زلزلهی بم ديگران را هم لرزاند
دربارهی زلزلهی بم يک نکتهای يادم آمد که شايد خواندنش برايتان جالب باشد.
زلزله که رخ داد من در استراليا بودم و اين اختلاف ساعت هم مزيد بر علت است که خبرها را بعد از مدتي ميشنويم، مگر اين که همين دور و اطراف رخ داده باشند.
صبح که رفتم دانشگاه گريفيث تا رسيدم تلفنم زنگ خورد، برداشتم ديدم يک پروفسور امريکاييست به نام Roy Rickson و دارد دربارهی زلزلهی بم از من ميپرسد. گفتم من تازه دارم خبرها را ميخوانم ولي حتمأ اگر چيزی در سايتهای خبری ايراني بود برايت ميگويم.
Roy Rickson از آن آدمهای دنيا ديده و بسيار باسوادیست که من افتخار داشتم دو سال پيش همراه با او دو تا مقاله منتشر کنم. البته بعدأ که اصلأ کار و زندگي من تغيير کرد ولي دوستيمان همچنان پابرجاست. همهی آدمهايي که با او همکار ميشوند اين مدت همکاریشان تبديل ميشود به با ارزشترين دوران تحقيقاتيشان.
خلاصه من سايتها را نگاه کردم ولي چون همان اوايل اتفاق بود چيزی جز خبرهای دست و پا شکسته دستم نيامد. يک تعدادی از عکسهای اوليهی بعد از زلزله و چند تا عکس از پيش از زلزله را برايش ايميل کردم که ببيند بم چه جور شهری بوده و سابقهاش را بداند.
بعدازظهر آمد اتاق من و در کمال ناباوریام گفت رفته است يک سايتي را پيدا کرده که توی آن از طريق مؤسسات امدادی پول حواله ميکنند برای مردم زلزله زدهی بم. با کارت اعتباریاش پول فرستاده بود برای زلزله زدگان بم.
من اصلأ باورم نميشد که از صبح که با هم حرف زدهايم رفته باشد و اين همه با پيگيری دنبال کمک کردن بيفتد. اين داستان زلزلهی بم که بعدأ با خبرهای بيشتری توأم شد برای مدتها موضوع بحث ما دو نفر شده بود. البته تخصص خود Roy هم که در زمينهی جامعه شناسي محيط زيست است به علاقمندی بيشترش منجر شده بود ولي انصافأ کمک مالياش در روز اول خارج از باورم بود.
Roy اوايل امسال بازنشسته شد ولي همچنان کارهای علمياش را در دانشگاه دنبال ميکند. به مناسبت تولدش يک ايميل زدم و طبق تعارفات ايراني گفتم اميدوارم بتوانم صد سالگياش را هم تبريک بگويم. يک جواب خندهداری فرستاد. نوشته بود خيلي از پشتکارت که ميخواهی تا صد سالگيام برايم تبريک بفرستی تشکر ميکنم.
زلزله که رخ داد من در استراليا بودم و اين اختلاف ساعت هم مزيد بر علت است که خبرها را بعد از مدتي ميشنويم، مگر اين که همين دور و اطراف رخ داده باشند.
صبح که رفتم دانشگاه گريفيث تا رسيدم تلفنم زنگ خورد، برداشتم ديدم يک پروفسور امريکاييست به نام Roy Rickson و دارد دربارهی زلزلهی بم از من ميپرسد. گفتم من تازه دارم خبرها را ميخوانم ولي حتمأ اگر چيزی در سايتهای خبری ايراني بود برايت ميگويم.
Roy Rickson از آن آدمهای دنيا ديده و بسيار باسوادیست که من افتخار داشتم دو سال پيش همراه با او دو تا مقاله منتشر کنم. البته بعدأ که اصلأ کار و زندگي من تغيير کرد ولي دوستيمان همچنان پابرجاست. همهی آدمهايي که با او همکار ميشوند اين مدت همکاریشان تبديل ميشود به با ارزشترين دوران تحقيقاتيشان.
خلاصه من سايتها را نگاه کردم ولي چون همان اوايل اتفاق بود چيزی جز خبرهای دست و پا شکسته دستم نيامد. يک تعدادی از عکسهای اوليهی بعد از زلزله و چند تا عکس از پيش از زلزله را برايش ايميل کردم که ببيند بم چه جور شهری بوده و سابقهاش را بداند.
بعدازظهر آمد اتاق من و در کمال ناباوریام گفت رفته است يک سايتي را پيدا کرده که توی آن از طريق مؤسسات امدادی پول حواله ميکنند برای مردم زلزله زدهی بم. با کارت اعتباریاش پول فرستاده بود برای زلزله زدگان بم.
من اصلأ باورم نميشد که از صبح که با هم حرف زدهايم رفته باشد و اين همه با پيگيری دنبال کمک کردن بيفتد. اين داستان زلزلهی بم که بعدأ با خبرهای بيشتری توأم شد برای مدتها موضوع بحث ما دو نفر شده بود. البته تخصص خود Roy هم که در زمينهی جامعه شناسي محيط زيست است به علاقمندی بيشترش منجر شده بود ولي انصافأ کمک مالياش در روز اول خارج از باورم بود.
Roy اوايل امسال بازنشسته شد ولي همچنان کارهای علمياش را در دانشگاه دنبال ميکند. به مناسبت تولدش يک ايميل زدم و طبق تعارفات ايراني گفتم اميدوارم بتوانم صد سالگياش را هم تبريک بگويم. يک جواب خندهداری فرستاد. نوشته بود خيلي از پشتکارت که ميخواهی تا صد سالگيام برايم تبريک بفرستی تشکر ميکنم.
نظرات