ش ِء ر پ ِء رَه
يک چيزی را نميدانستم، شايد شما هم ندانيد. فکر ميکردم در افغانستان هم مراسم سفرهی هست سين دارند، که ندارند. اما برای پذيرايي در ايام نوروز يک چيزی درست ميکنند به نام "هفت ميوه" که انواعي از ميوههای خشک شده را توی يک مايع شربت مانند خيس ميکنند و به ميهمانان نوروزیشان تعارف ميکنند.
از بس که گاهي روزها با شريف– همان دوست دندانپزشک افغانم- حرف ميزنيم کمکم لهجهام دارد برميگردد.
هفتهی پيش آمد گفت دستور پختن يک کيک را بده ببينيم بلديم کيک درست کنيم. يک دستور خيلي ساده گفتم، يعني نوشتم دادم دستش. شب زنگ زد که پختيم و خيلي خوب از آب درآمد. از قرار خودش و همسرش تا امروز هفت هشت تا کيک درست کردهاند و حالشان را بردهاند.
حالا امروز دوتایشان آمده بودند که اگر ميشود روز شنبه بيا خانهمان. اصرار پشت اصرار. گفتم هزار تا کار دارم، تازه چه خبر شده که اين همه اصرار برای ميهماني؟ خوب يک روز ديگر قرار ميگذاريم. هي من و من کردند و دست آخر شريف گفت مادرم روز يکشنبه از دانمارک ميآيد استراليا و عروس محترم بايد دو سه تا شيريني بپزد که مادر شوهرش نگويد اين که همهاش بلد است برود درس بخواند، بچهشان هم که پيش مادربزرگش دارد بزرگ ميشود. حرف خودشان دو تا بود.
گفتم واقعأ کار دارم وگرنه ميآمدم يکي دو تا شيريني يادتان ميدادم. داشتيم کلنجار ميرفتيم که دستور يک شيريني را بدهم بهشان که لااقل دو تا چيز بپزند، ديدم همسرش ميگويد تو "شير پيره" که به لهجهی خودشان ميشود "ش ِء ر پ ِ ء رَه" بلدی؟ گفتم اسمش که آشنا نيست. حالا زور که نه تو بلدی! گفتم خوب چه جوریست؟ معلوم شد آب و شکر را ميجوشانند، بعد پودر شير ميريزند تويش و ميريزند توی قالب يا گاهي توی يک سيني کوچک و رويش را پر ميکنند از خلال بادام و پسته و گردو. يک چيزی ميشود مثل سوخت موشک.
فکر کردم يک مدلي از گز خودمان باشد ولي با شير. يک کمي فکر کردم که حتمأ با شير مايع و آرد هم بشود همين را درست کرد. حالا يک بار خودم درست ميکنم ببينم چه از آب درميآيد.
گفتم حالا به جای شير پيره بياييد و پولکي بگذاريد جلوی ميهمانتان. هر دوشان داشتند خودشان را خفه ميکردند که اصلأ اگر "ش ِء ر پ ِء رَه" نباشد مادر شريف ساکش را باز نکرده ميگيرد دستش و ميرود شهر خودشان. گفتم خوب پولکي هم خوشمزهست، گفتند آن را هم درست ميکنيم "ش ِء ر پ ِء رَه" هم اضافه بر آن بايد باشد.
به شريف گفتم خوب است ناسلامتي دندانپزشک هم هستي و از پولکي و "ش ِء ر پ ِء رَه" پايين نميآيي، اگر يک شغل ديگری داشتي چه از آب درميآمد؟
حالا اين همه زور و اصرار را کردند و تمام شد تازه ميگويد ميداني چه شده؟ گفتم لابد يک فاميل ديگرتان هم ميآيد؟ گفت نه ديروز يک خانمي با موترش زد به موتر من. موتر هم که يعني خودرو. به قول خودش صندوق عقب ماشينش بسته نميشود و گلگيرش هم به چرخ ميسابد.
گفتم آدم حسابي يک ساعت است داريد سر شيريني جر و بحث ميکنيد که "ش ِء ر پ ِء رَه" بالا، "ش ِء ر پ ِء رَه" پايين حالا يادت افتاده بگويي موترت تصادف کرده؟ خلاصه که معلوم شد جنابشان سه برابر ساير امور حرفهایشان گرفتاری شيريني خوری دارند. حالا شش ماهي مادر شريف قرار است ميهمانشان باشد. احتمالأ ميزبانها چند روز اول بايد با کيک از ايشان پذيرايي کنند بلکه ساکش را برندارد برود.
