي چند ساعت مي‌خواهم کمکم کني که باغچه را مرتب کنم. ديدم از قرار کاری که آگهي کرده و با اين توضيحات لابد مثل کار توی موزه هست و ناچار بايد کراوات هم بزنم برای کار کردن. گفتم بله من حاضرم و نشاني داد و قرار گذاشت برای روز شنبه و تمام شد.

چند دقيقه بعد باز زنگ زد که من فکر مي‌کنم که خوب است يک نفر ديگر هم بيايد و کمک کند و اگر خودت کسي را مي‌شناسي خبر بده وگرنه من خودم يک آدم ديگری را پيدا کنم. ديدم کار به اين خوبي حيف مي‌شود. گفتم خودم به يکي از دوستانم مي‌گويم و با هم مي‌آييم.

به يکي از دوستانم گفتم و روز شنبه خيلي مرتب رفتيم به آدرسي که داده بود. خيلي هم انگار آمده بوديم از املاک‌مان بازديد کنيم قدم زنان رفتيم تا در خانه‌ی طرف. ديديم خودش و همسرش ايستاده‌اند و خوش آمد و اين‌ها.

گفتيم حالا مريض‌تان کجاست و اتاق عمل کدام طرف است، گفتند حياط پشتي محل کار است. با هم رفتيم آن پشت. تا چشمم‌مان افتاد به حياط داشتيم سنکوپ مي‌کرديم. يک باغچه‌ای بود که به جنگل آمازون گفته بود تو در نيا که من هستم. افتضاح.

گفتيم حالا اين گل و گياه‌هايي که گفتيد خيلي فلان هستند کجای اين جنگل کاشته‌ايد؟ گفت بين همين دار و درخت‌های نامربوطي که يک سال است دست نزده‌ایم بهشان و شما اول اين وضع درخت‌ها را روبراه کنيد تا بعد برسيم به آن گياهان زينتي. ما دو نفر هم به هم نگاه مي‌کرديم که اصلأ چطور برويم توی اين دار و درخت‌ها که سر و ته‌شان را بفهميم کجاست. تا همينطور حيران بوديم خودشان پيشدستي کردند که راه پس و پيش نماند برايمان گفتند ما مي‌رويم جايي بيرون از خانه و شما خودتان هستيد و اين باغچه ، نشاني تقريبي گياهان مورد نظر هم اين حوالي‌ست.

دشمن‌تان ببيند از 8 صبح تا 12 ظهر پدرمان درآمد و تازه نصف شاخه‌های اضافي را کنده بوديم. يک روز آفتابي هم بود که سطل سطل آب مي‌خورديم افاقه نمي‌کرد. ظهر آمدند و خيلي تعريف و تمجيد که چقدر جالب شده و اين‌ها. گفتند نهار برای‌تان آماده کرده‌ايم و بياييد با هم بخوريم. مثل مرده رفتيم برای غذا. به هر کدام‌مان و خود صاحبخانه‌ها نفری چهار ورق کالباس، دو تا لايه پنير و مقدار معتنابهي گوجه و خيار با چهار تا تکه نان رسيد. خدا مي‌داند که عين حقيقت را مي‌نويسم.

به سه شماره خورديم‌شان. در واقع فکر کرديم اين‌ها پيش غذا هستند. بعد که خورديم شروع کرديم به دری وری گفتن که تا غذای اصلي برسد. يک نيم ساعتي آسمان و ريسمان بافتيم بعد ديديم دارند ميز را جمع مي‌کنند. گفتيم خوب؟ گفتند خوب باز ما داريم مي‌رويم بيرون و سه چهار ساعت ديگر برمي‌گرديم ولي قبل از رفتن به شما توصيه مي‌کنيم که مبادا قاطي شاخ و برگ‌ها آن گياهان خيلي مهم را هم قلع و قمع کنيد. من و اين دوستم که حالا دارد دکتر الکترونيک مي‌شود از زور گرسنگي اصلأ گوش نمي‌داديم اصلأ از چه چيزی حرف مي‌زنند. خلاصه نشاني‌ها را داد و رفت. معلوم شد همه‌ی آن گل و گياهان زينتي پنج تا بودند.

اين‌ها پايشان را گذاشتند بيرون و ما افتاديم به جان باغچه‌ی زينتي. تا برگشتن‌شان تبديلش کرديم به بيابان لم يزرع، خالي خالي با چهار تا ساقه‌ی تنک شده، يکي را هم عوضي کنده بوديم از بيخ و بن. شده بود ساعت شش عصر که آمدند. خانم مربوطه که داشت پس مي‌افتاد از فقدان آن گياه پنجم و از باغچه‌ی نداشته‌شان. با بدبختي رفتيم آن گياهي را که عوضي کنده بوديم لای آت و آشغال‌ها پيدايش کرديم و آورديم فرو کرديم توی زمين. ولي خودمان هم خنده‌مان گرفته بود از وضعي که برای باغچه درست کرده بوديم.

خلاصه با حال زار و نزار خودمان و آن‌ها آمديم که تسويه حساب کنيم. ديديم يکي صد و ده دلار داد به هر کدام‌مان. گفت ما فکر کرديم اصلأ با اين وضعي که درست شده خيلي خوب است شکل حياط را هم عوض کنيم. گفتيم خود دانيد و آمديم بيرون. تقريبأ مي‌دويديم که برسيم به يک جايي که بشود خوردني پيدا کنيم. داشتيم تلف مي‌شديم از گرسنگي.

فردايش هم که من از زور خستگي گوش‌هايم هم کيپ شده بود و تا شب فقط ناله مي‌کردم. دوست محترم بيچاره‌ام هم وضعش بهتر نبوده از قرار.

دو هفته‌ای گذشت و ديدم يک ايميل آمد از همان خانم صاحب باغچه‌ی پيشين که من يک جايي ميهمان بودم و از شما خيلي تعريف کردم و حالا دوستان‌مان که همه‌شان باغچه‌ی زينتي دارند علاقمندند که شما برويد و باغچه‌شان را درست کنيد.

گفتم من فعلأ که از همان باغچه‌ی زينتي شما دو هفته‌ای مي‌شود که فقط قادرم با دو تا انگشتم تايپ ‌کنم و در حال حاضر کار دانشگاهي‌ام زياد است. به دوستان‌تان سلام برسانيد و بگوييد اگر باغچه‌شان مثل ما شماست بيزحمت بيل مکانيکي خبر کنند.

حالا امروز يکي داشت درباره‌ی گياهان زينتي حرف مي‌زد. گفتم مي‌داني ريشه‌ی فلان گياه زينتي چه شکلي‌ست؟ گفت نه مگر تو توی اين رشته هم کار کردی؟ گفتم بله يک کار تحقيقاتي کوتاه مدت بود که با يک همکارم انجامش دادم. اين گياه ريشه‌ی خيلي سفتي دارد که فقط اگر دو ورق کالباس با يک سطل آب خورده باشي مي‌تواني از زمين بکشي‌اش بيرون.

نظرات

پست‌های پرطرفدار