هفت روز هفته
روز اول. نوشتهی مسيح علي نژاد دربارهی اين که مردم را نبايد به گدايي کشاند و بعد ازشان بهره برداری سياسي کرد حرف حسابي بود که مثل غذای خوش آب و رنگي که توی ظرف نامربوط گذاشته شود تمام جذابيتش را از دست داد، البته به نظر من. خوب البته وقتي توی يک مملکتي رئيس جمهورش به منتقدان ميگويد بزغاله طبيعتأ خودش پای حيات وحش را به مناسبات سياسي باز کرده و بايد انتظار جواب هم داشته باشد. منتهای مراتب حقيقتش خود آنهايي که مسيح ازشان دفاع کرده هم ميتوانند منتقد او بشوند. مثلأ، او دربارهی دلفينهايي که آموزش دهندهشان با گرسنه نگه داشتن و غذا دادن به آنها مردم را سرگرم ميکند نوشته بود و آن را تعميم داده بود به يک جامعهی انساني. اشکال اصلي در اين است که بر خلاف دلفينها که نه راه پس دارند نه راه پيش، آدمها راه پس و پیش دارند. يک نمونهاش اين است که اگر نخواهند رأی بدهند نميدهند. در واقع مردم مصلوب الاختيار نيستند و همين نکتهی مهميست که آنها را از لااقل جانوران سيرک جدا ميکند. همینهايي که ميروند دنبال مثلأ احمدی نژاد ميدوند ميتوانند نروند. خيليها نميروند. در بهترين حکومتها هم آدمهای نان به نرخ روز بخور هست. توی تمام جوامع بشری شعبان بي مخ هم هست. خوب ميشود همينها را تعميم داد به همهی مردم و همهی جوامع؟ در جوامع غربي هم شب به شب دار و دستهی کليسا راه ميافتند و به اسم دين به مردم گرسنه غذا ميدهند و استفادهی تبليغاتي ميکنند. بين همينهايي که غذای کليسا را ميخورند آدمهای بيکاره هم زياد است که حوصلهی کار کردن ندارند. ميشود گفت اينها را هم دولتشان دارد گرسنگي ميدهد؟ نماد به گدايي کشيده شدن مردم در دويدنشان به دنبال ماشين مقامات نيست، در خود مقامات است که گل سر سبدشان شده است رئيس رؤسای دانشگاهها که به خوردن ته ماندهی غذای مقامات رسيدهاند که مثلأ تبرک ببرند. اينها که ديگر گرسنه نيستند! خيلي مسلم است که مسيح نميتواند دربارهی اين جور مقامات بنويسد چون عواقب دارد ولي نميشود که همينها را در مردم بنويسد که يعني اختيارشان را ازشان گرفتهاند. اين البته منتهای خوشحالي حضرات است که يکي بهشان بگويد خوب حالا از شدت زور و فشار همه دیگر ميگويند ماست سياه است. لااقل همين که مسيح دارد اعتراض ميکند يعني ماست سياه نيست.
