هفت روز هفته

روز اول. عجب نامه‌‌ی واقعأ کمرشکني نوشته‌اند اين جنابان اتحادیه ناشران و کتابفروشان تهران! اعتراض‌شان عبارت است از " ابلاغ اصلاحیه های گشاده دستانه و چند باره، عدم پاسخ سریع در مواردی به کتاب هایی که رفع ایراد شده و مجددا از سوی ناشر تحویل اداره مذکور گردیده است که پیش از این ظرف یکی دو روز انجام می شد... عدم پاسخگویی به مراجعات یا مکاتبات ناشران تا حد بی توجهی به منزلت صنفی و کرامت انسانی ناشر و پدید آورندگان کتاب ها". تو را به خدا ياد آن جوک نمي‌افتيد که حاکم يک شهری نگهبان گذاشته بود جلوی دروازه که به قول عادل فردوسي پور چه مي‌کنه اين آقای نگهبان؟ ايراد گرفتن يک عده ناشر فرهنگي به وزير ارشاد اين است که چرا با اصلاحيه‌های گشاده دستانه‌ای که انجام داديم حالا بلاخره مجوز نشر نمي‌دهيد؟ آنوقت مشکل‌شان شده است کرامت انساني ناشر و پديد آورنده به خاطر عدم پاسخگويي! بابا از دست رفتن کرامت انساني يعني همين که اصلاحيه داده‌اند دست‌تان و کارشان خلاف قانون اساسي خودشان است. آنوقت شما مشکل‌تان شده چرا آقايان زودتر کارشان را نمي‌کنند که از دروازه رد بشويد؟ نامه‌ی اعتراض نوشته‌اند ولي نه به خاطر محتوا، بلکه خودشان پذيرفته‌اند که چهار تا آدم بنشينند نوشته‌های از خودشان صد برابر بهتر را خط بزنند. اعتراض‌شان به کندی کار است. خوب وضع اهل نشر فرهنگ يک کشوری که اين باشد مي‌خواهيد حکومت و وکيل و وزير آن کشور چه وضعي داشته باشند؟ اين‌ها که خير سرشان در تهران نشسته‌اند اين نامه‌شان است، لابد توی شهرستان‌ها خود ناشر مي‌نشيند داستان برای نويسنده ديکته مي‌کند که هماني باشد که مجوز بگيرد و پول و وقت آقايان ناشر هدر نرود! به قول محسن نامجو، بيابان را سراسر مه گرفته! حالا بلکه يک جاهای ديگری را هم يک چيزهای ديگری گرفته باشد!

روز دوم. توی اين سر و صداهای مربوط به تبت و اعتراض دالايي لاما به دولت چين بابت سرکوب تبتي‌ها اين هفته يک خبر خيلي جالب در استراليا منتشر شد. دو ماه ديگر دالايي لاما دارد برای چهار روز مي‌آيد سيدني برای انجام مديتيشن جمعي. برنامه‌ی دالايي لاما قرار است در استاديوم المپيک سيدني برگزار بشود و خيلي طبيعي‌ست که تعداد زيادی از علاقمندان دالايي لاما که در سراسر شرق آسيا و خود استراليا زندگي‌ مي‌کنند برای ملاقات معنوی با دالايي بروند به سيدني. اتفاقأ همين هم زمينه‌ی مناسبي ايجاد مي‌کند برای سخنراني هدفدار بر عليه چين و سرکوب تبتي‌ها. درست دو ماه بعد از آن هم المپيک پکن شروع مي‌شود. به نظرم دارند با دعوت از دالايي لاما و اعلام برنامه‌ی عمومي برای او فشار را بر چين زيادتر مي‌کنند. خيلي هم بعيد نيست که در همين مدت دالايي لاما را برای چند مراسم مشابه ديگر به کشورهای آسيايي دعوت کنند. جالب است که دعوت از دالايي لاما به استراليا در حالي‌ صورت مي‌گيرد که دولت کارگری کوين راد روابط خيلي دوستانه‌تری با چين دارد تا دولت ليبرال قبلي. معني‌اش، به نظر من، اين است که استراليا دارد به چين يادآوری مي‌کند که بهتر است با دالايي لاما وارد مذاکره بشود وگرنه راديکال‌های تجزيه طلب تبت خيلي هم علاقه‌ای به مذاکره ندارند.

