ولک ری بن که شب و روز نداره
امروز آمدم دانشگاه همراه با آقای صورتي. البته پلنگ با دوچرخهاش آمد. کلي کار داريم که ديديم اگر اين آخر هفته را نياييم سر کار نميرسيم کارها را تمام کنيم.
وسطهای روز گفت ديشب با مادرم حرف زدم، يک خبری داد فکر کردم برايت خيلي شنيدني باشد. گفتم اصولأ که خبرهای جنابعالي هميشه شنيدنيست. اما انصافأ اين يکياش اساسأ جالب بود. گفت مادرم گفته برادرش، يعني دايي پلنگ اقا، تغيير دين داده و مسلمان شده.
خوب مثل اين که برق سه فاز به من وصل کرده باشند. گفتم ايشان همين توی اين هير و ويری بکش بکش تغيير دين داده؟ لابد فردا هم ميرود توی کوه و کمرها برای جهاد بر عليه خودتان! گفت اتفاقأ برعکس. چرا؟ چون به گفتهی جناب پلنگ، دايي پلنگ آقا تازگيها رحل اقامت افکندهاند در الجزاير و از قرار خيلي هم خرج و مخارج کردهاند برای زار و زندگيشان و خانهی آنچناني و تفريحات مفصل. خوب با تبديل يورو به پول الجزاير از قرار خيلي ميشده از اين کارها کرد.
خوب دايي محترم به خواهرشان گفته است که با اين همه اوضاع خوش و خرمي که دارد متوجه شده که امکان گرفتاری هم زياد است، يعني بريزند و دودمانش را به باد بدهند چون هم مسيحيست و هم دارد زيادی خوش ميگذراند. در نتيجه گفته بروم تغيير دين بدهم که ديگر همه چيز روبراه بشود. لاجرم ايشان هم مشرف شدهاند به اسلام. به پلنگ گفتم حالا بلکه جناب خان داييتان بعدأ تصميم بگيرد يک سری هم به ايران بزند و يک شغل نان و آب داری هم آنجا پيدا کند. حالا که آب توبه را ريخته سر خودش يک شيرجه هم بزند در آب کر.
منتها پلنگ آقا يک خبری هم دربارهی داييشان دادند که ممکن است ايران آمدنش يک کمي با تأخير صورت بگيرد. يعني يک وقتي بيايد که اگر دوباره يک جايي از احمدی نژاد پرسيدند در ايران داريد يا نه نگويد نه. به پلنگ گفتم لاجرم خان داييتان فکر همه چيز را با هم کرده. يحتمل داييشان متوجه شده که بين حرف سياسمتداران با واقعيات خيلي فرق هست، بنابراين با همهی وجود مشرف شدهاند.
اين از اين.
از آن طرف هم بشنويد که بعد از صنف کاريکاتوريست دانمارکي و صنف نمايندهی مجلس هلند- خوب از بس که طرفهای ما بعضيها همهاش نماينده هستند آدم فکر ميکند يک صنف مشخصي دارند ديگر- بله، پس از اين دو صنف حالا چشممان به جمال صنف عينک فروش هم روشن شده که روز روشن به مسلمانان توهين ميکنند.
ديشب داشتم از يک خياباني رد ميشدم ديدم يک عينک فروشي يک عکس گذاشته برای تبليغ عينک، که جان ميدهد برای روز مبادا که کمبود بهانه برای مقابله با دنيا هست. حالا البته آدم دلش برای رادولف فارانتز لهنرت ميسوزد که اثرش را به نام کشيشان مسيحي سند زدهاند، ولي خوب آدم مجبور ميشود بگويد پس صنف عينک فروش هم بعله!
عکسهايش را ببينيد که متوجه بشويد که آدم از هر صنفي از اين انتظارات داشته باشد از صنف عينک فروش از اين انتظارات ندارد. فردای روز اگر اينها هم تعطيل کنند بروند پي کارشان آنوقت فکرش را کردهايد به جای ری بن چي بايد به چشممان بزنيم؟
داشتم عکس ميگرفتم دو نفر ديگر هم آمدند ايستادند به نگاه کردن به مغازهی تعطيل. گفتم لابد اينها هم خوزستاني باشند، آمدهاند اگر صف عينک هست بايستند توی صف، از 8 شب برای فردا صبح ساعت 9 که مغازهها باز ميکنند.
