سختگيريد در مسافرت؟

فرض کنيد می‌خواهيد برويد مسافرت، مثلأ به اندازه‌ی چهار هفته. يک مقداری هم پول داريد برای خرج‌تان. حالا زود نرويد در فکر آنقدر پولي که به اندازه‌ی يک هتل 5 ستاره باشد. يک اندازه‌ای که پول اقامت در يک جای معمولي و رفت و آمدتان را تأمين کند.

خوب حالا جدی فکر کنيد در اين فرصت چهار هفته‌ای چه کار مي‌کرديد؟ يعني اصولأ بلديد در شرايط واقعي که خيالبافي هم تويش نباشد به خودتان خوش بگذرانيد؟ می‌توانيد برنامه ريزی کنيد برای خودتان؟

می‌رويد صاف مسافرت يا پول را می‌گذاريد توی جيب‌تان و دوباره راه می‌افتيد می‌رويد سر کار؟ يا همه‌ی تعطيلی‌تان را تخت توی خانه می‌خوابيد؟ اگر مسافرت برويد با خودتان چه چيزهايی می‌بريد؟ اصولأ دوست داريد همسفر داشته باشيد يا مسافرت تنهايی را ترجيح می‌دهيد؟ به نظرم آدم با همين‌ معيارها می‌تواند خودش را بشناسد.

خوب من چند بار برايم پيش آمده که از اين تجربه‌ها داشته باشم و هر بار کلی چيز ياد گرفتم که چطور برنامه ريزی کنم. حالا باز فکر نکنيد خيلی شق القمر کرده‌ام ولي يک کمی دستم آمده که بايد چه کار کرد و همين شد که آن بارهای آخر خيلی چسبيد چون همه چيز به طرز جذابي خوب بود.

مثلأ من خيلی دوست دارم با ماشين خودم بروم مسافرت اگر آنقدری نزديک باشد که بشود رفت. اگرنه باز ترجيحم اين است که ماشين برانم در مسافرت. علت اصلی‌اش اين است که می‌توانم موسيقی را با صدای بلند گوش کنم. بلاخره آدم يک جاهايی خود خودش است ديگر. تا خرخره هم سی‌ دی با خودم می‌برم. دوربين عکاسی هم که چسبيده به بغلم. اگر با ماشين خودم باشم کتاب عکس يا نقاشی هم می‌برم بدون برو برگرد. يک بار دو تا کتاب درسی برده بودم که اصولأ نگاه کردن بهشان اعصابم را خراب می‌کرد. بنابراين حالا اگر کتابی ببرم حتمأ تصويری ست.

برای اقامتم می‌روم يک جايی که حمام و دستشويی تميز داشته باشد ولی جای گرانقيمت نمی‌روم. صبحانه‌ام می‌شود شير و احتمالأ يک تکه کيک. قبلأ که بلد نبودم صبحانه‌ی فجيعي می‌خوردم که بعد اصلأ راه هم نمی‌توانستم بروم. حالا ديگر می‌دانم که بايد قيد صبحانه‌ی مفصل را زد در سفر. اصولأ هم که من با نوزادان در زمينه‌ی شير خوردن رقابت می‌کنم. باقی وعده‌های غذايی را هم خيلی ساده می‌خورم که ميوه تويش هست حتمأ.

امان از لباس. حالا البته خوب بلدم ولی قبلأ دو تا چمدان لباس می‌بردم که نکند اگر ناغافل گفتند بيا ميهمانی امپراتور چين لباس مناسب داشته باشم. حالا با دو تا شلوار جين داستان را فيصله می‌دهم، يکی که تنم هست يکی هم اضافه. اما ده تا تی‌‌شرت می‌برم. کفش هم همينطور، يکی حتمأ ورزشی، آن یکي هم کفش راحت که بشود راه رفت.

و اما همسفر. اين جدأ خيلی نکته‌ی مهمی‌ست. من اين را همه جوره‌اش را تجربه کرده‌ام، همه جوره. به اين نتيجه رسيده‌ام که اگر همسفرتان آدم خندانی باشد اصولأ شک نکنيد که مسافرت‌تان تا عمر داريد مزه‌اش می‌ماند زير زبان‌تان، ولی اگر همسفرتان از آن مدل‌هايی باشد که مدام مجبور باشيد هلش بدهيد که دنيا را ببيند و از زمين و زمان ايراد نگيرد آنوقت می‌توانيد با خيال راحت از خير مسافرت رفتن بگذريد، پشيمانی هم ندارد مطلقأ.

سختگيريد در مسافرت رفتن؟ بلديد با پول کم برويد خوش بگذرانيد؟ در مسافرت اصولأ ديدن برای‌تان مهم است يا پوشيدن يا خوردن؟

می‌دانيد چقدر مهم است آدم اين‌ها را در مورد خودش بداند؟

نظرات

پست‌های پرطرفدار