در تدارک بازار
موسورسکي يک اثر کلاسيک دارد به نام "تابلوهای نمايشگاه". من هميشه از اين اثر لذت بردهام از فرط اين که هميشه به شما ميگويد تصويرها را بگذار کنار هم و منطقشان را پيدا کن. حالا اگر گوش بدهيد به تابلوهای نمايشگاه متوجه ميشويد چه اثر بينظيریست.
اما خيلي جالب است که اين اثر از شکل موسيقايياش راه پيدا کرده به زندگي عمومي و جا به جا اثرش را ميبينيد. يعني وارد يک بازار ميشويد و تا آخر بازار را ميرويد، بعد از آن طرف که ميآييد بيرون آنوقت ميتوانيد بگوييد چه حس و تصويری از بازار در ذهنتان باقي مانده. خيلي تجربهاش روزمرهست.
حالا به شما سه تصوير عمدهی دو مرکز خريد را نشان ميدهم که ببينيد چه تصاويری دارند در ذهن مردم ايجاد ميکنند. جدأ ديدنيست.
تمام کتابفروشيها فهرست 100 کتاب پر خوانندهی استراليا با کلي از حواشياش را گذاشتهاند روی پيشخوان. نمونهی کتابها را هم گذاشتهاند برای بازديد خريداران.
کتابهای اول تا پنجاهم همگي مربوط هستند به آثاری مثل هری پاتر و پائولو کوئيلو. يک اسثناء تویشان هست که کتاب 22 فهرست است، "بادبادک باز".
آن طرفتر پر فروشترين کتاب ماه را هم گذاشتهاند، "بن لادن".
انگار فرهنگ نوشتاری جمعي را دارند به طرف افغانستان و اعراب سوق ميدهند. افغانستان هم که فعلأ مساویست با القاعده.
حالا حدس بزنيد در دو مرکز خريد بزرگ با بازار رو به رشد چه کالايي روبرو ميشويد؟ "چفيه". خيلي هم در و ديوار با پوسترهايي که مدلهای چفيه پوش جلوی دوربين ادا و اصول درآوردهاند پر شده.
خوب طعم بازار يعني فروش کالاهايي که حالا توی رسانهها دارند دربارهی فرهنگشان حرف ميزنند. منظورم اين است که جناب بن لادن دارد بازار را به سود دکانداران غربي ميترکاند. و اين درست همان کاریست که يک وقتي "ليلا خالد" ميکرد. سوکسهی انگشتر ليلا خالد که يک فشنگ لحيم شده به يک حلقه بود بيداد ميکرد. دخترها و پسرهای چپگرای اروپايي هم داشتند ازشان. توی ايران هم زياد بود همان اول انقلاب. درست همين کاری که حالا با تصاوير "چه گوارا" ميکنند که تيشرتها پر شده از تصاوير او و بازارها را ترکانده.
ميدانيد گاهي حرف از اين درگيریهای ميان اسلام و غرب از اساس حرف از بازار است. يعني بن لادن اصلأ خود بازار است که يک جايي شده است دلال چفيه، و يک جايي شده است دلال اسلحه. گاهي فکر ميکنم اين بن لادن است که عمدأ درهای کشورهای مسلمان را باز کرده برای تبادل با دنيای غرب، و اين کاریست که فقط از دست يک سرمايهدار برميآيد.
تابلوهای نمايشگاه را که ميشنويد مدام يک تم تکرار ميشود ولي هر بار چيزی به آن اضافه ميشود. درست همين اتفاقي که در بازار ميافتد. بن لادن را نشان ميدهند برای فروختن چفيه. آن طرفتر بن لادن را نشان ميدهند برای فروختن اسلحه. قبلترها هم بن لادن را نشان ميدادند برای جلب توريست رقص شکم در قاهره. فردا بن لادن را نشان ميدهند برای مسابقات اسبدواني. بعد نشانش ميدهند برای گذراندن تعطيلات در دوبي.
ميدانيد بن لادن خودش شده است مظهر بازار.
