ياد بعضی نفرات
يک دوستی دارم به اسم پريا. البته خودش اين اسم را انتخاب کرده وگرنه اسمش يک چيز ديگریست.
من و پريا و هفت هشت نفر ديگر يک وقتي يک گروهی داشتيم که اسم نداشت منتها کارهای درست و حسابی انجام میداد. اين بی اسمیاش هم باعث شده بود که هر چند وقتی که يک کاری انجام میداديم اسم همان کار را روی گروه میگذاشتيم. معروفترين کاری که شما هم حتمأ اسمش را شنيدهايد راه انداختن باشگاه دانش پژوهان جوان است که لابد میدانيد مربوط است به المپيادیها. حالا البته خيلی طول و تفصيل دارد ولی اگر روزگاری گذارتان به شمارههای قديمی مجلهی دانشمند افتاد عکس و اسم همهمان را در روزهای اول راه اندازی باشگاه دانش پژوهان جوان توی مجله میبينيد. حدود سال 1368 بايد بوده باشد. اگر آن شمارهی مجله را با خودم آورده بودم استراليا عکسش را میگذاشتم که ببينيد.
حالا ذکر خير پريا مال اين است که يک وقتی به يک مشکل خيلی حاد توی زندگیام گرفتار شده بودم که همين پريا و چند تای ديگر باخبر بودند. پرانتز باز (آدم دوستهايش را همين جاها میشناسد. بعد از آن داستان يک روز با همين پريا و يکی ديگر توی ماشين نشسته بوديم میرفتيم جايی، گفتم حالا منبعد میتوانيد دربارهی دوستیتان با من دوباره فکر کنيد. خوب هيچکدامشان هرگز چيزی از دوستیشان با من کم نکردند) پرانتز بسته. دورانی بود.
توی دوران آن گرفتاری يک روزی رفتم پيش مادر پريا. حالا کلی میشود حاشيه نوشت که مادر پريا کی هست. جايش نيست که بنويسم ولي از آن آدمهای نازنينیست که اينروزها هم اسمش را خيلی زياد توی همين برنامههای حقوق زنان میشنويد.
يک روز عصر نشستم برايش تعريف کردم که مشکلم چيست. به نظرم چهار پنج ساعت حرف زديم و دست آخر نتيجهاش اين شد که گفت بردار نامه بنويس و مشکلت را بدون رودرواسی توی نامه توضيح بده و بفرست برای آن کسی که با او مشکل داری. اين اتفاق مربوط میشود به 15 سال پيش.
همان شب برداشتم نامه نوشتم و دوباره فردا شبش هم يک نامهی ديگر و دو شب بعد هم دو تا نامهی ديگر. شد چهار تا نامه. يک کلمه هم رودرواسی نکردم چون بنا بود به توصيهی مادر پريا عمل کنم. توی آن نامهی آخری تقريبأ مشکلم را حل کردم و از تمام فشار فکری مشکل خلاص شدم.
البته برایم زياد پيش آمده که نامه بنويسم برای اين و آن و به سبک قديمیها گاهی مشکل فکریام را بنويسم و بعد جواب بگيرم و نامه نگاریها همينطور ادامه پيدا کند تا بلاخره برسد به يک جايی که يا خودم قانع بشوم يا آن طرف را قانع کنم. هر از گاهی هم موضوعات حاد فکریام را هم توی همين نامه نوشتنها با دوستانم مطرحشان کردهام يا آنهايي که طرفين نامه نگاری بودهاند مشکلشان را گفتهاند و مثلأ ورزش فکری کردهايم.
اين رسم نامه فرستادن هنوز هم بين من و چند تا از دوستانم که تویشان پسر و دختر هست ادامه دارد. البته تازگیها يک جای ديگری هم يک موضوع نامه نگاری جديدی پيدا کردهام که مبنايش باز کردن گرههای فکری خودم است و توی جمع قديميمان نيست. ولی آن چند تا دوستی که سالهاست با هم از اين نامه نگاریها داريم کل داستان را حفظ کردهايم.
میدانيد، باورمان شده که دليلی ندارد آدم بردارد سخنرانی بنويسد به قصد حرف زدن برای هزاران نفر چون بعضی لذتها را تنها ميشود در يک جمع کوچک پيدا کرد.
امروز يک جايی نوشتم اين کار مثل مراقبه میماند که آدم حواسش به خودش باشد و گرفتاریهای فکریاش را بنويسد و از چند نفر ديگر دربارهشان بپرسد و راه حل برایشان پيدا کند.
امروز ياد آن گروه بی اسم افتادم که دستجمعی توی خيابان راه میرفتيم و بلند بلند سوت میزديم ... به قول نيما، ياد بعضی نفرات ... يک بار من و پريا پنج بار سر تا ته خيابان ظفر را رفتيم و برگشتيم و همينطور حرف ميزديم. ياد مادر پريا افتادم که گفت چرا رودرواسی میکنی خوب بنويس.
