مهدی جان! ميبيني چقدر به هم نزديکيد؟
باز هم خيلي اين و پا و آن پا کردم برای اين نوشته و دليلش هم جز اين نيست که دوست ندارم زحمت "زمانهایها" که خيليهایشان از دوستان خوب و ديدهام و گروهيشان از دوستان خوب و نديدهام هستند زايل بشود. خيلي هم دستشان درد نکند.
اما حرفي که ميخواهم بزنم را از ديد يک شنوندهای ميزنم که روز اول نوروز را نشستم به گوش دادن زمانه. يک کمي حقيقتش توقع بيشتری داشتم، هم به عنوان آدمي که از اين کارها انجام داده، و خيلي مهمتر از آن به عنوان آدمي که حالا در خارج از کشور نشسته و زمانه را برای شنيدن انتخاب کرده. روز بعد البته جوابم را گرفتم. حالا ميگويم سؤالم چه بود و جوابي که گرفتم از چه قرار بود.
بلاخره نوروز نوروز است. صدای سرنا و دهل هم که نباشد باز نوروز از سر و روی ما ايرانيها ميريزد. پوست مياندازيم انگار. منتها هميشه اين رسانهها بودهاند که پوست را برایمان مياندازند، همه جای دنيا هم همين است. سال نوی ميلادی هم که ميشود رسانهها هستند که ملت را تا سر حد جنون هيجان زده ميکنند و آنقدر نور و رقص و آواز به خورد جامعه ميدهند که توی خانه هم که باشيد باز سر جایتان بند نميشويد.
خوب زمانه خيلي هم برای نوروزمان آنقدری که هيجان نوروزی لازم بود چيزی فراهم نکرد. حقيقتش انگار زمانه گرفتار اين است که نميتواند از نردبان فرهيختگي رسانهای بيايد پايين. همهاش به اين نيست که آدمهای فرهيختهای که گاهيحرفهای هم نيستند در زمانه کار ميکنند- که هيچ هم بد نيست- بلکه انگار که زمانه خجالت ميکشد که بگويد رسانه بلندگو نيست که کتاب نوشته شده را با صدای مجری برای مردم بخواند. انگار که گرفتار تعارف شدهاند. اين را ميشود از موسيقيهايش تشخيص داد که به شدت درهم ريخته است و آدم را به اين فکر واميدارد که دچار ترديد هستند که اگر اين را بگذاريم فرهيختگان چه ميگويند، اگر آن را پخش کنيم عوام چه ميگويند؟ تعادل برنامهای ندارند.
حقيقتش همين سؤالها را از خودم پرسيدم که چرا برنامهی نوروزی زمانه اينطور از آب درآمده؟ تا اين که نوشتهی مهدی جامي، رئيس زمانه، را خواندم. معلوم شد داستان در کجاست.
اشکال در اينجاست. مهدی مينويسد: " دیروز هفت سین من قبل از اینکه به رادیو بروم روی یک حوله سفید کنار گلدان چیده شد: کاسه آب بی ماهی. سه سیب. دو سیر. عدسی که جوانه کرده اما هنوز سبز نشده. صندوق کوچک خاتمکاری پر از پولهای خرد که برای خیریه کنار می گذاریم و حافظ و قرآن. برای بار اول در عمرم پیش از سال تحویل از خانه بیرون رفتم. قرار داشتم با خود تا نوروز با زمانه باشم. رفتم و چند ساعتی با دوستان تنهایم که آنها هم کنار خانواده نبودند سر کردم و بعد از سال تحویل شیرینی گرداندم و روبوسی کردیم و آفتاب که بالا آمد و بعد یک دو ساعت کارهای دیگر بازگشتم. تمام روز در حرای خانه ماندم. ساکت. گرفته. و اندیشناک به این جمله که نوروز کنار خانواده معنا دارد".
اين به نوشتههای يک آدم در حال خودکشي بيشتر شباهت دارد که رفته برای آخرين ديدار با اطرافيانش، نه به منش يک رئيس راديويي که ميتواند به واسطهی يک اتفاق از خانه تا محل کارش هر چه عابر پياده و آدم سواره را در شادی آن اتفاق شريک کند. نميشود که در و ديوار را پوستر بزنند بعد آن که خودش مراسم را راه انداخته برود توی خانه گريه کند. پس اين چه رسانهایست که پيامش به گوش رئيس خودش هم نميرسد؟
و داستان ادامه دارد که: " نوروز آنجا معنا دارد. با آنهمه رفت و آمد و مهمانی و شلوغی و خنده و بچه های قد و نیمقد. خودم هم دلم همانجاست". در حاليکه دل رئيس يک رسانه در داخل رسانهایست که دارد در دل مردم اثر ميگذارد.
