هفت روز هفته
روز اول. به نظرم مهمترين خبر اينروزهای استراليا مربوط ميشود به انتخاب اولين زن به عنوان فرماندار کل اين کشور. لابد ميدانيد که استراليا از جنبهی سياسي با مقام نخست وزيری اداره ميشود ولي يک مقام تشريفاتي به نام فرماندار کل هم وجود دارد که با پيشنهاد نخست وزير و مثلأ به فرمان ملکه انتخاب ميشود. البته تمام ايالتها هم فرماندار کل دارند ولي خيلي تشريفاتيست. خوب حالا کوين راد، نخست وزير، فرماندار کل ايالت کوئيزلند را به عنوان فرماندار کل استراليا پيشنهاد کرده چون مايکل جفری، فرماندار کل فعلي، اعلام بازنشستگي کرده است و ماه آينده پايان دورهی اوست. ميشود گفت اين انتخاب انجام شده و ملکه هم حکم ميدهد. حالا يک چيزی بشنويد که خيلي اساسيتر از همهست. فرماندار کل آينده، خانم کوئنتين برايس، مؤسس جنبش فمينيسم استراليا بوده و دقيقأ همين کارهايي را سامان داده که حالا کمپين يک ميليون امضاء در ايران انجام ميدهند، منتها که مدل ايرانياش رئيس ندارد. ببينيم چه وقت دست ايشان را هم رو ميکنند که سي چهل سال پيش از هيفوس پول گرفته! خلاصه اين که سرعت تغييرات بنياديني که حزب کارگر دارد در نظام سياسي استراليا اعمال ميکند راه عقب نشيني اجتماعي برای جامعهی محافظه کار استراليا را از همه طرف بسته است. کارگرها ميگويند دولت ما دولت قرن بيست و يکم است و به نظر ميرسد هنوز اين اولين نشانههای دگرگوني همه جانبهی استرالياست. همين هم هست که کمکم اين کشور دارد از جنبهی بينالمللي جذاب ميشود. يعني سيل سرمايه گذاری و نيروی انساني متخصص است که دارد وارد اين کشور ميشود. يک نکتهی جالبتر هم اين است که هفتهی گذشته که نخست وزير برای ديدار با ملکه رفته بود لندن، قبل از ملاقات اعلام کرد که موضوع مورد علاقهی حزب کارگر نظام جمهوریست و خيلي هم علاقهی اجتماعي برای حفظ نظام پادشاهي در استراليا وجود ندارد. حالا خدا به خير بگذراند که ايشان هم در يک تونلي چيزی گرفتاری عکاسها و رانندهی مست نشود.
روز دوم. حالا البته که نظر خودم را مينويسم. ميتوانم بگويم بهترين تفسيری که دربارهی وضعيت کارهای اجتماعي فعالان حقوق زنان خواندم اين بود که نوشته بودند ما رئيس نداريم و نخواهيم داشت که ميشود جنبش بي مرکز، اگر درست حدس زده باشم. خيلي حرف مهميست که تمام مخالفان را خلع سلاح ميکند. در واقع اين که هر روز ميروند يکي از اين خانمها را ميگيرند به اين مناسبت است که ميخواهند بفهمند چه کسي يا کساني دارند فعاليتها را سازماندهي ميکنند و حالا با اين دو سه تا نوشتهی وبلاگي که خواندم ميشود گفت حالا حالاها حضرات کار دارند چون به قدر يک ميليون نفر را لزومأ بايد بگيرند که بلکه نتيجهاش را که ببرند روی منحني يک چيزی شبيه به رهبری از تويش دربيايد. خلاصه که خيلي بازی خرس وسط شده است. فعلأ هم که خرس مورد نظر کلي مايهی تفريح شده و عنقريب است که به رقص هم دربيايد!