روز دوم. شرکت بيمه ING که از جمله بزرگترين شرکتهای جهان است اعلام کرده که يک بيمه جديد برای مادران باردار راه انداخته که عبارت است از بيمه بچهای که هنوز به دنيا نيامده. در واقع مراحل بارداری و زايمان و مشکلات ژنتيکي محتمل را بيمه کردهاند که اگر ناغافل بچه با سندرم داون به دنيا آمد به بيمهگذار پول پرداخت کنند. مبلغ پرداختي برای مادران 50 هزار دلار است و 10 هزار دلار هم به خود بچه تعلق ميگيرد که مثلأ از همان اول کار تا خانواده دست و پایشان را جمع کنند يک جوری حمايت مالي داشته باشند. حالا البته يک دعوای مفصل هم راه افتاده که عبارت است از اين که انجمن مامايي ايالت نيو ساوث ولز- که مرکزش سيدنيست- اعلام کرده که اين بيمه يعني توهين به خدمات درماني چون اگر مادر و پدر بيايند آزمايش ژنتيکي بدهند معلوم ميشود بچهشان چه گرفتاریهای ژنتيکي دارد و در مدت بارداری هم اگر به دستورات پزشکي عمل کنند همه چيز خوب پيش ميرود و در زمان زايمان هم که ديگر کار تيم پزشکيست که بچه را به دنيا ميآورد بنابراين اين بيمه دارد همه چيز را زير سؤال ميبرد. خوب اين حرف مال وقتيست که همه بچهها در بيمارستان و با مراقبتهای پزشکي به دنيا بيايند ولي در بين معتقدان به فرقههای مذهبي و مشربهای فکری خيلي زياد ميبينيد که اصولأ نه بيمارستان ميروند و نه با دکتر و آزمايش سر و کار دارند و بچه را هم در خانه به دنيا ميآورند. تا دلتان بخواهد در استراليا زياد است. خوب لابد بيمهایها به فکر پول درآوردن از همينها افتادهاند. حالا البته اگر اينها بخواهند اصولأ رنگ مأمور بيمه را ببينند!
روز سوم. ميدانيد که در عالم سياست اين واژهها هستند که اهميت دارند. البته همه جا همين وضعيت است مثل بشين و بفرما و بتمرگ. منتهای مراتب در عالم سياست وضعيت حساستر است. مثلأ تمام خبرهای رسانههای داخل ايران را که ميخوانيد و ميشنويد به حکومت شاه ميگويند رژيم ستمشاهي و به حکومت جمهوری اسلامي ميگويند نظام مقدس. معني واژهی رژيم در رسانههای داخلي بار منفي دارد و هر وقت که بخواهند از بار منفي استفاده کنند يک رژيم ميگذارند کنار اسم حکومتها، مثل رژيم بعثي عراق، رژيم صهيونيستي. حالا توی وبلاگ ابطحي ديدم در تعريف از مهندس سحابي نوشته که "مهندس که در هر دو رژیم زندان های سختی کشیده است از بحث قرآنی گویا خیلی لذت می برد که خسته نمی شد وخیلی مفصل حرف زد". خيلي جالب است که ابطحي بعد از تابوشکنياش از اين که آهنگهای سياوش قميشي را ميپسندد حالا کمکم دارد با بار منفي از جمهوری اسلامي حرف ميزند. از آن مهمتر مصاحبهای بود که با رشيدپور داشت و خيلي خواندني بود و نشان ميدهد اين همه اتهامي که راستيها به او ميزنند که مثلأ در لبنان با شلوارک و تيشرت توی خيابان راه ميرفته بلاخره او را وادار کرده که آن تصوير متفاوت خودش را بروز بدهد، که چيز بدی هم نيست. يعني بلاخره اهل حکومت بايد بعد از 30 سال رضايت بدهند که از آسمان نيامدهاند پايين. يک چيز جالبتری هم هست. اين بگير و ببندهای مقامات به اتهامات اخلاقي بلاخره راه ورود اهل حکومت به زندگي زميني را باز کرده. يعني هر کدام که از حالا بگويند ما زميني هستيم فردای روز اگر يک جايي مچشان را گرفتند کسي خيلي تعجب نميکند که اين يکي هم که بعله! مثل همين که الان اگر کسي بنشيند توی ماشين ابطحي و صدای ابي و گوگوش را هم بشنود به خودش ميگويد خود اينها هم مثل قميشي هستند ديگر. خلاصه که آدم بايد اينروزها خيلي عميق بنشيند کتابهای ميلان کوندرا را دوباره خواني کند که بفهمد چرا بعضي واژهها دارند کاربرد پيدا ميکنند. حالا لابد به حول و قوهی الهي در آیندهی نه چندان دور دربارهی جميله و ماست و خيار هم چيزهايي ميشنويم.
