بازی يلدا
ژرمنستان برام کامنت گذاشته و قبلش هم نازلي (سبيل طلا) و بعد فرناز و نيک آهنگ دعوتم کردند به بازی يلدا، اميدوارم ديگراني هم اگر لطف کردند و من نديدم ببخشند که اسمشان را ننوشتم. دستشان بابت دعوت درد نکنه. اين هم سهم من.
خوب اوليش اينه که من موهای سرم رو خودم کوتاه ميکنم با دو تا آئينه، اوايلش سخت بود ولي راهش رو ياد گرفتم. حالا بعد از دو سال گاهي فکر ميکنم من اصلأ يک شکل ديگه ای شدم، تقريبأ سرم يک حالتي فيمابين سبک کوبيسم با سوررتال شده، فقط بايد يک فکری برای رنگ آميزیش بکنم والا باقي کار درسته. در واقع از بس که بعضي جاهای سرم رو بهتر کوتاه ميکنم و يک جاهايي ديگه رو دستم نميرسه برای همين هم موهای هر ور سرم يک اندازهای برای خودشه. افتضاحش اين که هر بار هم سعي ميکنم از روی يک مدل کوتاهش کنم. از دی کاپريو هم الهام گرفتم البته! خراب اندر خراب.
البته نکتهی دوم خيلي ناگفته نيست ولي من آی اهل رقصيدنم. حالا آنچنان هم از خوزستاني بودنم بعيد نيست. به قول يک جوک که ميگه يک خوزستاني رو توی عراق شکنجهش ميکردن. بسته بودنش به درخت و آهنگ بندری براش پخش ميکردن. من تا يک صدای دنگ بياد آماده ميشم برقصم. يک آکاردئون دارم که فعلأ ايرانه، گاهي آهنگ بزن و برقصي که باهاش ميزدم دو دقيقه نشده ميذاشتمش کنار و خودم ميافتادم به رقصيدن. اينجا توی استراليا دو سه بار با رقاصهای عرب زدم به عربي رقصيدن، جهت رو کم کني.
و اما سومي. خيلي شانس آوردم که جاذبهی زمين وجود داره وگرنه اينطوری که من در مدت خواب قلت ميزنم و حرکت ميکنم اگر جاذبهای در کار نبود که بچسبوندم به تختخواب هر روز صبح بايد با اتوبوس برميگشتم خونهمون.
امان از مرض خودکار دوستي. گرفتاری بزرگ من توی زندگيام، حتي الان که با کامپيوتر مينويسم، همين عشق خودکار جورواجور داشتنه. بگم سيصد تا خودکار دارم. باور کنيد ميترسم قحطي بياد و اول بزنه و خودکار ناياب بشه. به عبارتي با حسرت تمام خودکارهای تمام شده رو مياندازم دور. يک مدتي که با زور فوت ميکردم توی لولهی خودکار که نکنه باز هم جوهر توش باشه و کار کنه. احتمالأ در زندگي قبليام يک چيزی در مايههای لوازم التحرير بودم.
خوب اين هم آخری. افتضاحه ولي خوب بدونيد بهتره. من به اندازهی سه نفر صبحانه ميخورم، گاهي تلاش برای رسيدن به چهار نفر هم در دستور کارم بوده. اصلأ اين صبحانه خوردن من از شام مراسم اسکار هم پر رونق تره. اساسأ هم ميميرم که برای صبحانه خوردن ميهمان داشته باشيم چون تشويق ميشم به ادامه دادن. وزنم 78 کيلو بود تا سه روز پيش برای همين هم خيلي اين صبحانه خوردنم به جايي نميرسه.
خوب بذارين اين شش نفر رو دعوت کنم. استاد بهروز توراني، پويا، يونس، پرشين، نفيسه و حاجي کنزينگتون.
خوب اوليش اينه که من موهای سرم رو خودم کوتاه ميکنم با دو تا آئينه، اوايلش سخت بود ولي راهش رو ياد گرفتم. حالا بعد از دو سال گاهي فکر ميکنم من اصلأ يک شکل ديگه ای شدم، تقريبأ سرم يک حالتي فيمابين سبک کوبيسم با سوررتال شده، فقط بايد يک فکری برای رنگ آميزیش بکنم والا باقي کار درسته. در واقع از بس که بعضي جاهای سرم رو بهتر کوتاه ميکنم و يک جاهايي ديگه رو دستم نميرسه برای همين هم موهای هر ور سرم يک اندازهای برای خودشه. افتضاحش اين که هر بار هم سعي ميکنم از روی يک مدل کوتاهش کنم. از دی کاپريو هم الهام گرفتم البته! خراب اندر خراب.
البته نکتهی دوم خيلي ناگفته نيست ولي من آی اهل رقصيدنم. حالا آنچنان هم از خوزستاني بودنم بعيد نيست. به قول يک جوک که ميگه يک خوزستاني رو توی عراق شکنجهش ميکردن. بسته بودنش به درخت و آهنگ بندری براش پخش ميکردن. من تا يک صدای دنگ بياد آماده ميشم برقصم. يک آکاردئون دارم که فعلأ ايرانه، گاهي آهنگ بزن و برقصي که باهاش ميزدم دو دقيقه نشده ميذاشتمش کنار و خودم ميافتادم به رقصيدن. اينجا توی استراليا دو سه بار با رقاصهای عرب زدم به عربي رقصيدن، جهت رو کم کني.
و اما سومي. خيلي شانس آوردم که جاذبهی زمين وجود داره وگرنه اينطوری که من در مدت خواب قلت ميزنم و حرکت ميکنم اگر جاذبهای در کار نبود که بچسبوندم به تختخواب هر روز صبح بايد با اتوبوس برميگشتم خونهمون.
امان از مرض خودکار دوستي. گرفتاری بزرگ من توی زندگيام، حتي الان که با کامپيوتر مينويسم، همين عشق خودکار جورواجور داشتنه. بگم سيصد تا خودکار دارم. باور کنيد ميترسم قحطي بياد و اول بزنه و خودکار ناياب بشه. به عبارتي با حسرت تمام خودکارهای تمام شده رو مياندازم دور. يک مدتي که با زور فوت ميکردم توی لولهی خودکار که نکنه باز هم جوهر توش باشه و کار کنه. احتمالأ در زندگي قبليام يک چيزی در مايههای لوازم التحرير بودم.
خوب اين هم آخری. افتضاحه ولي خوب بدونيد بهتره. من به اندازهی سه نفر صبحانه ميخورم، گاهي تلاش برای رسيدن به چهار نفر هم در دستور کارم بوده. اصلأ اين صبحانه خوردن من از شام مراسم اسکار هم پر رونق تره. اساسأ هم ميميرم که برای صبحانه خوردن ميهمان داشته باشيم چون تشويق ميشم به ادامه دادن. وزنم 78 کيلو بود تا سه روز پيش برای همين هم خيلي اين صبحانه خوردنم به جايي نميرسه.
خوب بذارين اين شش نفر رو دعوت کنم. استاد بهروز توراني، پويا، يونس، پرشين، نفيسه و حاجي کنزينگتون.
نظرات