چيه کا؟ مغازهی عينک فروشي ديدن داره ديگه! ولک ری بن که شب و روز نداره! خوب آدم شب هم لباس ميپوشه ديگه.
وسطهای روز گفت ديشب با مادرم حرف زدم، يک خبری داد فکر کردم برايت خيلي شنيدني باشد. گفتم اصولأ که خبرهای جنابعالي هميشه شنيدنيست. اما انصافأ اين يکياش اساسأ جالب بود. گفت مادرم گفته برادرش، يعني دايي پلنگ اقا، تغيير دين داده و مسلمان شده.
خوب مثل اين که برق سه فاز به من وصل کرده باشند. گفتم ايشان همين توی اين هير و ويری بکش بکش تغيير دين داده؟ لابد فردا هم ميرود توی کوه و کمرها برای جهاد بر عليه خودتان! گفت اتفاقأ برعکس. چرا؟ چون به گفتهی جناب پلنگ، دايي پلنگ آقا تازگيها رحل اقامت افکندهاند در الجزاير و از قرار خيلي هم خرج و مخارج کردهاند برای زار و زندگيشان و خانهی آنچناني و تفريحات مفصل. خوب با تبديل يورو به پول الجزاير از قرار خيلي ميشده از اين کارها کرد.
خوب دايي محترم به خواهرشان گفته است که با اين همه اوضاع خوش و خرمي که دارد متوجه شده که امکان گرفتاری هم زياد است، يعني بريزند و دودمانش را به باد بدهند چون هم مسيحيست و هم دارد زيادی خوش ميگذراند. در نتيجه گفته بروم تغيير دين بدهم که ديگر همه چيز روبراه بشود. لاجرم ايشان هم مشرف شدهاند به اسلام. به پلنگ گفتم حالا بلکه جناب خان داييتان بعدأ تصميم بگيرد يک سری هم به ايران بزند و يک شغل نان و آب داری هم آنجا پيدا کند. حالا که آب توبه را ريخته سر خودش يک شيرجه هم بزند در آب کر.
منتها پلنگ آقا يک خبری هم دربارهی داييشان دادند که ممکن است ايران آمدنش يک کمي با تأخير صورت بگيرد. يعني يک وقتي بيايد که اگر دوباره يک جايي از احمدی نژاد پرسيدند در ايران داريد يا نه نگويد نه. به پلنگ گفتم لاجرم خان داييتان فکر همه چيز را با هم کرده. يحتمل داييشان متوجه شده که بين حرف سياسمتداران با واقعيات خيلي فرق هست، بنابراين با همهی وجود مشرف شدهاند.
اين از اين.
از آن طرف هم بشنويد که بعد از صنف کاريکاتوريست دانمارکي و صنف نمايندهی مجلس هلند- خوب از بس که طرفهای ما بعضيها همهاش نماينده هستند آدم فکر ميکند يک صنف مشخصي دارند ديگر- بله، پس از اين دو صنف حالا چشممان به جمال صنف عينک فروش هم روشن شده که روز روشن به مسلمانان توهين ميکنند.
ديشب داشتم از يک خياباني رد ميشدم ديدم يک عينک فروشي يک عکس گذاشته برای تبليغ عينک، که جان ميدهد برای روز مبادا که کمبود بهانه برای مقابله با دنيا هست. حالا البته آدم دلش برای رادولف فارانتز لهنرت ميسوزد که اثرش را به نام کشيشان مسيحي سند زدهاند، ولي خوب آدم مجبور ميشود بگويد پس صنف عينک فروش هم بعله!
عکسهايش را ببينيد که متوجه بشويد که آدم از هر صنفي از اين انتظارات داشته باشد از صنف عينک فروش از اين انتظارات ندارد. فردای روز اگر اينها هم تعطيل کنند بروند پي کارشان آنوقت فکرش را کردهايد به جای ری بن چي بايد به چشممان بزنيم؟
داشتم عکس ميگرفتم دو نفر ديگر هم آمدند ايستادند به نگاه کردن به مغازهی تعطيل. گفتم لابد اينها هم خوزستاني باشند، آمدهاند اگر صف عينک هست بايستند توی صف، از 8 شب برای فردا صبح ساعت 9 که مغازهها باز ميکنند.
چيه کا؟ مغازهی عينک فروشي ديدن داره ديگه! ولک ری بن که شب و روز نداره! خوب آدم شب هم لباس ميپوشه ديگه.
نظرات