روز چهارم. انصافأ صفحهی سي سالگي کودتای هفت ثور افغانستان در بي بي سي کار بار ارزشيست. خيلي متنوع و متفاوت با کارهايي از اين دست است که تا به حال در صفحهی بي بي سي ديده بودم. لابد آن آدمي که صفحه را مديريت کرده در کار خودش و شناخت از افغانستان کارشناس بوده. ربطهايي که در مجموعه هست خيلي به سرعت آدم را ميبرد به قلب وقايع و تصوير کلي و واضحي از افغانستان به دست مخاطب ميدهد. بلاخره آدم به کار بدشان ايراد ميگيرد منصفانه نيست که از کار خوبشان حرف نزند. در يکي از نوشتههای همان صفحه از قول فاروق انصاری، نویسنده کتاب فشرده تاریخ افغانستان، دربارهی دورهی داوود خان نوشتهاند که به نظر انصاری "جمهوری شاهی شاید بهترین نام برای جمهوری داوود خان باشد؛ (دولتی) که نامش جمهوری بود اما از جمهوریت خبری نداشت و مردم (در آن) نقش زیادی نداشتند ... جالب این است که در قانون اساسی وقت داوود خان، رییس جمهور، درست در جای پادشاه تکیه زد. مثل پادشاه قبلی، صریحأ (در قانون اساسی) آمده بود که رییس جمهور از هر نوع مسئولیت و خطا منزه می باشد، یعنی اینکه رییس جمهور مورد بازخواست و بازپرس قرار نخواهد گرفت". حالا البته انگار بيماری جمهوری افغاني مدل داوود خان خيلي مسری بوده. کاش يک نفر يک شرح حال پزشکي از جلال الدين فارسي ميگرفت بلکه مبدأ بيماری معلوم ميشد.
روز پنجم. خيلي جالب است که آقای صانعي اعلام کرده که پوشيدن چکمه معنايش تبرج نيست. حالا البته خبر دير به ايشان رسيده و کسي با اين اعلام نظر نميِرود در فصل بهار چکمه بپوشد. ولي به نظرم همين که آقای صانعي هم دارد اعلام نظر ميکند يعني مشکل عقيدتي با دنيای مدرن. منظورم اين است که وقتي يک فرمانده نظامي نظريه پردازان يک حکومت اسلامي را به چالش ميکشاند برای اعلام نظر دربارهی پوشيدن چکمه يعني محتوای فکری حکومت خيلي هم فلسفهی مشايي و ملاصدرايي و اينها نيست که حالا چطور با نگاه ملاصدرا طرحي نو در جهان بيندازد، گرفتاریشان در چه خورم سيف و چه پوشم شتاست. البته اسلاف خود همين آقايان ملاصدرا را تکفير کردند و اورا فرستادند به کعک قم به عنوان تبعيد ولي به هر حال حرفشان اين است که ما با نگاه او به جهان نگاه ميکنيم آنوقت يک فرمانده پليس تمام اهن و تلپ ملاصدرايي حکومت را تقليل داده به تبرج در چکمه. حالا حضرات بايد بنشينند برای همه چيز تکليف تعيين کنند و بين چکمه و بمب اتم هم فرقي نيست. حکومتي که با اين چيزها کار داشته باشد چه وقت قرار است برسد به کشورداری؟ ولي نکتهی مهم اين است که آخرين ردههای نظريه پردازی مذهبي هم مجبورند دربارهی چکمه حرف بزنند. فردای روز اگر يک فرمانده نظامي به دگمهی لباس مردم هم کار داشته باشد باز مثلأ بايد يک عالم حوزه را پيدا کنند که بنشيند بگويد دگمه از جنس فلان با رنگ بهمان حلال است آن يکي نيست. اين را بگذاريد در کنار ساليان دراز خيالبافي حضرات در باب اين که اگر زلزله آمد و يک نفر از پشت بام افتاد روی يکي از اناث خانوادهشان و فيالفور هم يک کاری صورت داد حکمش چيست! حالا جنابان به همت يک فرمانده نظامي بايد دربارهی کفش مردم نظريه بدهند. اين اسمش دنيای مدرن است و حکومتي که بخواهد بيفتد توی چنين دست انداز مدرنيتي حالا حالاها از آن بيرون نميآيد. خلاصه که کليسا با گردش زمين مشکل داشت، حالا جمهوری اسلامي با چکمه پوشيدن مردم. آدم تعجب نميکند که واتيکان حالا يکي از بهترين مراکز تربيت ستاره شناس را دارد آنوقت حضرات ما هنوز با چرخش ماه به دور زمين مسئله دارند.
