يادهای نوروزی
تحويل سال به وقت بريزبن مي شود ساعت چهار و نيم صبح. نمي دانم بيدار مي شوم يا نه. اما به هر حال فردا که بيدار بشويم سال ايراني مان عوض شده
کاش حالا که اکبر گنجي آزاد شده مجتبي سميع نژاد هم آزاد مي شد. من هنوز ياد آن نوشته ی الپر کبابم مي کند که نوشته بود "اين سميع نژاد يک پدری دارد که هيچ کاره است" و دارد چوب بيکسي اش را مي خورد طفلک
کاش مي دانست اقلأ ماها همگي بعد از گنجي به او هم فکر کرده ايم مدام
به هر حال سال نوی همه ی شما مبارک، اميدوارم اگر نوشته هايم باعث رنجش کسي يا کساني شده مرا ببخشند، گرچه فکر مي کنم وقتي قرار است درباره ی مملکت مان جوش بزنيم و بنويسيم عذرخواهي هم ندارد اگر نوشته مان کسي را رنجانده. آن قسمتي هم که نظرم را درباره ی اشخاص نوشته ام خودم مسئولش هستم و سر پل صراط جهت کولي دادن آماده ام. زودتر از سر پل صراط هم کولي دادن نداريم
اميدوارم سال جديد به مردمي که هزار آرزو و برنامه برای آينده شان دارد سخت نگذرد. دل همه ی ما خارج نشين ها هم توی همان ايران است. بعيد هم مي دانم آدمي پيدا بشود اين بيرون که بخواهد مويي از سر آدم ها در ايران کم بشود. آن که مي خواهد اصولأ آدم نيست؛ به هر حال
دلم مي خواهد اين آخر سال از چهار نفر اسم ببرم در وبلاگم به طور خاص. اول از حسين درخشان که شرط انصاف حکم مي کند که بگويم نوشته های من از طريق وبلاگ نوشتن و ايده ی حسين آمده که وبلاگ نويسي را به جان همه انداخت. ما از ايران با هم آشنا بوديم اما من حالا خيلي بيشتر او را مي شناسم و برايم محترم است
دوم نيک آهنگ کوثر که گاهي از طريق چت کردن کلي با هم درد دل کرده ايم. مي دانم خيلي به او خوش نمي گذرد. بماند که به همه گير مي دهد اما در تمام اين دوراني که به او گذشته هر آدم ديگری بود دوام نمي آورد. اميدوارم امسال جمعشان دور هم باشد. ضمنأ تنها آدمي روی کره ی زمين که از اولين روزی که نيک آهنگ بعد از ازدواجش آمد سر کار فيلم دارد بنده هستم
سوم علي پير حسينلو (الپر خودمان) که همديگر را نديده ايم از نزديک در کارهای مطبوعاتي اما هميشه تحسينش مي کنم که وسط اين بلبشوهای سياسي به فکر آدم های ضعيف، خيلي ضعيف، و صدمه خورده هم هست. خيلي باعث افتخار است و اميدوارم که خلق و خوی کميابش باقي بماند
و چهارم ابراهيم نبوی. يک بار در دفتر روزنامه ی عصر آزادگان يک دعوايي با من کرد که من تا مدت ها فرار مي کردم که نبينمش. بعدأ معلوم شد پنج دقيقه بعد از آن دعوا اصلأ يادش رفته و من هنوز فراری بودم. من کلي از داور کار ياد گرفتم و اين برايم فراموش نشدني ست. جدا از کارهای مطبوعاتي، يک برنامه ی تلويزيوني هم با هم ساختيم. کارمان برای سه ماه آزگار اين بود که يک جايي بنشينيم و من درباره ی مشخصات آدم های اهل علم برايش حرف بزنم و او درباره شان سوال طرح کند برای آن برنامه ی تلويزيوني، نيک آهنگ هم کاريکاتورشان را بکشد. اگر دوربين را روی کارهای ما سه نفر تنظيم مي کردند احتمالأ جالبتر از آب درمي آمد
خوب سال نو مبارک
نظرات