مرض دعوا
اين موش های آزمايشگاهي رو که ديدين چقدر کوچک و فزرتي هستند، همين ها امشب که تمام شد و فعلأ رفته ايم به صبح را به من حرام کرده اند که يک گزارش درباره ی دستگاه ايمني شان بنويسم. دو خط گزارش پزشکي مي نويسم پنج دقيقه در همان باره فيلم مي سازم يا يک نوشته ای برای يک کتاب علمي برای خودم مي نويسم. اين فکر رسانه ای هم بد کوفتي است که دست از سر آدم برنمي دارد به هيچ طريقي
ياد اسماعيل ميرفخرايي افتادم که آمده بود استراليا و بعد از اتمام کارهای اقامتي اش برگشت ايران. مي گفت همينطور که توی خيابان راه مي رفتم يا گاهي از پنجره ی خانه مان به بيرون نگاه مي کردم برای خودم و با صدای بلند گزارش راديويي-تلويزيوني درست مي کردم، گاهي هم با اين و آن در ذهنم مصاحبه مي کردم. حالا مي بينم من هم دچار همين داستان شده ام چپ و راست از در و ديوار گزارش مي تراشم برای خودم. باور کنيد اگر همين حالا بنشينم با همين چهار خطي که نوشته ام درباره ی موش ها مي توانم يک کتاب علمي برای بچه ها دربياورم و فردا علي الطلوع بگذارم روی ميز همين رئيس بيسوادم. او هم رنگش قرمز بشود از شدت خشم و فيوز بپراند، به من هم اتصالي بدهد و دعوايمان بشود. يک مرض تندی گرفته ام مي خواهم دعوا کنم با رئيسم ولو به قيمت دستگاه ايمني موش ها
نظرات