روز ششم. يک مؤسسهی آمارگيری استراليايي اعلام کرده که مصرف سيگار و الکل از سال 2004 تا 2007 کاهش پيدا کرده. اما مصرف هر دوی اين مواد در بين نوجوانها از بفيهی گروههای سني بيشتر است. جالبش هم اين است که مصرف الکل و سيگار در بين دختران حدود 28 درصد و در بين پسران 25 درصد است. از آن طرف مصرف مواد مخدر در استراليا کاهش پيدا کرده. يک آمار خيلي مهم اين است که مصرف مسکنها در استراليا از 5 درصد به 5/2 درصد رسيده. اين آمار نشان ميدهد که استراليا در بين کم مصرفترين کشورهای جهان در مورد سيگار است. برای اين آمارگيری هم از 25 هزار نفر سؤال شده. خوب دولت هم از نتايج آمارگيری استقبال کرده و گفته که تلاش دولت قبلي برای اشاعهی ورزش کارساز بوده و سرمايه گذاری در ورزش ادامه پيدا ميکند.
و روز هفتم. خوب حالا راهتان دور است به ورزشگاه، يا باشگاه ورزشي نزديک خانهتان نيست، يا توی شهرتان اصلأ ورزشگاه نيست، يا اصلأ خانهتان به اندازهی يک قوطي کبريت است يا وقت نداريد، همهی اينها بهانهست. راه حلش اين است که اراده کنيد و برويد يک دست لباس ورزشي که از رنگ و مدلش خوشتان ميآيد بخريد و نيم ساعت از روزتان را لباس ورزشي بپوشيد و توی خانه ورزش کنيد. چربي توی بدن همهی آدمها جمع ميشود و فرقي ندارد توی قصر زندگي کنيد يا توی چادر. نميشود که وقتي ديگر زمينگير شديد تازه ياد اين کارها بيفتيد که. مرد وزن هم ندارد. دليلي هم ندارد خودتان را مقايسه کنيد با شرايطي که فعلأ در آن نيستيد. بابا سالم ميشويد که از همهی امور عالم مهمتر است. درآمدتان کم است اما اهل ابتکار هستيد برويد يک دوچرخهی کهنه بخريد و چرخهايش را دربياوريد و بدهيد يک جوشکار چهار تا پايه زيرش برایتان جوش بدهد و دوچرخه را رنگ بزنيد، تمام. فکر قمپز درکردن نباشيد. اعتماد به نفس چيز خوبيست و همين ورزش کردن به شما اعتماد به نفس ميدهد. فکر حرف مردم را هم نکنيد چون هر کاری کنيد حرف ميزنند. برويد دوچرخهی خودتان را درست کنيد و بعد که خوش تيپ شديد شما منتقدانتان را دست بيندازيد.