روز سوم. فشار برای تغيير رهبری در حزب مخالف در مجلس استراليا بالا گرفته و اهل حزب از برندان نلسون، رهبر فعلي حزب ليبرال، خواستهاند از مقامش کناره گيری کند. نتايج يک نظرسنجي اينترنتي هم منتشر شده که 59 درصد در مقابل 41 درصد خواستار تغيير رهبری حزب ليبرال شدهاند. خوب گرفتاری نلسون در اين است که بر خلاف انتظاری که حزب از او داشته که با سابقهی وزارت دفاع بتواند دولت را تحت فشار بگذارد و مثلأ به برنامههای دولت در مورد کاهش نيروها در افغانستان ايراد بگيرد نلسون عملأ کاری از پيش نبرده. حتي يک جورهايي در تأييد دولت هم عمل کرده. البته گرفتاری حزب ليبرال اين است که رهبرانشان همانهايي هستند که در دورهی جان هوارد وزير بودند و هنوز نتوانستهاند با دولت جديد که متکي به رأی جوانها و مهاجران است کنار بيايند. نلسون هنوز برنامهی هدفمندی برای چگونگي تغيير دولت در سايهاش ارائه نداده و همين موضوع به عقب ماندن حزب از جامعه که دارد با کارگرها بيشتر آشنا ميشود منجر شده. ليبرالها از جنبهی درک موقعيت جديد استراليا هم دچار عقب ماندگي هستند و باز شدن درهای جامعه به روی مهاجران الگوهای قديمي کشورداری ليبرالها را بي حاصل کرده. به نظرم اشتباه کليدی ليبرالها در استفاده از آدمهای تجربه شدهای مثل همين نلسون است. يک کمي هم فکر ميکنم ميترسند که آدمهای ردهی دومشان را که نوعأ جوانترند بياورند در ردهی اول. خلاصه که خيلي همه منتظرند ببينند بعد از نلسون آيا يک جوان رهبر حزب ميشود يا يک آدم دورهی تلويزيون سياه و سفيد.
روز چهارم. فعلأ که گفتهاند انفجار شيراز مربوط بوده به مهمات به جا مانده از نمايشگاه جنگ که در همان حسينيه برگزار شده بود. خوب اين هم از تلفات سهل انگاری! آخر نمايشگاه جنگ و مهمات را ميبرند توی حسينيه؟ انصافأ ترس آدم را برميدارد که فردای روز با سهل انگاری در تأسيسات هستهای چه دسته گلهايي به آب ميدهند. چرنوبيل هم از همين سهل انگاریها داشت که هنوز که هنوز است کاری از دست سي برنميآيد برای پاکسازی مناطق آلوده به راديو اکتيو. همين است که آدم ميگويد احمدی نژاد دارد دستي دستي راه را برای اين مدل سهل انگاریها باز ميکند. يادتان هست گفته بود يک دختری با برادرش در خانه انرژی اتمي کشف کرده بودند؟ از آن طرف دولت پول ميدهد برای تبليغات ايمني مصرف گاز از اين طرف رئيس دولت ميگويد در خانه انرژی اتمي کشف کردهاند. يعني کشک! خوب اين هم نتيجهاش که مهمات در حسينيه منفجر شده. يکي به احمدی نژاد بگويد نتيجهی حرفهای نوآورانهی جنابعاليست که دارند همينطور با انفجار شکوفا ميشوند. لابد به زودی به انفجار اتمي هم ميرسيم.
روز پنجم. خوزه راموس هورتا رئيس جمهور تيمور شرقي اين هفته برميگردد به کشورش. از يازدهم فوريه که در اثر تيراندازی مجروح شده بود و به شهر داروين منتقل شد هنوز در استرالياست. البته دو هفته پيش با پرسنلي بيمارستاني که در آنجا بستری بود يک عکس يادگاری گرفت و برای نخستين بار چهرهاش در رسانهها ديده شد. طبق گزارشهای پزشکي گلولهای که به گردن او اصابت کرد در دو ميليمتری نخاع او متوقف شده بود و با عمل جراحي بيرون آورده شد. اتفاق جالبي که افتاده اين است که بعد از ترور نافرجام هورتا تمام درگيریهای نظامي متوقف شده، يعني مخالفان دولت از 11 فوريه تا امروز از درگيری نظامي دست کشيدهاند. رسانهها ميگويند علاقهی مردم به هورتا به خاطر فعاليتهای انساندوستانهاش باعث شده حمايت از نظاميان شورشي به طور قابل ملاحظهای کاهش پيدا کند و همين شده که شورشيها ترجيح بدهند فعلأ دست از نبرد بردارند. به هر حال معلوم شده اعطای جايزهی صلح نوبل برای هورتا انتخاب دقيقي بوده. خاطر مبارکتان که هست يکي از آدمهای مصلح خودمان فرموده بودند نوبل ادبيات مهم است!؟ ... حالا..!
