کتاب در ايران، کم کم دارد نخواندني مي شود
بگذاريد يک نکته ای را درباره ی وضعيت کتاب در ايران برايتان بنويسم و مقايسه اش کنم با وضعي که من اين جا در استراليا و در چند کشور ديگر ديده ام که ببينيد وزارت ارشاد و معاونت فرهنگي اش در اين بيست و چند سال چه به روز کتاب و مردم آورده اند
مي دانيد که در ايران هر کتابي را بايد پيش از چاپ بدهيد برای بررسي که واژه ی محترمانه ی مميزی هست که اين هم واژه ی محترمانه ی سانسور است. اين هايي که مي نشينند و يک کتاب را مي خوانند که اجازه ی نشر بدهند که اساسأ فيلسوف و محقق که نيستند، من نمونه هايشان را در راديو-تلويزيون ديده ام که فرق فيلم مستند با سريال را هم تشخيص نمي دهند. حوزه ی کتاب طبيعتأ مشکل تر هم هست. بنابراين اين حضرات بررسي کننده (که بهشان بررس مي گويند) که من وقتي برای کتاب هفته يادداشت مي نوشتم با بعضي مراجعه کننده گانشان که نويسنده يا مترجم بودند هم حرف زده ام چيز زيادی از اين وادی نمي دانند و فقط کارمندند و البته با يک زمينه ی عقيدتي که همه چيز را از همان زاويه ی عقيدتي مي بينند. واژه عوض مي کنند، بخش های کتاب را کم و زياد مي کنند و خلاصه گاهي در مورد متن هابی ترجمه ای يک چيزی ديگری مي دهند دست مترجم بيچاره
ممکن است اين ها در خود ايران و برای ما که همه مان داريم يک کتاب را با ترجمه ی يک مترجم و حذف و اضافه های يک بررس مي خوانيم اتفاق خيلي مهمي تلقي نشود اما وقتي مي آئيد دانسته هايتان را درباره ی همان کتاب با آدم های ديگری که کتاب را با ترجمه ی اصيل به زبان خودشان يا خود کتاب را از زبان اصلي خوانده اند مقايسه مي کنيد مي بينيد اصلأ آن کتاب گاهي در زبان فارسي يک چيز ديگری از کار درآمده
کتاب های ميلان کوندرا را به عنوان مثال که بخوانيد متوجه مي شويد که چقدر مترجم به خاطر گرفتار نشدن در دايره ی حذفيات از خودش واژه های نامأنوس درآورده که مثلأ يک نگاه عاشقانه يا يک صحنه ی بوسيدن را شرح بدهد. آنوقت اين بار معنايي حاصل از ترجمه با آن بار معنايي واقعي که نويسنده مي خواسته به خواننده اش القاء کند متفاوت مي شود. حالا اين آدمي که در ايران مبنای قضاوتش درباره ی يک کتاب همان ترجمه ای ست که در دست دارد مقصود نويسنده را متوجه نمي شود و از گفتگوی جهاني درباره ی آن اثر فقط بخش ايراني شده اش را مي گيرد
اين فاجعه ای است که وقتي کم کم مجبور مي شويد کتاب ها را به زبان اصلي شان بخوانيد متوجهش مي شويد. مي بينيد فلان کتاب ترجمه شده را که قبلأ خوانده ايد يک اثر روی ذهنتان گذاشته و حالا که به زبان اصلي مي خوانيدش يک چيز ديگری است. مي دانيد اين نوع کتاب خواني اتفاقأ دارد ما ايراني ها را از واقعيات دنيای کتاب دور مي کند. نويسنده ی خارجي بيسواد و چرند نويس فقط به خاطر اين که متن ترجمه شده اش را بررس ها بهتر مي توانند بفهمند مي آيد در بازار ايران و رکورد فروش را مي شکند و در عوض آن نويسنده ای که حالا در دنيا مطرح است به دليل نقص سواد بررس ها و محافظه کاری مترجم ها که به هر حال نمي خواهند گرفتار داغ و درفش بشوند از دور کتاب در ايران خارج مي شود. در اين سه ساله من فقط ديده ام از ميان ادبيات قدرتمند خارجي فقط بخش کوچک، بسيار کوچکي از آن سر از نقد وبررسي کتابخوان های ايراني درآورده، حق هم دارند چون دستشان به اصل کتاب ها نمي رسد. در واقع اين مميزها يا همان بررس ها دارند به فکر اهل کتابخواني در ايران شکل مي دهند، حالا کاش مي رفتند همين بررس ها را از بين يک عده آدم باسواد انتخاب مي کردند، هميشه اين بازبين ها و بازشنواها و بررس ها را از ميان آدم های کم سواد و شديدأ خطي انتخاب مي کنند و همين ها مسير فرهنگي جامعه را عوض مي کنند
يادتان هست سريال اوشين را که اصلأ تلويزيون ايران يک داستان ديگری از آن ساخت که کم مانده بود معبد و بارگاه هم برای اوشين بسازند در ايران. همين عوض کردن داستان هم کار داد دست تهيه کننده ی سلام صبح بخير که با آن خانم رهگذر مصاحبه کردند که الگوی شما در زندگي کي هست گفته بود اوشين و به يک فتوا داشتند طناب دار را به گردن تمام آدم های مجموعه ی سلام صبح بخير مي انداختند
اين را واقعأ توصيه مي کنم که لااقل کتاب های خارجي را تا مي توانيد به همان زبان اصلي اش بخوانيد که متوجه بشويد چه دارد در دنيای کتاب اتفاق مي افتد، ترجمه اش را که مي خوانيد در واقع داريد محصول کار مؤلف و مترجم به اضافه ی بررس را مي خوانيد

نظرات

پست‌های پرطرفدار