روز دوم. شرکت بيمه ING که از جمله بزرگترين شرکتهای جهان است اعلام کرده که يک بيمه جديد برای مادران باردار راه انداخته که عبارت است از بيمه بچهای که هنوز به دنيا نيامده. در واقع مراحل بارداری و زايمان و مشکلات ژنتيکي محتمل را بيمه کردهاند که اگر ناغافل بچه با سندرم داون به دنيا آمد به بيمهگذار پول پرداخت کنند. مبلغ پرداختي برای مادران 50 هزار دلار است و 10 هزار دلار هم به خود بچه تعلق ميگيرد که مثلأ از همان اول کار تا خانواده دست و پایشان را جمع کنند يک جوری حمايت مالي داشته باشند. حالا البته يک دعوای مفصل هم راه افتاده که عبارت است از اين که انجمن مامايي ايالت نيو ساوث ولز- که مرکزش سيدنيست- اعلام کرده که اين بيمه يعني توهين به خدمات درماني چون اگر مادر و پدر بيايند آزمايش ژنتيکي بدهند معلوم ميشود بچهشان چه گرفتاریهای ژنتيکي دارد و در مدت بارداری هم اگر به دستورات پزشکي عمل کنند همه چيز خوب پيش ميرود و در زمان زايمان هم که ديگر کار تيم پزشکيست که بچه را به دنيا ميآورد بنابراين اين بيمه دارد همه چيز را زير سؤال ميبرد. خوب اين حرف مال وقتيست که همه بچهها در بيمارستان و با مراقبتهای پزشکي به دنيا بيايند ولي در بين معتقدان به فرقههای مذهبي و مشربهای فکری خيلي زياد ميبينيد که اصولأ نه بيمارستان ميروند و نه با دکتر و آزمايش سر و کار دارند و بچه را هم در خانه به دنيا ميآورند. تا دلتان بخواهد در استراليا زياد است. خوب لابد بيمهایها به فکر پول درآوردن از همينها افتادهاند. حالا البته اگر اينها بخواهند اصولأ رنگ مأمور بيمه را ببينند!
روز سوم. ميدانيد که در عالم سياست اين واژهها هستند که اهميت دارند. البته همه جا همين وضعيت است مثل بشين و بفرما و بتمرگ. منتهای مراتب در عالم سياست وضعيت حساستر است. مثلأ تمام خبرهای رسانههای داخل ايران را که ميخوانيد و ميشنويد به حکومت شاه ميگويند رژيم ستمشاهي و به حکومت جمهوری اسلامي ميگويند نظام مقدس. معني واژهی رژيم در رسانههای داخلي بار منفي دارد و هر وقت که بخواهند از بار منفي استفاده کنند يک رژيم ميگذارند کنار اسم حکومتها، مثل رژيم بعثي عراق، رژيم صهيونيستي. حالا توی وبلاگ ابطحي ديدم در تعريف از مهندس سحابي نوشته که "مهندس که در هر دو رژیم زندان های سختی کشیده است از بحث قرآنی گویا خیلی لذت می برد که خسته نمی شد وخیلی مفصل حرف زد". خيلي جالب است که ابطحي بعد از تابوشکنياش از اين که آهنگهای سياوش قميشي را ميپسندد حالا کمکم دارد با بار منفي از جمهوری اسلامي حرف ميزند. از آن مهمتر مصاحبهای بود که با رشيدپور داشت و خيلي خواندني بود و نشان ميدهد اين همه اتهامي که راستيها به او ميزنند که مثلأ در لبنان با شلوارک و تيشرت توی خيابان راه ميرفته بلاخره او را وادار کرده که آن تصوير متفاوت خودش را بروز بدهد، که چيز بدی هم نيست. يعني بلاخره اهل حکومت بايد بعد از 30 سال رضايت بدهند که از آسمان نيامدهاند پايين. يک چيز جالبتری هم هست. اين بگير و ببندهای مقامات به اتهامات اخلاقي بلاخره راه ورود اهل حکومت به زندگي زميني را باز کرده. يعني هر کدام که از حالا بگويند ما زميني هستيم فردای روز اگر يک جايي مچشان را گرفتند کسي خيلي تعجب نميکند که اين يکي هم که بعله! مثل همين که الان اگر کسي بنشيند توی ماشين ابطحي و صدای ابي و گوگوش را هم بشنود به خودش ميگويد خود اينها هم مثل قميشي هستند ديگر. خلاصه که آدم بايد اينروزها خيلي عميق بنشيند کتابهای ميلان کوندرا را دوباره خواني کند که بفهمد چرا بعضي واژهها دارند کاربرد پيدا ميکنند. حالا لابد به حول و قوهی الهي در آیندهی نه چندان دور دربارهی جميله و ماست و خيار هم چيزهايي ميشنويم.
