هفت روز هفته

اول. شما باور مي‌کنيد؟ من هنوز نه. با وجود اين که حالا بر اساس يک گزارش رسمي که تهيه کننده‌اش لرد استيونس بوده علت مرگ پرنسس دايانا مست بودن راننده و در عالم هپروت بودنش به خاطر مصرف مواد مخدر بوده باز هم به نظرم زور زورکي مي‌خواهند ثابت کنند ناپدری پادشاه آينده بريتانيا نمي‌توانسته يک مسلمان مصری باشد. دنيا به اين پاکي‌ها هم نيست که آدم اين حرف‌ها را باور کند. ولي يک موضوع جالبتری هم در گزارش لرد استيونس هست که نديدم درباره‌اش اطلاع رساني زيادی کرده باشند. آن موضوع جالب اين است که از قرار همسر فعلي پرنس چارلز که همانا خانم Camilla Parker Bowles باشند ايشان هم کم‌کم دارند به تير غيب نزديک مي‌شوند. چرايش در اين است که باز هم زير سر پرنس چارلز بلند شده و مي‌خواهد با سرکار عليه Tiggy Legge-Bourke هم بعله. اين Tiggy خانم نديمه‌ی سلطنتي هستند ولي از زمان دايانا هم يک سر و سری ميان چارلز و ايشان بوده. بنابراين حالا که سر و گوش پرنس چارلز دارد شديدأ مي‌جنبد ديگر گزارش نويس مرگ دايانا هم نتوانسته از اين موضوع بگذرد و نوشته که اين نديمه‌ی 41 ساله‌ دارد آرام آرام مي‌رود بلاخره به خانه‌ی بخت که همانا خانه‌ی پرنس چارلز باشد. اما معلوم است که ايشان قبلأ آنجا نمک گير شده‌اند. من مانده‌ام چرا اين چارلز مسلمان نمي‌شود که خيال خودش را راحت کند با اين غليان مداوم احساساتش، بخدا! پول هم که دارد و مي‌تواند يک لگد بزند به دم و دستگاه سلطنت و برود بيفتد به تجارت. اين طور که پيش برود پس از مرگ ايشان هم چند صد گهواره در حال حرکت خواهند بود. ای تاريخ پست فطرت! باز داری تکرار مي‌شوی بعد از اين همه سال!

روز دوم. اين خانم محترمه اسمشان "اِجمال حَقعلي" ست و صاف زده است توی پک و پوز شيخ تاج‌الدين الهلالي. اِجمال عزيز (اين عزيز نوشتن از روی مرض داشتن است) به عنوان جوان سال ايالت New South Wales انتخاب شده، مسلمان هم مي‌باشند ولي از هيچ نظر از خودشان دريغ نمي‌کنند و حال دنيا و آخرت را مي‌برند. بعد از انتخاب شدنش به مطبوعات اعلام کرده که شيخ الهلالي شکر زيادی خورده که گفته بين مورد اهانت قرار گرفتن زنان غير محجبه و حجاب نداشتن آن‌ها ارتباط وجود دارد. در مراسم معرفي‌اش به عنوان جوان سال ايالت يک ليوان شامپاين دستش بوده که بنوشد و همين باعث جريحه‌دار شدن احساسات مسلمانان ايالت شده و باز اِجمال صدايش درآمده که اصلأ به شما چه ربطي دارد که من چه راهي برای زندگي‌ام انتخاب کرده‌ام. اِجمال عزيز 22 سال سن دارد و گفته که علاقمند است برود در سازمان ملل کار کند. از او پرسيده‌اند که نمي‌خواهي سياستمدار بشوی؟ ايشان گفته که من زبانم زيادی تند است. في‌‌الواقع کسي که مي‌خواهد برود در سازمان کار کند فقط بايد در نقش آشپز ايفای نقش کند که دور از سياست باشد وگرنه از بالا تا پائين سازمان ملل همه‌اش سياسي‌ست. اِجمال عزيز از همان روش خودمان استفاده کرده که اوايل همه‌مان از سياست بيزاريم اما بعد عشق خدمتگزاری خفه‌مان مي‌کند و برای رضای خدا رئيس جمهور مي‌شويم.

