هفت روز هفته

روز اول. می‌توانم به صراحت بگويم خواندن کتاب‌های جدی ‌عمرم را، که انصافأ کم هم نبوده، با خواندن "ابن مشغله"‌ی نادر ابراهيمي شروع کردم، وقتی دوازده سالم بود، گرچه بعدها ديدم عنوان کتاب را در چاپ‌های جديد تبديل کرده بود به ابوالمشاغل اما همين کتاب عامل پرتاب شدنم به زندگي واقعي بود. فيلم‌های نادر ابراهيمی را هم ديده بودم. اين اسم هامی هم که حالا اثرش در استراليا بيشتر است و ايميلم را هم که ببينيد همين هامی‌ست مربوط می‌شود به خاطره‌ام از مجموعه‌ی سفرهای هامی و کامی که اسم اصلی بازيگرانش همايون و کامران بود که مختصرشان می‌شد هامی و کامی. آواز محمد نوری بر روی آن سريال هم جزوی از خاطراتم است که شعرش را که ساليان سال است از يک تکه روزنامه جدا کرده‌ام هميشه با خودم دارم. خوب البته من با وجود اين که هميشه در محيط‌های فرهنگی کار کرده‌ام اما هيچوقت نادر ابراهيمی را نديدم که از نزديک او را بشناسم و حالا قضاوت شخصی درباره‌اش بکنم منتها تصويری که در طول سال‌ها از لابلای آثار فرهنگی‌اش در ذهنم شکل گرفته خيلي به سمت ايراندوستی او تمايل دارد و اين حرفی‌ست که همه می‌زنند. ولی هميشه يک چيزی در ذهنم درباره‌ی او داشته‌ام. انگار از بخت بد هيچکدام از هنرمندان ايراندوست ما مثل نادر ابراهيمی که به درجات مختلف می‌شود دسته بندی‌شان کرد امکانش را پيدا نکرده‌اند که ايران را به غير ايرانی‌ها بشناسانند، هر چه کردند برای داخلی‌هايی بوده که خودشان کم و بيش درباره‌ی ايران می‌دانستند. چرايش خيلی آسان نيست، ولي می‌شود گفت هم در دوره‌ی شاه و هم در دوره‌ی انقلاب هميشه در بر همين پاشنه چرخيده. مثلأ آلبر لاموريس که چهل سال پيش فيلم باد صبا را ساخت خيلی بيشتر به شناخت ايران در خارج کمک کرد تا مجموعه‌ی هامی و کامی. انگار که ايراندوستی در بين ما ايرانی‌ها فقط در دلمان می‌گذرد و در همان حظی‌ست که از موسيقی و شعر و جغرافيای ايران می‌بريم. انگار توضيح دادنش برای ديگران برای‌مان سخت است، يا هنوز راهش را بلد نيستيم، يا چيزی که من خيلی به آن اعتقاد راسخ دارم اين که ما زياده از حد درونگراييم. خلاصه آدم اين وقت‌هاست که متوجه می‌شود ميراث اين ايراندوستان فقط تا لبه‌ی جغرافيای‌مان امتداد دارد و بس. اما شخصی‌اش اين است که من هر بار مجبور شدم بروم يک جايی کار يدی انجام بدهم ، که اين هم کم نبوده، ياد ابن مشغله افتاده‌ام.

روز دوم. فعلأ دو سالی می‌شود که محدوديت‌ استفاده از آب در ايالت کوئينزلند برقرار شده و درجه‌ی آن به تدريج زياد شده تا رسيده به 6. البته در همين دوران محدوديت استفاده از منابع آبی همه جور طرحی برای استفاده از آب باران به اجرا درآمده که بهترين نمونه‌اش نصب منابع بزرگ جمع آوری آب باران در خانه‌هاست. حالا مردم با خيال راحت و بدون هزينه از آب باران برای شستشوی لباس و ماشين و پر کردن استخرهای‌شان استفاده می‌کنند. حالا اين هفته دولت ايالتی اعلام کرده که به محض اين که ذخيره‌ی پشت سدها به 40 درصد برسد محدوديت آب يک درجه کاهش پيدا می‌کند. از قرار، محاسبه نشان داده که با دو بارندگی حسابی ديگر اين اتفاق خواهد افتاد. يک اتفاق ديگری هم که در اين دو سال گذشته رخ داده که عبارت است از اين که مدل شيرهای آب و دوش‌ها عوض شده به طوری که گاهی پدر صاحاب بچه‌ی آدم درمی‌آيد تا دوش بگيرد. حالا از آن طرف تازگی‌ها يک کارخانه‌ی مواد شوينده دارد درباره‌ی محصولاتی تبليغ می‌کند که کف کمتری توليد می‌کنند اما قدرت تميز کنندگی‌شان مشابه قديم است. به نظرم کم‌کم اگر وضع آب به همين منوال پيش برود در آينده‌ی نه چندان دور کارخانجات مواد شوينده قرص حمام کردن هم درست کنند که ديگر به کل آب مصرف نشود. آدم دو تا قرص بخورد انگار دو ساعت رفته زير دوش.