روز ششم. حرفهای عماد افروغ خيلي دارد شبيه ميشود به حرفهای احمد پورنجاتي. هر دو با تابلوی راست گرايي وارد صحنهی سياست شدند ولي بعد در مجلس تغيير روحيات سياسي دادند. افروغ گقته است دليل کانديد نشدنش برای نمايندگي مجلس اين بوده که "عرصه نقد ارتباط مستقیم تری با حقیقت جویی دارد تا حضور در عرصه قدرت رسمی و چون فعالیت نمایندگی ، برخی مصلحت سنجی ها را برای من رقم می زد ترجیح دادم در عرصه نقد و روشنفکری فعالیت کنم". اين که قدرت رسمي در ايران هميشه محدوديت داشته و دارد موضوع تازهای نيست منتها آدم از خودش ميپرسد آيا اينها دارند نقش بازی ميکنند يا اصولأ تا به حال در خواب و خيال بودهاند؟ خوب اگر خيلي آدم بخواهد فلسفي مثلأ فکر کند، در اندازههای يک آدم معمولي، ميٱواند بپرسد که چرا نهاد حکومت آن هم از نوع دينياش اين همه از حقيقت دور است که آدمهای خودش هم بيشتر از يک حدی از آن را طاقت نميآورند؟ منتهای مراتب به نظر من داستان اصلأ فلسفي که نيست خيلي هم غير فلسفيست. خوب دليلش اين است که وقتي خوب دقت ميکنيد ميبينيد جمهوری اسلامي در لايههای مختلف دارد آدمهای متفاوت توليد ميکند که ظاهرأ با هم فرق دارند ولي همه يک جورند و هر اعتراضي که دارند تا يک جايي بيشتر پيش نميروند. يعني حالا کمبود متفکر را دارند با افروغ حل ميکنند يا کمبود سياسيون منتقد را با مثلأ پورنجاتي. مثل دوران شاه که محسن پزشکپور هم آن اواخر شروع کرده بود به ايراد نطقهای آتشين ملي گرايانه در مجلس شورای ملي ولي اصولأ که همه چيزی بود الا ملي گرا. خوب جالبش اين است که درست مثل همان دورهی شاه که يکي ادای ملي گرايي را درميآورد و يک گروه هم ملي گرای واقعي بودند اما در زندان. حالا هم افروغ دارد ادای متفکر بودن را درميآورد و از آن طرف سروش هم هست که ملقب شده به مرتد. مصاحبهی افروغ را بخوانيد خودتان متوجهش ميشويد که برای فکر کردنش هم اجازه گرفته. خيلي خندهدار شده ولي مگر خاتمي هم همين اجازهها را نميگرفت آن هم با 20 ميليون رأی؟
و روز هفتم. جهت اطلاعتان اين که امروز در باشگاه که خودم را وزن کردم ديدم بلاخره رسيدم به 79 کيلوگرم که يعني سه کيلو کاهش در مدت سه هفته. البته لباسهايم دارند زار ميزنند. در ادامه اين که بهترين رکورد دويدنم عبارت است از 4 کيلومتر در 20 دقيقه و بدترينش 4 کيلومتر در 22 دقيقه. و بعضي چيزهای ديگر عبارتند از 36 تا بارفيکس در سه مرحلهی 12 تايي، 30 تا پرس 50 کيلويي در سه مرحلهی 10 تايي، 300 بار درازنشست در سه مرحلهی 100 تايي، 60 تا حرکت کششي در انواع مختلف در مراحل 10 تايي به اضافهی يک مشت خرد و ريز ديگر و دوغ و گوجهی اضافي که ميشود يک ساعت و نيم ورزش هر روز ... نبود؟
روز دوم. حالا البته که نظر خودم را مينويسم. ميتوانم بگويم بهترين تفسيری که دربارهی وضعيت کارهای اجتماعي فعالان حقوق زنان خواندم اين بود که نوشته بودند ما رئيس نداريم و نخواهيم داشت که ميشود جنبش بي مرکز، اگر درست حدس زده باشم. خيلي حرف مهميست که تمام مخالفان را خلع سلاح ميکند. در واقع اين که هر روز ميروند يکي از اين خانمها را ميگيرند به اين مناسبت است که ميخواهند بفهمند چه کسي يا کساني دارند فعاليتها را سازماندهي ميکنند و حالا با اين دو سه تا نوشتهی وبلاگي که خواندم ميشود گفت حالا حالاها حضرات کار دارند چون به قدر يک ميليون نفر را لزومأ بايد بگيرند که بلکه نتيجهاش را که ببرند روی منحني يک چيزی شبيه به رهبری از تويش دربيايد. خلاصه که خيلي بازی خرس وسط شده است. فعلأ هم که خرس مورد نظر کلي مايهی تفريح شده و عنقريب است که به رقص هم دربيايد!