روز سوم. اين هم از همايش هولوکاست با حضور برادر ارجمند ديويد دوک رئيس پيشين فرقه‌ی انسانپناه کوکلاس کلان. کم‌کم اين همايش‌های حکومتي ايران دارند شبيه تونل وحشت شهر بازی مي‌شوند. آدم بشنود رئيس کوکلاس کلان‌ها قرار است صندلي بغل دستي‌اش بنشيند سکته مي‌کند. حالا اگر کنار جناب ايشان يک آقای محمدعلي رامين تئوريسين انصار حزب الله هم نشسته باشد که ديگر اصلأ نشستن در آن رديف جز با خواندن مداوم قل هوالله و فوت کردن به خود ميسر نمي‌شود. اين همايش همه‌اش شگفتي بوده از قرار. زيرا (اين زيرا نوشتنت منو کشته). حالا به هر تقدير زيرا جناب محتشمي هم گفته‌اند که هولوکاست هم پشم است و بايد ريسيده بشود. آنوقت ايشان در جبهه‌ی اصلاح طلبان هم هستند که قرار است با دنيا صلح و صفا کنند، اگر بشود و دنيا هم باور کند با اين مدل حرف‌ها. حالا انشاالله تعالي ببینيم چه وقت مراسم شام غريبان حسيني و هولوکاست با هم برگزار مي‌شوند که معلوم بشود سياستمداران ما به وقتش از همه مي‌گذرند ولي تا وقتش برسد اين مردم هستند که صبحانه و نهار و شام‌شان را در کوچه صرف مي‌کنند که نکند ناغافل در صحنه نبوده باشند و يکهويي دشمن بيايد جای‌شان را تصرف کند. اين برادر رامين يک وقتي مدير گروه معارف در شبکه‌ی چهار تلويزيون بود، آن اوايل راه افتادن شبکه. يک روزی از من دعوت کرده بودند که بروم برای ساخت يک برنامه درباره‌ی جوايز نوبل با مسئولان شبکه حرف بزنم. اين جناب هم بودند در حاشيه‌ی جلسه و بعد منتقل کردند خودشان را به وسط جلسه. از همان اول نطق‌شان اين بود که اصلأ جوايز نوبل را صهيونيست‌ها مي‌دهند و آن‌هايي هم مي‌گيرند صهيونيست دوست هستند. رضايت هم نمي‌دادند که از منبر بيايند پائين. من ديدم با اين موجود نازنين اصلأ جای اين حرف‌ها نيست و گفتم لطفأ بدهيد به کسي ديگری برنامه را برايتان بسازد. حالا نگوئيد چرا ايشان رئيس بنياد جهاني هولوکاست شده‌اند. خوب تمرين دارند پدرجان! خيلي سال است روی پرورش اندام‌شان کار مي‌کنند منتها پرورش اندام‌شان فاق کوتاه است و به مناطق بالاتر در حدود مغزشان نمي‌رسد همان پائين‌ها مانده.

روز چهارم. ديروز روزنامه‌ی The Australian يک گزارشي چاپ کرده بود از يک روزنامه‌نگار ناشناس (!) که موضوعش انتخابات خبرگان در ايران بود. عنوان گزارش "کوسه در مقابل تمساح" بود. بعد هم توضيح داده بود که چرا هاشمي را به کوسه تشبيه مي‌کنند و مصباح يزدی را به تمساح. در اين ادبيات سياسي ما چيزهای جالبي هست. مثلأ امريکا ملقب شده به عقرب جراره، انگلستان ملقب است به روباه مکار، يک وقتي هم که قطار سياسي کشور در حال خط به خط شدن بود چند تا لقب حيواني هم داده بودند به بعضي آدم‌های تا آن روز محترم و آن مورد شماره دو. پينوکيو با دماغ دراز هم که فت و فراوان. اين حيوان گرايي در ادبيات ما هم خيلي دور و دراز است که البته من متخصصش نيستم و فقط نظرم از روی همان مقداری‌ست که خوانده‌ام. مثل زاغ و روباه که همان اوايل دبستان رفتن ياد مي‌گرفتيم (هنوز هم هست در کتاب ها؟) يعني که آدم ساده مي‌شود زاغ و آدم کلاه بردار مي‌شود روباه. بعد طوطي و بازرگان که باز طوطي مي‌شود نمونه‌ی آدمي که مي‌تواند خوب ياد بگيرد (تازه طوطي که خيلي جوک هم دارد). و بعد بلدرچين و برزگر که بلدرچين مي‌شود آدم امروز فردا کن. گورخر هم که نشانه‌ی عياشي‌ست که گريبانگير آدم‌ها مي‌شود عاقبت. کلاغ سياه هم که توضيح زياد لازم ندارد که يادتان بيندازم مرحوم مهندس بازرگان در مجلس آن را گفته بود. و همنطور تا برسيم به مانا که داستان تعبير مردم را مي‌دانيد. کاشکي يک دانشجوی زيست شناسي بنشيند همين موضوع را تبديل کند به يک تز تحقيقاتي که ببيند چقدر همين نگاه عجيب به حيوانات باعث شده تا مردم ايران نسبت به حيات وحش اينهمه لاابالي باشند و رحم نکنند به ريز و درشتشان. خلاصه که در اواسط گزارش هم به موضوع آن کاريکاتور نيک‌آهنگ اشاره شده که باعث زنداني شدنش شده بود که از همانجا به بعد تمساح هم آمده در فرهنگ سياسي ايران. عاموو نيک‌آهنگ! ای هم کار بود شومو درست کِردی برا مردم؟