روز سوم. متوجه شده‌ايد که شعار دادن بر عليه اسرائيل تازگی‌ها بيشتر از شعار دادن بر عليه امريکا شده؟ يعني آدم اول پيش خودش فکر می‌کند نه که اوضاع مديريت اهل حکومت بخصوص در داخل خيلی خوب است حالا چرا احمدی نژاد دايم شعارهايي می‌دهد که هيچ ربطي به بهبود اوضاع داخلی ندارد؟ يک کمي که فکر می‌کنيد متوجه می‌شويد اين همان مدل تبليغاتي جمهوری اسلامی‌ست که هر بار برای پوشاندن يک موضوع خاص توجه مردم را با شعار دادن به يک چيز ديگری جلب می‌کنند. حالا آن چيز ديگر چيست؟ خوب حدس من اين است که حالا که سوريه و اسرائيل دارند با هم حرف می‌زنند پس جمهوری اسلامی و امريکا هم می‌توانند با هم حرف بزنند و شعار دادن بر عليه اسرائيل بخشی از زمينه سازی برای تفاهم با امريکاست. فی‌الواقع اين امکان وجود دارد که همان سناريويي که برای صدام حسين پياده شد که کم مانده بود اين اواخر مجسمه‌اش را به عنوان مبارزه ضد امريکايي در تهران نصب کنند همين کار دارد آرام آرام برای امريکا انجام می‌شود و چه بسا که يک روزگاری همين حضرات حکومت با سرنا و دهل راه بيفتند که اصلأ اين امريکاست که جهان اسلام را از انحطاط نجات داده و جا دارد برای اين همه محبت‌شان سالی به دوازده ماه سجده‌ی شکر به جا بياوريم، درست مطابق همان فرمول ذوالقرنين که معرف حضورتان هست و می‌توانيد به آن لقب دم خروس هم بدهيد. فقط يادتان باشد يک وقتی برای ملک فهد هم همين حرف‌ها را زدند و جالبش اين است که همه‌اش کار راستی‌ها نيست، همين آقای شيخ اصلاحات يعني جناب کروبی تيله‌اش را انداخت وسط که حجاج ايرانی به توسط عمال فهد لت و پار شدند. آدم اين کارهای جناحين به ظاهر رقيب را که می‌بيند برايش مسلم می‌شود هر دوی‌شان مثل قيچی عمل می‌کنند. منتهای مراتب چيزی که اين قيچی می‌برد جريان زندگی مردم است.

روز چهارم. بلاخره هيلاری کلينتون رقابت را واگذار کرد. البته آدم بايد در محيط امريکا باشد تا تصوير دقيق‌تری از کانديداها به دست بياورد وگرنه همه‌اش می‌شود حدسيات. خوب بنا بر حدسياتم اوباما زياده از حد برای پست رياست جمهوری فرهيخته و لابد کند است و در عوض مک کين کم سواد اما قاطع. اين بلايی‌ست که بر سر خود ما در ايران آمده. خاتمی و رفسنجانی. خوب اين که آدم فرهيخته باشد و رئيس جمهور بشود نتيجه‌اش چيز دندانگيری نمی‌شود چون بلاخره بايد مشکلات مردم را با قاطعيت حل کند نه اين که برای‌شان مشکل فلسفی هم بتراشد. ضمن اين که واقعيت اين است که امريکا فعلأ در راه تغيير دادن خاورميانه و مناسبات آن است و در اين مورد بين دموکرات‌ها و جمهوريخواهان تفاوت کلی‌ای وجود ندارد. بنابراين به نظرم می‌رسد مک کين برای ادامه‌ی اين راه از قاطعيت بيشتری برخوردار است. حالا البته خيلی دلم می‌خواست هيلاری کلينتون به رقابت نهايی می‌رسيد که بلاخره آدم تفاوت کلی ميان منطق زنانه و مردانه برای حل مشکلات را ببيند. اين اتفاقی‌ست که نيفتادنش حيف شد.