از بس که گاهي روزها با شريف– همان دوست دندانپزشک افغانم- حرف ميزنيم کمکم لهجهام دارد برميگردد.
هفتهی پيش آمد گفت دستور پختن يک کيک را بده ببينيم بلديم کيک درست کنيم. يک دستور خيلي ساده گفتم، يعني نوشتم دادم دستش. شب زنگ زد که پختيم و خيلي خوب از آب درآمد. از قرار خودش و همسرش تا امروز هفت هشت تا کيک درست کردهاند و حالشان را بردهاند.
حالا امروز دوتایشان آمده بودند که اگر ميشود روز شنبه بيا خانهمان. اصرار پشت اصرار. گفتم هزار تا کار دارم، تازه چه خبر شده که اين همه اصرار برای ميهماني؟ خوب يک روز ديگر قرار ميگذاريم. هي من و من کردند و دست آخر شريف گفت مادرم روز يکشنبه از دانمارک ميآيد استراليا و عروس محترم بايد دو سه تا شيريني بپزد که مادر شوهرش نگويد اين که همهاش بلد است برود درس بخواند، بچهشان هم که پيش مادربزرگش دارد بزرگ ميشود. حرف خودشان دو تا بود.
گفتم واقعأ کار دارم وگرنه ميآمدم يکي دو تا شيريني يادتان ميدادم. داشتيم کلنجار ميرفتيم که دستور يک شيريني را بدهم بهشان که لااقل دو تا چيز بپزند، ديدم همسرش ميگويد تو "شير پيره" که به لهجهی خودشان ميشود "ش ِء ر پ ِ ء رَه" بلدی؟ گفتم اسمش که آشنا نيست. حالا زور که نه تو بلدی! گفتم خوب چه جوریست؟ معلوم شد آب و شکر را ميجوشانند، بعد پودر شير ميريزند تويش و ميريزند توی قالب يا گاهي توی يک سيني کوچک و رويش را پر ميکنند از خلال بادام و پسته و گردو. يک چيزی ميشود مثل سوخت موشک.
فکر کردم يک مدلي از گز خودمان باشد ولي با شير. يک کمي فکر کردم که حتمأ با شير مايع و آرد هم بشود همين را درست کرد. حالا يک بار خودم درست ميکنم ببينم چه از آب درميآيد.
گفتم حالا به جای شير پيره بياييد و پولکي بگذاريد جلوی ميهمانتان. هر دوشان داشتند خودشان را خفه ميکردند که اصلأ اگر "ش ِء ر پ ِء رَه" نباشد مادر شريف ساکش را باز نکرده ميگيرد دستش و ميرود شهر خودشان. گفتم خوب پولکي هم خوشمزهست، گفتند آن را هم درست ميکنيم "ش ِء ر پ ِء رَه" هم اضافه بر آن بايد باشد.
به شريف گفتم خوب است ناسلامتي دندانپزشک هم هستي و از پولکي و "ش ِء ر پ ِء رَه" پايين نميآيي، اگر يک شغل ديگری داشتي چه از آب درميآمد؟
حالا اين همه زور و اصرار را کردند و تمام شد تازه ميگويد ميداني چه شده؟ گفتم لابد يک فاميل ديگرتان هم ميآيد؟ گفت نه ديروز يک خانمي با موترش زد به موتر من. موتر هم که يعني خودرو. به قول خودش صندوق عقب ماشينش بسته نميشود و گلگيرش هم به چرخ ميسابد.
گفتم آدم حسابي يک ساعت است داريد سر شيريني جر و بحث ميکنيد که "ش ِء ر پ ِء رَه" بالا، "ش ِء ر پ ِء رَه" پايين حالا يادت افتاده بگويي موترت تصادف کرده؟ خلاصه که معلوم شد جنابشان سه برابر ساير امور حرفهایشان گرفتاری شيريني خوری دارند. حالا شش ماهي مادر شريف قرار است ميهمانشان باشد. احتمالأ ميزبانها چند روز اول بايد با کيک از ايشان پذيرايي کنند بلکه ساکش را برندارد برود.
نظرات