روز سوم. کم‌کم دارد الگوی ساختاری جمهوری اسلامي فراهم مي‌شود. يعني مي‌شود فهميد چه جور نشانه‌هايي چه معاني مي‌دهند. مثلأ راه به راه مي‌ريزند معتادان به مواد مخدر را مي‌گيرند يا اتهامي که به جوان‌ها مي‌زنند اين است که در جشن‌های‌شان مواد مخدر و الکل استعمال مي‌کنند آنوقت يکي از معروف‌ترين آدم‌های دنيا که معتاد بوده به الکل و مواد مخدر، يعني مارادونا، برای رئيس جمهور حکومت لباس امضا شده مي‌فرستد و رئيس جمهور هم برای او پيام مي‌فرستد. اين را بچسبانيد به اين که خرداديان را به جرم اين که در امريکا آموزش رقص داده در ايران محاکمه مي‌کنند آنوقت با يکي ديگر که مي‌گويد سر تصاحب بدن من دعواست مصاحبه سياسي مي‌کنند. خوب يعني جمهوری اسلامي به لحاظ ساختاری سوراخ دعا را يک جايي تعبيه کرده‌ که معمولأ در آنجا به دنبالش نمي‌گرديد. اين همان اتفاقي‌ست که در دوره‌ی شاه هم افتاده بود. يعني مصدق را تبعيد کرده بودند و در عوض خورشيد شعبان بي مخ طلوع کرده بود. اشرف پهلوی درباره‌ی حقوق بشر و در مذمت آپارتايد سخنراني مي‌کرد اما واردات از افريقای جنوبي قطع نمي‌شد. في‌الواقع الگوی ساختاری جمهوری اسلامي چيز متفاوتي از مدل حکومت شاه ندارد و اين يعني در تمام 30 سال گذشته جمهوری اسلامي دارد مسير حکومت پيش از خودش را مي‌رود. نکته‌ی جالبش هم اين است که حتي ‌در زير ساخت‌های اقتصادی هم تفاوت معناداری بين قبل و بعد از انقلاب نمي‌بينيد. مثلأ سدهايي که در تمام اين سال‌ها ساخته شده‌اند همان‌هايي بودند که ساخت‌شان از زمان راه افتادن سازمان برنامه و بودجه طراحي شده بود. خوب نتيجه‌ی اخلاقي‌‌اش اين است که خون‌تان به جوش نيايد چون چيزی تغيير نکرده! سر و صداهای اضافي هم مربوط به يک علي بابای جديد است که فعلأ ايستاده جلوی غار و اسم رمز‌های مختلف را امتحان مي‌کند که ببيند دروازه‌ی غار با رمز قديمي "باز شو کنجد" باز مي‌شود يا رمز را عوض کرده‌اند!

روز چهارم. اين که عراق دارد به هر حال به تعادل مي‌رسد حرف مناقشه برانگيزی‌ست چون هر روز خبر از انفجار و کشت و کشتار است. معلوم هم هست که جمهوری اسلامي برای حل و فصل مشکلات خودش با امريکا همه جور کاری در عراق انجام مي‌دهد. منتهای مراتب گاهي مي‌شود نشانه‌هايي از تفاوت‌های جديد و مهم ميان ايران مثلأ با ثبات و عراق بي ثبات را در حوزه‌ی اجتماعي ديد. در واقع کارهای فرهنگي زيرپوستي جالبي دارد در عراق صورت مي‌گيرد. مهم‌ترينش به نظر من همين تغيير متون کتاب‌های درسي برای ترويج همزيستي مسالمت آميز ميان عراقي‌ها و همسايگان‌شان است. اين را بگذاريد در کنار مراسم سالانه‌ی هفته‌ی دفاع مقدس، برنامه‌های فرهنگي بنياد حفظ آثار و ارزش‌های دفاع مقدس، فيلسازی و تشييع شهدا در خيابان‌ها و دفن شهدا در مراکز عمومي که همينطور شعله‌ی انتقام گيری را در مردم ايران شعله‌ور نگه داشته. اين‌ها را هم اضافه‌ کنيد به چپ و راست آتش زدن پرچم کشورهای مختلف در مناسبت‌های سياسي و راهپيمايي برای فحاشي به دنيا. خوب اصولأ آن همزيستي‌ای که در کتاب‌های درسي بچه‌های عراقي‌ دارد تبليغ مي‌شود کجا و اين فرهنگ خون و قيام کجا! موضوع جالب اين است که در عراق که هر روز ده پانزده نفر در اثر انفجار مي‌ميرند نسلي دارد پرورش پيدا مي‌کند که لااقل از جنبه‌ی فرهنگي به دنيا به چشم نفرت نگاه نمي‌کنند و همين کمک مي‌کند تا در شرايط امن بتوانند روابط مسالمت آميز با ديگران داشته باشند. و اين همان کاری‌ست که جمهوری اسلامي اصولأ خلافش را دارد انجام مي‌دهد. جالبش اين است که فرهنگ خصومت آنقدر در جامعه‌ی ايراني رواج پيدا کرده که حالا خود حکومت به ضرب و زور سريال‌های کمدی مي‌خواهد آن را کاهش بدهد.