من باورم شده که خيلي جاهای ديگر و منجمله در ايران هم همين وضعيت برقرار است و آدمي که بازار را ميشناسد از همين حالا به فکر کسب و کار پر رونقيست که جمهوری اسلامي در تدارک آن است. يعني بازار بعد از بن لادن. بازاری که ميارزد به اين که يک آدمي بکلي عوض بشود به يک چيز ديگری.
اما خيلي جالب است که اين اثر از شکل موسيقايياش راه پيدا کرده به زندگي عمومي و جا به جا اثرش را ميبينيد. يعني وارد يک بازار ميشويد و تا آخر بازار را ميرويد، بعد از آن طرف که ميآييد بيرون آنوقت ميتوانيد بگوييد چه حس و تصويری از بازار در ذهنتان باقي مانده. خيلي تجربهاش روزمرهست.
حالا به شما سه تصوير عمدهی دو مرکز خريد را نشان ميدهم که ببينيد چه تصاويری دارند در ذهن مردم ايجاد ميکنند. جدأ ديدنيست.
تمام کتابفروشيها فهرست 100 کتاب پر خوانندهی استراليا با کلي از حواشياش را گذاشتهاند روی پيشخوان. نمونهی کتابها را هم گذاشتهاند برای بازديد خريداران.
کتابهای اول تا پنجاهم همگي مربوط هستند به آثاری مثل هری پاتر و پائولو کوئيلو. يک اسثناء تویشان هست که کتاب 22 فهرست است، "بادبادک باز".
آن طرفتر پر فروشترين کتاب ماه را هم گذاشتهاند، "بن لادن".
انگار فرهنگ نوشتاری جمعي را دارند به طرف افغانستان و اعراب سوق ميدهند. افغانستان هم که فعلأ مساویست با القاعده.
حالا حدس بزنيد در دو مرکز خريد بزرگ با بازار رو به رشد چه کالايي روبرو ميشويد؟ "چفيه". خيلي هم در و ديوار با پوسترهايي که مدلهای چفيه پوش جلوی دوربين ادا و اصول درآوردهاند پر شده.
خوب طعم بازار يعني فروش کالاهايي که حالا توی رسانهها دارند دربارهی فرهنگشان حرف ميزنند. منظورم اين است که جناب بن لادن دارد بازار را به سود دکانداران غربي ميترکاند. و اين درست همان کاریست که يک وقتي "ليلا خالد" ميکرد. سوکسهی انگشتر ليلا خالد که يک فشنگ لحيم شده به يک حلقه بود بيداد ميکرد. دخترها و پسرهای چپگرای اروپايي هم داشتند ازشان. توی ايران هم زياد بود همان اول انقلاب. درست همين کاری که حالا با تصاوير "چه گوارا" ميکنند که تيشرتها پر شده از تصاوير او و بازارها را ترکانده.
ميدانيد گاهي حرف از اين درگيریهای ميان اسلام و غرب از اساس حرف از بازار است. يعني بن لادن اصلأ خود بازار است که يک جايي شده است دلال چفيه، و يک جايي شده است دلال اسلحه. گاهي فکر ميکنم اين بن لادن است که عمدأ درهای کشورهای مسلمان را باز کرده برای تبادل با دنيای غرب، و اين کاریست که فقط از دست يک سرمايهدار برميآيد.
تابلوهای نمايشگاه را که ميشنويد مدام يک تم تکرار ميشود ولي هر بار چيزی به آن اضافه ميشود. درست همين اتفاقي که در بازار ميافتد. بن لادن را نشان ميدهند برای فروختن چفيه. آن طرفتر بن لادن را نشان ميدهند برای فروختن اسلحه. قبلترها هم بن لادن را نشان ميدادند برای جلب توريست رقص شکم در قاهره. فردا بن لادن را نشان ميدهند برای مسابقات اسبدواني. بعد نشانش ميدهند برای گذراندن تعطيلات در دوبي.
ميدانيد بن لادن خودش شده است مظهر بازار.
من باورم شده که خيلي جاهای ديگر و منجمله در ايران هم همين وضعيت برقرار است و آدمي که بازار را ميشناسد از همين حالا به فکر کسب و کار پر رونقيست که جمهوری اسلامي در تدارک آن است. يعني بازار بعد از بن لادن. بازاری که ميارزد به اين که يک آدمي بکلي عوض بشود به يک چيز ديگری.
نظرات