روز سوم. فشار برای تغيير رهبری در حزب مخالف در مجلس استراليا بالا گرفته و اهل حزب از برندان نلسون، رهبر فعلي حزب ليبرال، خواستهاند از مقامش کناره گيری کند. نتايج يک نظرسنجي اينترنتي هم منتشر شده که 59 درصد در مقابل 41 درصد خواستار تغيير رهبری حزب ليبرال شدهاند. خوب گرفتاری نلسون در اين است که بر خلاف انتظاری که حزب از او داشته که با سابقهی وزارت دفاع بتواند دولت را تحت فشار بگذارد و مثلأ به برنامههای دولت در مورد کاهش نيروها در افغانستان ايراد بگيرد نلسون عملأ کاری از پيش نبرده. حتي يک جورهايي در تأييد دولت هم عمل کرده. البته گرفتاری حزب ليبرال اين است که رهبرانشان همانهايي هستند که در دورهی جان هوارد وزير بودند و هنوز نتوانستهاند با دولت جديد که متکي به رأی جوانها و مهاجران است کنار بيايند. نلسون هنوز برنامهی هدفمندی برای چگونگي تغيير دولت در سايهاش ارائه نداده و همين موضوع به عقب ماندن حزب از جامعه که دارد با کارگرها بيشتر آشنا ميشود منجر شده. ليبرالها از جنبهی درک موقعيت جديد استراليا هم دچار عقب ماندگي هستند و باز شدن درهای جامعه به روی مهاجران الگوهای قديمي کشورداری ليبرالها را بي حاصل کرده. به نظرم اشتباه کليدی ليبرالها در استفاده از آدمهای تجربه شدهای مثل همين نلسون است. يک کمي هم فکر ميکنم ميترسند که آدمهای ردهی دومشان را که نوعأ جوانترند بياورند در ردهی اول. خلاصه که خيلي همه منتظرند ببينند بعد از نلسون آيا يک جوان رهبر حزب ميشود يا يک آدم دورهی تلويزيون سياه و سفيد.
روز چهارم. فعلأ که گفتهاند انفجار شيراز مربوط بوده به مهمات به جا مانده از نمايشگاه جنگ که در همان حسينيه برگزار شده بود. خوب اين هم از تلفات سهل انگاری! آخر نمايشگاه جنگ و مهمات را ميبرند توی حسينيه؟ انصافأ ترس آدم را برميدارد که فردای روز با سهل انگاری در تأسيسات هستهای چه دسته گلهايي به آب ميدهند. چرنوبيل هم از همين سهل انگاریها داشت که هنوز که هنوز است کاری از دست سي برنميآيد برای پاکسازی مناطق آلوده به راديو اکتيو. همين است که آدم ميگويد احمدی نژاد دارد دستي دستي راه را برای اين مدل سهل انگاریها باز ميکند. يادتان هست گفته بود يک دختری با برادرش در خانه انرژی اتمي کشف کرده بودند؟ از آن طرف دولت پول ميدهد برای تبليغات ايمني مصرف گاز از اين طرف رئيس دولت ميگويد در خانه انرژی اتمي کشف کردهاند. يعني کشک! خوب اين هم نتيجهاش که مهمات در حسينيه منفجر شده. يکي به احمدی نژاد بگويد نتيجهی حرفهای نوآورانهی جنابعاليست که دارند همينطور با انفجار شکوفا ميشوند. لابد به زودی به انفجار اتمي هم ميرسيم.