و باز هم "هنوز خدایی هست. و دل مادرهامان. داغهایی که دیده اند. دوری هایی که کشیده اند. آنکه به کشتن نوروز برخاسته است و نشاط مردم این سرزمین بی نشاطی و خاموشی و فسردگی نصیب اش باد"،
و پايان ميپذيرد با اين که " من این را به عمر خود خواهم دید. ما این را به عمر خود خواهیم دید".
انصافأ مهدی، يعني رئيس راديو زمانه، به استقبال نوروز رفته است؟ کجای اين نوشتهها يعني نوروز؟ مهدی خودش شده است فرهيختهای که از رسانهی خودش گريخته. خوب با اين اوضاعي که مهدی به عنوان رئيس زمانه نوشته لابد بايد از نوروز بدون سرنا و دهل صدا وسيمای ايران هم گلايه نکرد ديگر.
تمام نظراتي که برای نوشتهاش گذاشتهاند آدم را از غمزدگي خفه ميکنند. اولين نظر را خودتان بخوانيد که نوشته است: " نوروز نگاریات اشك آدم را در مي آورد [.] غربت از سر و گوش اين نوروز مي بارد با ته مايه از اميدی كورسو- زننده بسان چراغي در دور ها و باد ! و بيم از مرگ شعله ای كه اميدش مي خوانيم [.] بغضي و ترانه اي از لرها پشت كوهي ذهنم را مي خراشد [،] تو ودير و مو به دير .....".
يک نظر ديگر را بخوانيد که "نمیدانم چه امیدی داری که نوشتی: من این را به عمر خود خواهم دید. برای ما که این امیدها تمام شده ... حالا این روزها هفت سین که نچیدم هیچ، اصولاً نوروز را بیخیالی طی میکنم!"
و باز يکي ديگر: " ... اینها کوچکترین شادی های مردم را به عزا تبدیل کرده اند. من نمیبخشمشان ومطمئنم اگر خدایی هست آنها را نخواهد بخشید".
خوب مهدی همين نگاه را دارد در زمانه تزريق ميکند، خودآگاه يا ناخودآگاه. با اين حال و روز انتظار داريد مخاطبان رسانه بيايند به دنبال گريه و زاری؟ خوب توی خود ايران که هست، از صبح تا شب دارد ميکنند ديگر! يعني مهدی با آن حالي که خودش نوشته چه اثر نوروزانهای گذاشته روی رسانهاش؟
مهدی جان! يکي از مجریهای همين راديوی ايران که همشهری خودت هم هست صبحها قبل از اجرای برنامهاش درهای استوديو را ميبست و چنان همه را به رقص واميداشت که ميکروفن برنامه که باز ميشد تا دوساعت بعد از برنامه از زور تلفنهای مردم هيچکس خلاصي نداشت. من اين را بارها و بارها به چشم خودم ديده بودم. همان آدم چقدر که مردم را برای کارهای اجتماعي راه نينداخت.
مهدی جان! زمانه دارد از آن طرف بام ميافتد. حقيقتش دارد از دو سر بام ميافتد چون مانده است ميان تعارفات فرهيختگي و نفس جامعهگرای رسانه که سرگرمي اصل اساسش است.
زمانه دارد موج منفي توليد ميکند، بدون رودرواسي. موج منفياش هم اول از همه گريبان خودش را گرفته. شايد هم درستتر باشد که بگويم زمانه گريبانگير موج منفي شده. اين منفي گرايي برای جامعهی ايراني که در داخل و بيرون به شدت درونگرا هستند دارد ميشود قوز بالای قوز.
همان اول نوشتهای که "باید خیلی تغییر کرده باشم که امسال برای اولین بار در عمرم نوروز را در کنار خانواده نبودم". مهدی جان! بايد تغيير کني وگرنه رسانهی تو هيچ تغييری در هيچ کس درست نميکند. اين همه غصهی فراق با دنيای امروز که مردم کولهشان روی دوششان است و هر جايي که زندگيشان بهتر باشد همانجا ميشود وطنشان، نميسازد. ما ايرانيها تازه داريم زندگي مهاجرتي را ياد ميگيريم ولي ساليان سال است که دنيای توسعه يافته اينها را ياد گرفته و همين مهاجرت برایشان شده است اسباب تسخير دنيا.
مهدی جان! اگر تو و زمانه نتوانيد شادابي دنيا را به آن جواني که برای شنيدن همان شادابي به رسانهی تو روی آورده معرفي کنيد آنوقت تو يک بدبختي تازه به گرفتاریهای جماعت افسردهی داخلي اضافه کردهای.
مهدی جان! غصهی فراق مال آدمي نيست که يک رسانه را اداره ميکند. که رسانهاش ميتواند تا دورترين کنجهای دنيا هم نفوذ کند. کار رسانه همين است که کسي غصهی فراق نداشته باشد و تو داری برعکس رفتار ميکني. آن جا در ايران غصهی رسانهها فراق از مهدیست، در زمانه غصهی مهدی فراق از ايران است.