من و پريا و هفت هشت نفر ديگر يک وقتي يک گروهی داشتيم که اسم نداشت منتها کارهای درست و حسابی انجام میداد. اين بی اسمیاش هم باعث شده بود که هر چند وقتی که يک کاری انجام میداديم اسم همان کار را روی گروه میگذاشتيم. معروفترين کاری که شما هم حتمأ اسمش را شنيدهايد راه انداختن باشگاه دانش پژوهان جوان است که لابد میدانيد مربوط است به المپيادیها. حالا البته خيلی طول و تفصيل دارد ولی اگر روزگاری گذارتان به شمارههای قديمی مجلهی دانشمند افتاد عکس و اسم همهمان را در روزهای اول راه اندازی باشگاه دانش پژوهان جوان توی مجله میبينيد. حدود سال 1368 بايد بوده باشد. اگر آن شمارهی مجله را با خودم آورده بودم استراليا عکسش را میگذاشتم که ببينيد.
حالا ذکر خير پريا مال اين است که يک وقتی به يک مشکل خيلی حاد توی زندگیام گرفتار شده بودم که همين پريا و چند تای ديگر باخبر بودند. پرانتز باز (آدم دوستهايش را همين جاها میشناسد. بعد از آن داستان يک روز با همين پريا و يکی ديگر توی ماشين نشسته بوديم میرفتيم جايی، گفتم حالا منبعد میتوانيد دربارهی دوستیتان با من دوباره فکر کنيد. خوب هيچکدامشان هرگز چيزی از دوستیشان با من کم نکردند) پرانتز بسته. دورانی بود.
توی دوران آن گرفتاری يک روزی رفتم پيش مادر پريا. حالا کلی میشود حاشيه نوشت که مادر پريا کی هست. جايش نيست که بنويسم ولي از آن آدمهای نازنينیست که اينروزها هم اسمش را خيلی زياد توی همين برنامههای حقوق زنان میشنويد.
يک روز عصر نشستم برايش تعريف کردم که مشکلم چيست. به نظرم چهار پنج ساعت حرف زديم و دست آخر نتيجهاش اين شد که گفت بردار نامه بنويس و مشکلت را بدون رودرواسی توی نامه توضيح بده و بفرست برای آن کسی که با او مشکل داری. اين اتفاق مربوط میشود به 15 سال پيش.
همان شب برداشتم نامه نوشتم و دوباره فردا شبش هم يک نامهی ديگر و دو شب بعد هم دو تا نامهی ديگر. شد چهار تا نامه. يک کلمه هم رودرواسی نکردم چون بنا بود به توصيهی مادر پريا عمل کنم. توی آن نامهی آخری تقريبأ مشکلم را حل کردم و از تمام فشار فکری مشکل خلاص شدم.
البته برایم زياد پيش آمده که نامه بنويسم برای اين و آن و به سبک قديمیها گاهی مشکل فکریام را بنويسم و بعد جواب بگيرم و نامه نگاریها همينطور ادامه پيدا کند تا بلاخره برسد به يک جايی که يا خودم قانع بشوم يا آن طرف را قانع کنم. هر از گاهی هم موضوعات حاد فکریام را هم توی همين نامه نوشتنها با دوستانم مطرحشان کردهام يا آنهايي که طرفين نامه نگاری بودهاند مشکلشان را گفتهاند و مثلأ ورزش فکری کردهايم.
اين رسم نامه فرستادن هنوز هم بين من و چند تا از دوستانم که تویشان پسر و دختر هست ادامه دارد. البته تازگیها يک جای ديگری هم يک موضوع نامه نگاری جديدی پيدا کردهام که مبنايش باز کردن گرههای فکری خودم است و توی جمع قديميمان نيست. ولی آن چند تا دوستی که سالهاست با هم از اين نامه نگاریها داريم کل داستان را حفظ کردهايم.
میدانيد، باورمان شده که دليلی ندارد آدم بردارد سخنرانی بنويسد به قصد حرف زدن برای هزاران نفر چون بعضی لذتها را تنها ميشود در يک جمع کوچک پيدا کرد.
امروز يک جايی نوشتم اين کار مثل مراقبه میماند که آدم حواسش به خودش باشد و گرفتاریهای فکریاش را بنويسد و از چند نفر ديگر دربارهشان بپرسد و راه حل برایشان پيدا کند.
امروز ياد آن گروه بی اسم افتادم که دستجمعی توی خيابان راه میرفتيم و بلند بلند سوت میزديم ... به قول نيما، ياد بعضی نفرات ... يک بار من و پريا پنج بار سر تا ته خيابان ظفر را رفتيم و برگشتيم و همينطور حرف ميزديم. ياد مادر پريا افتادم که گفت چرا رودرواسی میکنی خوب بنويس.
نظرات