روز پنجم. "واقعاً هم اين از افتخارات دولت آقای خاتمی ‏است که هم به وحدت جهان اسلام بسيار اهميت می‌داد و هم توفيق داشت به محضر حضرت صديقه کبری چنين ‏عرض ادبی نمايد". اين جمله را من ننوشته‌ام، ابطحی نوشته و دليلش مربوط به تعطيل کردن يک روز در تقويم کشور آن هم بر اساس درخواست آیه الله وحید خراسانی و با چند قطره اشکی‌ست که ايشان و خاتمي در اين باب ريخته‌اند. خوب احترام گذاشتن آدم‌ها به چيزهايی که برای‌شان مهم است خيلی شخصی‌ست، آدم با زندگی شخصی‌اش هر کاری دوست دارد می‌کند. منتهای مراتب نمی‌شود رئيس جمهور يک کشور بردارد با دو قطره اشک يک روز تعطيل به تقويم پر از تعطيلی کشور اضافه کند. از اين خنده‌دارترش اين است که اين روز تعطيلی را حالا يک آدمی بردارد بچسباند به وحدت جهان اسلام. اين ديگر خيلی نوبرش است. حالا البته اين يکی را می‌شود چسباند تصادفأ، چون جهان اسلام قريب به ده قرن است که خوابيده و تعطيل کردن کشور ايران طبيعتأ ما را با جهان اسلام خيلی به وحدت می‌رساند. يعنی انصافأ ابطحی يک چيزهايی می‌نويسد که معلوم می‌شود ايشان نديم خاتمی‌ست نه ندیم بادنجان. به قول عبيد زاکانی من ندیم توام نه ندیم بادنجان. مرا چیزی باید گفت که ترا خوش آید نه بادنجان را. خيلی واقعأ ذکاوت لازم دارد که آدم تعطيل شدن کشور را هم بچسباند به وحدت جهان اسلام. همين است که وضع ترافيک‌مان خراب است ديگر، مديريت کشور هم به همچنين. آدم گاهی بايد عکس‌های شاهرخ گلستان را با دقت نگاه کند ببيند چهره‌ی وزرا و وکلا يک جايی‌شان نيست. ‏‎‎

روز ششم. جام ملت‌های اروپا شروع شده و طبق معمول همه‌ی بازی‌ها را در استراليا بايد نيمه شب تماشا کرد. آدم يا روراست به خودش می‌گويد فردا هزار تا کار داری برو بخواب يا با خودش رودرواسی دارد و جلوی تلويزيون مچاله شده می‌خوابد. به نظرم بايد منتظر المپيک پکن باشيم که ساعت برگزاری مسابقاتش به ساعت استراليا نزديک‌تر است. گفتم اگر اين طرف‌ها می‌آييد و خيلي فوتبال دوستيد آمارش دست‌تان باشد که يا خودتان صاف می‌رويد می‌خوابيد يا جلوی تلويزيون مچاله می‌خوابيد. حالا بعضی‌ها که هم می‌خوابند و هم همه‌ی مسابقه را تا ته ديده‌اند، نظر هم می‌دهند.

و روز هفتم. باور کنيد اگر بگويم اين روز هفتم خودش دارد می‌شود يک نوشته‌ی هفتگی جداگانه خيلی بيراه نيست. خيلی از تجربه‌ی روز هفتم اين هفت روز هفته خوشم آمده. دارد می‌شود منبع حرف‌های تازه‌ی ديگران درباره‌ی طعم زندگی. حالا اين همه هيجان مربوط به اين نوشته‌ای‌ست که با يک عکس برايم آمده. خودتان بخوانيد: "سلام همايون عزيز. اين هم کيک با طعم لزگی از نوع شکلاتی. از شما چه پنهان اين رقص لزگی کار دستمون داد و از لباس که بگذريم، ديوارهای آشپزخانه هم به سفيدی و زردی آراسته شد که سگ با وفايم وظيفه‌ی پاک کردن رو بعهده گرفت. حيف که دوربين دم دست نبود تا عکسی هم از زبان چسبيده به ديوار برای‌تان بگيرم. اما آقا همايون هنوز منتظر اون کيک شکلاتی مدل استراليايی هستم. آخ که طعم زندگی رو در شکلات ميشه چشيد. شاد باشيد. ندا".


نظرات

پست‌های پرطرفدار