مهدی جان! ميبيني چقدر به هم نزديکيد؟
اما حرفي که ميخواهم بزنم را از ديد يک شنوندهای ميزنم که روز اول نوروز را نشستم به گوش دادن زمانه. يک کمي حقيقتش توقع بيشتری داشتم، هم به عنوان آدمي که از اين کارها انجام داده، و خيلي مهمتر از آن به عنوان آدمي که حالا در خارج از کشور نشسته و زمانه را برای شنيدن انتخاب کرده. روز بعد البته جوابم را گرفتم. حالا ميگويم سؤالم چه بود و جوابي که گرفتم از چه قرار بود.
بلاخره نوروز نوروز است. صدای سرنا و دهل هم که نباشد باز نوروز از سر و روی ما ايرانيها ميريزد. پوست مياندازيم انگار. منتها هميشه اين رسانهها بودهاند که پوست را برایمان مياندازند، همه جای دنيا هم همين است. سال نوی ميلادی هم که ميشود رسانهها هستند که ملت را تا سر حد جنون هيجان زده ميکنند و آنقدر نور و رقص و آواز به خورد جامعه ميدهند که توی خانه هم که باشيد باز سر جایتان بند نميشويد.
خوب زمانه خيلي هم برای نوروزمان آنقدری که هيجان نوروزی لازم بود چيزی فراهم نکرد. حقيقتش انگار زمانه گرفتار اين است که نميتواند از نردبان فرهيختگي رسانهای بيايد پايين. همهاش به اين نيست که آدمهای فرهيختهای که گاهيحرفهای هم نيستند در زمانه کار ميکنند- که هيچ هم بد نيست- بلکه انگار که زمانه خجالت ميکشد که بگويد رسانه بلندگو نيست که کتاب نوشته شده را با صدای مجری برای مردم بخواند. انگار که گرفتار تعارف شدهاند. اين را ميشود از موسيقيهايش تشخيص داد که به شدت درهم ريخته است و آدم را به اين فکر واميدارد که دچار ترديد هستند که اگر اين را بگذاريم فرهيختگان چه ميگويند، اگر آن را پخش کنيم عوام چه ميگويند؟ تعادل برنامهای ندارند.
حقيقتش همين سؤالها را از خودم پرسيدم که چرا برنامهی نوروزی زمانه اينطور از آب درآمده؟ تا اين که نوشتهی مهدی جامي، رئيس زمانه، را خواندم. معلوم شد داستان در کجاست.
اشکال در اينجاست. مهدی مينويسد: " دیروز هفت سین من قبل از اینکه به رادیو بروم روی یک حوله سفید کنار گلدان چیده شد: کاسه آب بی ماهی. سه سیب. دو سیر. عدسی که جوانه کرده اما هنوز سبز نشده. صندوق کوچک خاتمکاری پر از پولهای خرد که برای خیریه کنار می گذاریم و حافظ و قرآن. برای بار اول در عمرم پیش از سال تحویل از خانه بیرون رفتم. قرار داشتم با خود تا نوروز با زمانه باشم. رفتم و چند ساعتی با دوستان تنهایم که آنها هم کنار خانواده نبودند سر کردم و بعد از سال تحویل شیرینی گرداندم و روبوسی کردیم و آفتاب که بالا آمد و بعد یک دو ساعت کارهای دیگر بازگشتم. تمام روز در حرای خانه ماندم. ساکت. گرفته. و اندیشناک به این جمله که نوروز کنار خانواده معنا دارد".
اين به نوشتههای يک آدم در حال خودکشي بيشتر شباهت دارد که رفته برای آخرين ديدار با اطرافيانش، نه به منش يک رئيس راديويي که ميتواند به واسطهی يک اتفاق از خانه تا محل کارش هر چه عابر پياده و آدم سواره را در شادی آن اتفاق شريک کند. نميشود که در و ديوار را پوستر بزنند بعد آن که خودش مراسم را راه انداخته برود توی خانه گريه کند. پس اين چه رسانهایست که پيامش به گوش رئيس خودش هم نميرسد؟
و داستان ادامه دارد که: " نوروز آنجا معنا دارد. با آنهمه رفت و آمد و مهمانی و شلوغی و خنده و بچه های قد و نیمقد. خودم هم دلم همانجاست". در حاليکه دل رئيس يک رسانه در داخل رسانهایست که دارد در دل مردم اثر ميگذارد.
و باز هم "هنوز خدایی هست. و دل مادرهامان. داغهایی که دیده اند. دوری هایی که کشیده اند. آنکه به کشتن نوروز برخاسته است و نشاط مردم این سرزمین بی نشاطی و خاموشی و فسردگی نصیب اش باد"،
و پايان ميپذيرد با اين که " من این را به عمر خود خواهم دید. ما این را به عمر خود خواهیم دید".