روز چهارم. انصافأ صفحهی سي سالگي کودتای هفت ثور افغانستان در بي بي سي کار بار ارزشيست. خيلي متنوع و متفاوت با کارهايي از اين دست است که تا به حال در صفحهی بي بي سي ديده بودم. لابد آن آدمي که صفحه را مديريت کرده در کار خودش و شناخت از افغانستان کارشناس بوده. ربطهايي که در مجموعه هست خيلي به سرعت آدم را ميبرد به قلب وقايع و تصوير کلي و واضحي از افغانستان به دست مخاطب ميدهد. بلاخره آدم به کار بدشان ايراد ميگيرد منصفانه نيست که از کار خوبشان حرف نزند. در يکي از نوشتههای همان صفحه از قول فاروق انصاری، نویسنده کتاب فشرده تاریخ افغانستان، دربارهی دورهی داوود خان نوشتهاند که به نظر انصاری "جمهوری شاهی شاید بهترین نام برای جمهوری داوود خان باشد؛ (دولتی) که نامش جمهوری بود اما از جمهوریت خبری نداشت و مردم (در آن) نقش زیادی نداشتند ... جالب این است که در قانون اساسی وقت داوود خان، رییس جمهور، درست در جای پادشاه تکیه زد. مثل پادشاه قبلی، صریحأ (در قانون اساسی) آمده بود که رییس جمهور از هر نوع مسئولیت و خطا منزه می باشد، یعنی اینکه رییس جمهور مورد بازخواست و بازپرس قرار نخواهد گرفت". حالا البته انگار بيماری جمهوری افغاني مدل داوود خان خيلي مسری بوده. کاش يک نفر يک شرح حال پزشکي از جلال الدين فارسي ميگرفت بلکه مبدأ بيماری معلوم ميشد.
روز پنجم. خيلي جالب است که آقای صانعي اعلام کرده که پوشيدن چکمه معنايش تبرج نيست. حالا البته خبر دير به ايشان رسيده و کسي با اين اعلام نظر نميِرود در فصل بهار چکمه بپوشد. ولي به نظرم همين که آقای صانعي هم دارد اعلام نظر ميکند يعني مشکل عقيدتي با دنيای مدرن. منظورم اين است که وقتي يک فرمانده نظامي نظريه پردازان يک حکومت اسلامي را به چالش ميکشاند برای اعلام نظر دربارهی پوشيدن چکمه يعني محتوای فکری حکومت خيلي هم فلسفهی مشايي و ملاصدرايي و اينها نيست که حالا چطور با نگاه ملاصدرا طرحي نو در جهان بيندازد، گرفتاریشان در چه خورم سيف و چه پوشم شتاست. البته اسلاف خود همين آقايان ملاصدرا را تکفير کردند و اورا فرستادند به کعک قم به عنوان تبعيد ولي به هر حال حرفشان اين است که ما با نگاه او به جهان نگاه ميکنيم آنوقت يک فرمانده پليس تمام اهن و تلپ ملاصدرايي حکومت را تقليل داده به تبرج در چکمه. حالا حضرات بايد بنشينند برای همه چيز تکليف تعيين کنند و بين چکمه و بمب اتم هم فرقي نيست. حکومتي که با اين چيزها کار داشته باشد چه وقت قرار است برسد به کشورداری؟ ولي نکتهی مهم اين است که آخرين ردههای نظريه پردازی مذهبي هم مجبورند دربارهی چکمه حرف بزنند. فردای روز اگر يک فرمانده نظامي به دگمهی لباس مردم هم کار داشته باشد باز مثلأ بايد يک عالم حوزه را پيدا کنند که بنشيند بگويد دگمه از جنس فلان با رنگ بهمان حلال است آن يکي نيست. اين را بگذاريد در کنار ساليان دراز خيالبافي حضرات در باب اين که اگر زلزله آمد و يک نفر از پشت بام افتاد روی يکي از اناث خانوادهشان و فيالفور هم يک کاری صورت داد حکمش چيست! حالا جنابان به همت يک فرمانده نظامي بايد دربارهی کفش مردم نظريه بدهند. اين اسمش دنيای مدرن است و حکومتي که بخواهد بيفتد توی چنين دست انداز مدرنيتي حالا حالاها از آن بيرون نميآيد. خلاصه که کليسا با گردش زمين مشکل داشت، حالا جمهوری اسلامي با چکمه پوشيدن مردم. آدم تعجب نميکند که واتيکان حالا يکي از بهترين مراکز تربيت ستاره شناس را دارد آنوقت حضرات ما هنوز با چرخش ماه به دور زمين مسئله دارند.
