اشتوک هاوزن يا خيابان
سال ها پيش، يعني قبل از انقلاب، يک نوازنده ی معروفي به اسم "اشتوک هاوزن" که آلماني هم بود آمد در تخت جمشيد يک برنامه ی نور و موسيقي اجرا کرد که خيلي واکنش های متفاوتي به دنبال خودش آورد. من آن موقع شايد دوازده- سيزده ساله بودم که آن برنامه را ديدم. بعدها که اهل مطالعه شدم گذارم به مجله های فرهنگي آن دوران افتاد که هم تقبيح کنندگان و هم تشويق کنندگان هر دو درباره ی کار اشتوک هاوزن نوشته بودند. کارش هم عبارت از اين بود که با تاريک شدن آسمان با استفاده از ارگ و بعضي وسايل الکترونيکي آن دوره صداهای نامأنوس موسيقايي توليد مي کرد و همزمان با نور بخش هايي از آثار تخت جمشيد را روشن مي کردند
دعوايي که بر سر اشتوک هاوزن بلند شد حتي به برنامه ی "شبکه صفر" حسن خياط باشي يا همان"مهندس بيلي" هم رسيد
دعوا عبارت بود از اين که يک گروه مي گفتند اين کار هنری را فقط گروهي مي فهمند که کارشان در حوزه ی هنر مدرن است و اين ها گروه بسيار کوچکي در جامعه ی ايراني هستند در حالي که جامعه ايراني در کل هنوز با نقالي های قهوه خانه ای بيشتر دمساز است. گروه موافق هم مي گفتند اين کار باعث مي شود افق ديد جامعه ی فرهيخته ی ايراني وسيعتر بشود و همين ها لاجرم جامعه ی عوام را وادار مي کنند که پوسته ی خود را بشکافند و ارتقاء فرهنگي پيدا کنند
انقلاب که شد معلوم شد هر دو گروه اشتباه مي کردند چون اساسأ جامعه ی فرهيخته چنان با جامعه ی عادی ايراني و علائقشان بيگانه بود که هرگز نه مي خواسته و نه مي توانسته برای مردم عادی کاری انجام بدهد. استثناها را بايد استثناء محسوب کرد، حرف اصلي با کليت فرهيخته گان است
اين مقدمه را نوشتم که بگويم دنيای وبلاگ نويس های ايراني هم دچار همان مشکل اشتوک هاوزن شده که حالا با سرعت بيشتری دارد به دو لايه شدن آدم های اين محيط مجازی کمک مي کند. گروه فرهيخته تر (واقعأ هم نمي دانم معيار درستش چيست) دارد يک مسيری را طي مي کند که از غلط ننوشتن های خوابگرد گرفته تا تآملات فلسفي داريوش ملکوت و تا همين چندی پيش گاهنوشته های داريوش آشوری و بحث های جامعه ی اطلاعاتي يونس شکرخواه دامنه اش کشيده شده و آن طرف يک گروه عظيم تری که از خاطرات درون رختخواب تا عکس های ميهماني های خصوصي را شامل مي شود. انکار هم نمي شود کرد که اين تنوع اجتماعي ايران است که به هر حال دارد خودش را در اين محيط هم نشان مي دهد اما لايه ای شدن همين محيط مجازی ست که آدم هايي مثل صفار هرندی را تشويق مي کند که بيايند وسط اين لايه ها و برايشان حد و مرز بکشند و قانون بتراشند. به عبارت بهتر آدم های فرهيخته تر کلاه خودشان را سفت چسبيده اند که باد نبرد و دارند خر خودشان را مي رانند و مشارکت آن بخش ديگر محيط را نمي پذيرند
مي دانيد اگر جامعه ی امروز ايران نسبت به مظاهر دنيای جديد بيگانه است و هنوز دارد دنبال شعارهای بي مايه ی اقتصادی-سياسي-فرهنگي مي رود اين در واقع چوبي است که فرهيختگان به جامعه زده اند و خودشان هم دارند همان چوب را مي خورند. بگذاريد حرف اصلي را بگويم. ما ايراني ها گرفتاری مان اين است که خيلي زودتر از انتظار به اين بلا دچار مي شويم که به خودمان بگوئيم نيا جلو که بو مي دی. سريع تر از انتظار جلو مي رويم و زير پای خودمان را خالي مي کنيم و مي خوريم زمين و آن جامعه ی عادی مثل بولدوزر مي آيد و از رويمان رد مي شود
جامعه ی فرهيخته تر اگر راهي مي داند يا مي تواند بيابد بايد به سرعت اين فاصله را پر کند که آن جامعه ی وبلاگي بزرگتر هم بدون قيد و بند به مشارکت گرفته بشوند. ما که نبايد هر چند سال يک بار ميان اشتوک هاوزن و انقلاب خياباني دست و پا بزنيم

نظرات

پست‌های پرطرفدار