روز پنجم. خوزه راموس هورتا رئيس جمهور تيمور شرقي اين هفته برميگردد به کشورش. از يازدهم فوريه که در اثر تيراندازی مجروح شده بود و به شهر داروين منتقل شد هنوز در استرالياست. البته دو هفته پيش با پرسنلي بيمارستاني که در آنجا بستری بود يک عکس يادگاری گرفت و برای نخستين بار چهرهاش در رسانهها ديده شد. طبق گزارشهای پزشکي گلولهای که به گردن او اصابت کرد در دو ميليمتری نخاع او متوقف شده بود و با عمل جراحي بيرون آورده شد. اتفاق جالبي که افتاده اين است که بعد از ترور نافرجام هورتا تمام درگيریهای نظامي متوقف شده، يعني مخالفان دولت از 11 فوريه تا امروز از درگيری نظامي دست کشيدهاند. رسانهها ميگويند علاقهی مردم به هورتا به خاطر فعاليتهای انساندوستانهاش باعث شده حمايت از نظاميان شورشي به طور قابل ملاحظهای کاهش پيدا کند و همين شده که شورشيها ترجيح بدهند فعلأ دست از نبرد بردارند. به هر حال معلوم شده اعطای جايزهی صلح نوبل برای هورتا انتخاب دقيقي بوده. خاطر مبارکتان که هست يکي از آدمهای مصلح خودمان فرموده بودند نوبل ادبيات مهم است!؟ ... حالا..!
روز ششم. حرفهای عماد افروغ خيلي دارد شبيه ميشود به حرفهای احمد پورنجاتي. هر دو با تابلوی راست گرايي وارد صحنهی سياست شدند ولي بعد در مجلس تغيير روحيات سياسي دادند. افروغ گقته است دليل کانديد نشدنش برای نمايندگي مجلس اين بوده که "عرصه نقد ارتباط مستقیم تری با حقیقت جویی دارد تا حضور در عرصه قدرت رسمی و چون فعالیت نمایندگی ، برخی مصلحت سنجی ها را برای من رقم می زد ترجیح دادم در عرصه نقد و روشنفکری فعالیت کنم". اين که قدرت رسمي در ايران هميشه محدوديت داشته و دارد موضوع تازهای نيست منتها آدم از خودش ميپرسد آيا اينها دارند نقش بازی ميکنند يا اصولأ تا به حال در خواب و خيال بودهاند؟ خوب اگر خيلي آدم بخواهد فلسفي مثلأ فکر کند، در اندازههای يک آدم معمولي، ميٱواند بپرسد که چرا نهاد حکومت آن هم از نوع دينياش اين همه از حقيقت دور است که آدمهای خودش هم بيشتر از يک حدی از آن را طاقت نميآورند؟ منتهای مراتب به نظر من داستان اصلأ فلسفي که نيست خيلي هم غير فلسفيست. خوب دليلش اين است که وقتي خوب دقت ميکنيد ميبينيد جمهوری اسلامي در لايههای مختلف دارد آدمهای متفاوت توليد ميکند که ظاهرأ با هم فرق دارند ولي همه يک جورند و هر اعتراضي که دارند تا يک جايي بيشتر پيش نميروند. يعني حالا کمبود متفکر را دارند با افروغ حل ميکنند يا کمبود سياسيون منتقد را با مثلأ پورنجاتي. مثل دوران شاه که محسن پزشکپور هم آن اواخر شروع کرده بود به ايراد نطقهای آتشين ملي گرايانه در مجلس شورای ملي ولي اصولأ که همه چيزی بود الا ملي گرا. خوب جالبش اين است که درست مثل همان دورهی شاه که يکي ادای ملي گرايي را درميآورد و يک گروه هم ملي گرای واقعي بودند اما در زندان. حالا هم افروغ دارد ادای متفکر بودن را درميآورد و از آن طرف سروش هم هست که ملقب شده به مرتد. مصاحبهی افروغ را بخوانيد خودتان متوجهش ميشويد که برای فکر کردنش هم اجازه گرفته. خيلي خندهدار شده ولي مگر خاتمي هم همين اجازهها را نميگرفت آن هم با 20 ميليون رأی؟
و روز هفتم. جهت اطلاعتان اين که امروز در باشگاه که خودم را وزن کردم ديدم بلاخره رسيدم به 79 کيلوگرم که يعني سه کيلو کاهش در مدت سه هفته. البته لباسهايم دارند زار ميزنند. در ادامه اين که بهترين رکورد دويدنم عبارت است از 4 کيلومتر در 20 دقيقه و بدترينش 4 کيلومتر در 22 دقيقه. و بعضي چيزهای ديگر عبارتند از 36 تا بارفيکس در سه مرحلهی 12 تايي، 30 تا پرس 50 کيلويي در سه مرحلهی 10 تايي، 300 بار درازنشست در سه مرحلهی 100 تايي، 60 تا حرکت کششي در انواع مختلف در مراحل 10 تايي به اضافهی يک مشت خرد و ريز ديگر و دوغ و گوجهی اضافي که ميشود يک ساعت و نيم ورزش هر روز ... نبود؟
نظرات