روز ششم. يک مؤسسهی آمارگيری استراليايي اعلام کرده که مصرف سيگار و الکل از سال 2004 تا 2007 کاهش پيدا کرده. اما مصرف هر دوی اين مواد در بين نوجوانها از بفيهی گروههای سني بيشتر است. جالبش هم اين است که مصرف الکل و سيگار در بين دختران حدود 28 درصد و در بين پسران 25 درصد است. از آن طرف مصرف مواد مخدر در استراليا کاهش پيدا کرده. يک آمار خيلي مهم اين است که مصرف مسکنها در استراليا از 5 درصد به 5/2 درصد رسيده. اين آمار نشان ميدهد که استراليا در بين کم مصرفترين کشورهای جهان در مورد سيگار است. برای اين آمارگيری هم از 25 هزار نفر سؤال شده. خوب دولت هم از نتايج آمارگيری استقبال کرده و گفته که تلاش دولت قبلي برای اشاعهی ورزش کارساز بوده و سرمايه گذاری در ورزش ادامه پيدا ميکند.
و روز هفتم. خوب حالا راهتان دور است به ورزشگاه، يا باشگاه ورزشي نزديک خانهتان نيست، يا توی شهرتان اصلأ ورزشگاه نيست، يا اصلأ خانهتان به اندازهی يک قوطي کبريت است يا وقت نداريد، همهی اينها بهانهست. راه حلش اين است که اراده کنيد و برويد يک دست لباس ورزشي که از رنگ و مدلش خوشتان ميآيد بخريد و نيم ساعت از روزتان را لباس ورزشي بپوشيد و توی خانه ورزش کنيد. چربي توی بدن همهی آدمها جمع ميشود و فرقي ندارد توی قصر زندگي کنيد يا توی چادر. نميشود که وقتي ديگر زمينگير شديد تازه ياد اين کارها بيفتيد که. مرد وزن هم ندارد. دليلي هم ندارد خودتان را مقايسه کنيد با شرايطي که فعلأ در آن نيستيد. بابا سالم ميشويد که از همهی امور عالم مهمتر است. درآمدتان کم است اما اهل ابتکار هستيد برويد يک دوچرخهی کهنه بخريد و چرخهايش را دربياوريد و بدهيد يک جوشکار چهار تا پايه زيرش برایتان جوش بدهد و دوچرخه را رنگ بزنيد، تمام. فکر قمپز درکردن نباشيد. اعتماد به نفس چيز خوبيست و همين ورزش کردن به شما اعتماد به نفس ميدهد. فکر حرف مردم را هم نکنيد چون هر کاری کنيد حرف ميزنند. برويد دوچرخهی خودتان را درست کنيد و بعد که خوش تيپ شديد شما منتقدانتان را دست بيندازيد.
نظرات