انصافأ مهدی، يعني رئيس راديو زمانه، به استقبال نوروز رفته است؟ کجای اين نوشتهها يعني نوروز؟ مهدی خودش شده است فرهيختهای که از رسانهی خودش گريخته. خوب با اين اوضاعي که مهدی به عنوان رئيس زمانه نوشته لابد بايد از نوروز بدون سرنا و دهل صدا وسيمای ايران هم گلايه نکرد ديگر.
تمام نظراتي که برای نوشتهاش گذاشتهاند آدم را از غمزدگي خفه ميکنند. اولين نظر را خودتان بخوانيد که نوشته است: " نوروز نگاریات اشك آدم را در مي آورد [.] غربت از سر و گوش اين نوروز مي بارد با ته مايه از اميدی كورسو- زننده بسان چراغي در دور ها و باد ! و بيم از مرگ شعله ای كه اميدش مي خوانيم [.] بغضي و ترانه اي از لرها پشت كوهي ذهنم را مي خراشد [،] تو ودير و مو به دير .....".
يک نظر ديگر را بخوانيد که "نمیدانم چه امیدی داری که نوشتی: من این را به عمر خود خواهم دید. برای ما که این امیدها تمام شده ... حالا این روزها هفت سین که نچیدم هیچ، اصولاً نوروز را بیخیالی طی میکنم!"
و باز يکي ديگر: " ... اینها کوچکترین شادی های مردم را به عزا تبدیل کرده اند. من نمیبخشمشان ومطمئنم اگر خدایی هست آنها را نخواهد بخشید".
خوب مهدی همين نگاه را دارد در زمانه تزريق ميکند، خودآگاه يا ناخودآگاه. با اين حال و روز انتظار داريد مخاطبان رسانه بيايند به دنبال گريه و زاری؟ خوب توی خود ايران که هست، از صبح تا شب دارد ميکنند ديگر! يعني مهدی با آن حالي که خودش نوشته چه اثر نوروزانهای گذاشته روی رسانهاش؟
مهدی جان! يکي از مجریهای همين راديوی ايران که همشهری خودت هم هست صبحها قبل از اجرای برنامهاش درهای استوديو را ميبست و چنان همه را به رقص واميداشت که ميکروفن برنامه که باز ميشد تا دوساعت بعد از برنامه از زور تلفنهای مردم هيچکس خلاصي نداشت. من اين را بارها و بارها به چشم خودم ديده بودم. همان آدم چقدر که مردم را برای کارهای اجتماعي راه نينداخت.
مهدی جان! زمانه دارد از آن طرف بام ميافتد. حقيقتش دارد از دو سر بام ميافتد چون مانده است ميان تعارفات فرهيختگي و نفس جامعهگرای رسانه که سرگرمي اصل اساسش است.
زمانه دارد موج منفي توليد ميکند، بدون رودرواسي. موج منفياش هم اول از همه گريبان خودش را گرفته. شايد هم درستتر باشد که بگويم زمانه گريبانگير موج منفي شده. اين منفي گرايي برای جامعهی ايراني که در داخل و بيرون به شدت درونگرا هستند دارد ميشود قوز بالای قوز.
همان اول نوشتهای که "باید خیلی تغییر کرده باشم که امسال برای اولین بار در عمرم نوروز را در کنار خانواده نبودم". مهدی جان! بايد تغيير کني وگرنه رسانهی تو هيچ تغييری در هيچ کس درست نميکند. اين همه غصهی فراق با دنيای امروز که مردم کولهشان روی دوششان است و هر جايي که زندگيشان بهتر باشد همانجا ميشود وطنشان، نميسازد. ما ايرانيها تازه داريم زندگي مهاجرتي را ياد ميگيريم ولي ساليان سال است که دنيای توسعه يافته اينها را ياد گرفته و همين مهاجرت برایشان شده است اسباب تسخير دنيا.
مهدی جان! اگر تو و زمانه نتوانيد شادابي دنيا را به آن جواني که برای شنيدن همان شادابي به رسانهی تو روی آورده معرفي کنيد آنوقت تو يک بدبختي تازه به گرفتاریهای جماعت افسردهی داخلي اضافه کردهای.
مهدی جان! غصهی فراق مال آدمي نيست که يک رسانه را اداره ميکند. که رسانهاش ميتواند تا دورترين کنجهای دنيا هم نفوذ کند. کار رسانه همين است که کسي غصهی فراق نداشته باشد و تو داری برعکس رفتار ميکني. آن جا در ايران غصهی رسانهها فراق از مهدیست، در زمانه غصهی مهدی فراق از ايران است.
مهدی جان! ميبيني چقدر به هم نزديکيد؟
نظرات