روز پنجم. بان کي- مون هم سوگند ياد کرد و از غنا رفتيم به کره‌ی جنوبي. انصاف هم که داشته باشيم بايد از اين که اسم کشورمان در اولين سخنراني هفتمين دبيرکل جديد سازمان ملل آمده خوشحال نباشيم. همين اول کار از ايران انتقاد کرده. آن هم وقتي که برای اولين بار يک آسيايي به سمت دبيرکلي رسيده. يعني ما وسط معرکه هستيم. بلاخره لابي‌‌های اهل سياست به انتخاب آدم‌‌های خاص برای مناصب خاص منجر مي‌شود. آسيايي‌ها فعلأ خيلي مسئله دارند و انتخاب دبيرکل از همين منطقه باعث مي‌شود تا کشورهای آسيايي بيشتر زير ذره‌بين باشند. مي‌دانيد به هر حال منافع مشترک آسيايي‌ها به نوعي شناخت مشترک از همديگر هم مي‌رسد. منظورم اين است که درک رفتار پيچيده‌ی مثلأ ايراني‌ها برای يک کره‌ای يا چيني يا عرب راحت‌تر از يک امريکايي يا اروپايي‌ست. خوب اگر بنا بر مهار همين رفتارهای غير قابل پيش بيني باشد خيلي هم دور از عقل نيست که يک آدم آشنا به اين امور را انتخاب کنند برای عهده‌دار شدن مسئوليت سازمان ملل. حالا بان کي- مون هم با ايران و هم با کره‌ شمالي سر و کار دارد. در واقع با يک شريک بزرگ تجاری کشورش و با يک همزبانش که هر دو درگير يک گرفتاری مشترکند. از طرف ديگر خود کره‌ جنوبي هم چيزی ديگر راه ندارد که به يک کشور صنعتي تبديل بشود و ضمنأ تجربه‌ی عبور از نظاميگری به مردمسالاری را هم در تاريخ معاصرشان دارند. اين‌ها به دبيرکل که خودش وزير امور خارجه‌ی کشورش بوده ديد بهتری مي‌دهد که راه حل‌های مشخص‌تری برای مشکلات اين دو کشور و بعد خاورميانه‌ی سامسونگ زده پيدا کند. اگر بنا بر سنت‌های فعلي انتخاب دبير کل باشد بان کي- مون ده سال وقت دارد که سازمان ملل و کشورهای عضو را به يک نقطه‌ی بهتری برساند. بعد از ده سال هم خدا بزرگ است شايد محمود احمدی نژاد کاره‌ای شد آن طرف‌ها. اينقدر که راه به راه مي‌رود برای سخنراني احتمالأ چند وقت ديگر کليد ساختمان را مي‌دهند به خودش با يک وام خانه که همان اطراف يک جايي هم برای سکونتش درست کند و يک بوفه هم راه بيندازد و بشود بابای سازمان ملل. يادش بخير اين بابای مدرسه‌ی ما چقدر کيک و نوشابه‌هايش وقت زنگ تفريح مي‌چسبيد. انشاالله 10 سال ديگر مي‌رويم از بوفه‌ی احمدی نژاد کنار در سازمان ملل خريد مي‌کنيم.