روز پنجم. عکس‌های مربوط به تجمع اعتراضي دانشجويان بسيجي به فيلم فتنه در مقابل سفارت هلند را که در سايت فارس نيوز مي‌بينيد متوجه مي‌شويد پلاکاردهايي که دست دختران معترض است مربوط هستند به اعتراض بر عليه بي حجابي. خوب هيچ جای فيلم فتنه حرفي از بي حجابي و حجاب نزده، در ضمن سفارت هلند چه ربطي دارد به بي حجابي؟ يک چيز جالب‌تر هم هست. اين شعار "اگر بي حجابي نشانه‌ی تمدن است پس ..." مربوط است به مطهری، حالا زير همه‌ی پلاکاردها نوشته‌اند "امام خميني"! لابد اس ام اس مراسم را اشتباهي فرستاده بودند.

روز ششم. يکي از معروف‌ترين آثاری که از مرحوم ثمين باغچه‌بان در تلويزيون ايران پيش از انقلاب پخش مي‌شد موسيقي آغاز برنامه‌ی کشاورز بود. اسم اين اثر "شرکو" بود که اصلأ قطعه‌ای‌ست کردی و تنظيم ارکسترال آن که ايضأ تنظيم مدرني‌ هم بود توسط ثمين باغچه‌بان انجام شده بود. توی آن برنامه‌ی تلويزيوني تنظيم متفاوتي از شرکوی باغچه بان اجرا مي‌شد. يک نکته‌ی خيلي جالب اين بود که تنظيم ارکسترال شرکو توسط باغچه‌بان خيلي به تنظيم‌های ارکسترال روسي شباهت داشت. گاهي که آثار اوليه‌ی رنگين کمان را هم مي‌شنويد در صداهای کر همين احساس موسيقي روسي را درک مي‌کنيد. البته آدم‌های متخصص حرف‌های دقيق‌تری دارند. ولي باز هم جالب است که بعد از انقلاب يک برنامه‌ی کشاورز در تلويزيون ايران راه انداختند که اسمش "برزيگران" بود. موسيقي آغاز اين برنامه هم اصلأ روسي‌ مآب بود با اين ترجيع بند که "دست تو زخمي دست من پينه، تو داس خشمي من پتک کينه". ملودی اين قطعه هم همان ملودی شرکو بود. خوب برای من معني‌اش اين است که آثار ثمين باغچه بان خيلي به فرهنگ عامه‌ی مردم نزديک بود و همين بود که هر طايفه‌ای که مي‌خواستند برنامه‌ی کشاورز بسازند صاف مي‌رفتند سراغ آثار باغچه بان. حالا بامزه مي‌شود که مثلأ معلوم بشود نوحه‌های دوره‌ی جنگ هم بر اساس آثار عاميانه‌ی باغچه بان تنظيم مي‌شده. به هر حال از دست رفتن باغچه بان به علت کهولت سن شتری‌ست که در ِ خانه‌ی همه‌ی اهل عالم مي‌خوابد منتها اين همه سال بي‌اعتنايي حکومتي به يک هنرمند مردمي خوب شتر کينه دار ملتي‌‌‌ست که عاقبت با بار روی سر متوليان فرهنگ يک حکومت مي‌نشيند. همين هم هست که آدم‌های اهل حکومتي‌ که شتر مربوطه زودتر دم در خانه‌شان مي‌نشيند عافبت بخيرتر از آن‌هايي مي‌شوند که شتر روی سرشان نشسته.

و روز هفتم. خوب حالا عکس شيريني‌های روی ميز را ببينيد. اينجانب ديروز برای 12 نفر به انضمام آقای پلنگ صورتي شيريني پختم. البته حسن چند تايي از تارت‌ها را تزئين کرد، لازم به ذکر است که خودش همه‌شان را خورد.

نظرات

پست‌های پرطرفدار