روز ششم. دولت استراليا بلاخره تصميم گرفت که از متقاضيان شهروندی اين کشور امتحان زبان و تاريخ و فرهنگ بگيرد. حالا بايد سؤالات امتحاني را ببينيم که از چه چيزهايي پرسيده‌اند که اسمش را بشود گذاشت تاريخ استراليا. اما من خدايي‌اش از اين امتحان گرفتن‌شان خنده‌ام گرفته. چون اگر بنا باشد از مهاجران امتحان بگيرند خوب بايد از آن طرفش از سربازان استراليايي هم که در عراق و افغانستان هستند هم امتحان بگيرند که ببينند اين‌ها هم بلدند دو کلام با مردم اين کشورها حرف بزنند يا اصلأ فرهنگ محل خدمت‌شان را مي‌دانند يا نه؟ الان نزديک به چهار سال است که اين سربازان در عراق و افغانستان هستند و کسي ازشان نپرسيده که شما اگر به همين اندازه‌ای که اينجا هستيد يک خارجي در کشورتان بود تبديل شده بود به شهروند بنابراين شما هم بايد اطلاعاتتان به همان اندازه‌ی يک شهروند کشور محل خدمتتان باشد، هست يا نيست؟ خيلي مسخره شده اين معيارهای چندگانه‌ای که دارند وضع مي‌کنند. مي‌دانيد حدسم چيست؟ حدس مي‌زنم مثل کار صدام حسين که مي‌دانست ديگر با غرب شاخ به شاخ شده‌اند برداشت دو تا الله اکبر گذاشت توی پرجم عراق که حالا هيج کسي جرأت ندارد برشان دارد. دولت ليبرال استراليا هم اين قانون را گذاشته چون به نظر مي‌رسد در انتخابات بعدی مجبور است جايش را بدهد به حزب کارگر ولي از حالا رأی ثابت خودش را در ميان متعصب‌های استراليايي حفظ کرده که ديگر خيلی هم دست خالي نماند و تا ابد بتواند بگويد استراليا را ما حفظ کردیم. حالا احتمالأ يکي از سؤال‌های امتحاني مي‌شود اين که شما به عنوان استراليايي آب بيشتر مي‌نوشيد يا آبجو؟

روز هفتم. پينوشه هم بلاخره بعد از کش و قوس‌های فراوان با عزرائيل به هر تقدير با دريافت ضمانت که در آن دنيا هم مي‌رود توی ليست انتظار که اولش يحتمل به جنگ و مرافعه‌ی هابيل و قابيل رسيدگي مي‌کنند و کو تا برسد به پينوشه راهي آن ديار شد. اما اين خانواده‌ی پينوشه از جنبه‌ی نژادی همه‌شان يک دنده‌شان کم است. تا لحظه‌ی مرگ خود ايشان اسمي از نوه‌اش نشنيده بوديم اما يک مرتبه نوه‌ی نظامي‌‌اش از توی يک قوطي عطاری سردرآورد. چه دفاعي هم فرمودند از پيشينه‌ی آقاجان‌شان که اگر ايشان نبودند مملکت غلتيده بوده در دامن کمونيسم. انشاالله الرحمن که حالا که نغلتيده همه‌ی مردم دارند صبح تا شب کرور کرور پول درمي‌آورند و رسيده‌اند به مقامات جهاني، اين هم علامت تعجب! شيلي و پرتقال در هر دو قاره‌ی امريکای جنوبي و اروپا جزو بدبخت‌ترين کشورها هستند. شيلي که مزين بوده به همين جناب پينوشه و پرتقال هم که توسط حضرت والا سالازار به فلاکت کشيده شد. اما اين دو تا کشور يک بدبختي مشترک ديگر هم دارند که خيلي طبيعي‌ست. آب اقيانوس در کنار هر دو کشور فرو مي رود به درون. اسم اين پديده Down-welling است. بر خلاف Up-welling که مواد غذايي رسوب کرده در کف دريا را مي‌آورد بالا و باعث تجمع آبزيان در حوزه‌های ماهيگيری مي‌شود آب که پائين مي‌رود مواد غذايي را هم ميبرد پائين و همين است که هر دو کشور با وجود سواحل طولاني اما ماهيگيری درست و درماني ندارند و خيلي فقيرند. هر دو کشور هم جان مي‌دهند برای ديکتاتورهايي که در فکر نغلتيدن کشورشان هستند و چوب بست مي‌آورند و مردم را يک طوری مي‌بندند که اصلأ از تکان خوردن بيفتند. خلاصه دعا مي‌کنيم آن دنيا صف به هم بخورد و آقای پينوشه بروند اوايل صف ببينيم فرق اينجا و آن جا در امور رسيدگي به جنايات چطوری‌ست؟ حالا کاشکي اين همه که ما ايراني‌ها واردات پينوشه‌ای داريم از شيلي يک مدتي هم واردات رئيس جمهور فعلي‌شان را داشته بشيم که تا نوه‌ی پينوشه زبان باز کرده دمش را گرفته و از ارتش انداخته بيرون. خوشبختانه که الان هم معلوم شده جايزه‌ی پوليتزر را بايد بدهند به جهانگير رزمي که مراسم اجرای فرمان پينوشه‌های داخلي ما را هم ثبت کرده بود و مي‌شود به آن آقای دکتر فعلي که فرزند آن جناب درگذشته هستند گفت حالا چي؟ راستي شما فهميديد کوروش بلاخره راهزني پيشه کرده بود يا راه ِ زني؟

نظرات

پست‌های پرطرفدار