چگونگی ساخت کمانچه ... حالا ديگه ... بلاخره

اگر خبردار شديد توی استراليا دارند جايزه‌ی ابتکارات غير عادی را می‌دهند به دو نفر حتمأ آن دو نفر من و دوستم هستيم. بلکه شکايت و شکايت کشی هم بشود ولي دنيا به اين ابتکارات نياز دارد چون فکرش را بکنيد آمديم و توی يک جزيره‌ای گرفتار شديد و نياز داشتيد برای رفع خستگی‌تان کمانچه بزنيد. خوب از کجا کمانچه پيدا می‌کنيد؟ بابا موضوع مهمی‌ست واقعأ. حالا فوق فوقش توی آن جزيره فقط يک سه تار داريد و شما هم فقط بلديد ويلون تعمير کنيد. خوب جمع جبری‌اش می‌شود کمانچه ديگر!

من و دوستم فعلأ احساس گير کردن در يک جزيره بهمان دست داده. همزمان هم من سه تارش را دارم، آن يکی هم فقط بلد است ويلون تعمير کند. انصافأ نبايد جايزه بدهند به ما دو نفر، ولو که دعوا هم راه بيفتد؟

روی دسته‌ی سه تار را که نگاه کنيد به فواصل متفاوت يک رشته نخ پيچيده شده. اين‌ها جای انگشت گذاری روی سه تار هستند، درست مثل گيتار. با همين انگشت گذاری‌ها می‌توانيد نت‌های مختلف را اجرا کنيد. حالا ببخشيد که دارم توضيح واضحات می‌دهم برای‌تان.


اصل داستان اين است که اين نخ‌ها جنس‌شان از روده‌ست و تا جايی که کسی از اين ساز استفاده نکند کسی هم در فکر تعميرش نيست. درست مثل خيلی از مناسبات ديگر که تا آدم دردش نگيرد از يک چيزی دنبال درمانش هم نمی‌رود. يعنی حالا تعميرکار سه تار از کجا پيدا کنيم؟

سه تار اينجانب چند وقتی‌ست چند تا از اين نخ‌هايش را از دست داده. دليلش هم علاوه بر قديمی بودن خود ساز، که البته خيلی هم خوب است، آب و هوای بريزبن است که رطوبت دارد و برای سازهای چوبی خيلی هم مناسب نيست. چند بار با نخ قرقره سعی کردم درستش کنم ولی ديدم چيز به درد بخوری از آب درنيامد. باقی فکرهايم هم به جايی نرسيدند. در فکر سوزاندن سه تار هم نبودم.

حالا امروز يک کاری کردم که گفتم بنويسمش برای‌تان.

يک دوست کره‌ای دارم که ويلون ساز است. تعميرات ويلون و سلو و همه‌ی انواع خانواده‌ی ويلون را هم انجام می‌دهد. اسم اصلی‌اش کيم هست ولی به مناسبت همين ويولون و اين‌ها اسم هنری‌ خودش را گذاشته آنتونيو. خيلی انصافأ رضايت داده که فاميلش را عوض نکرده به ويوالدی.


چند وقت پيش گفتم بلدی سه تار هم تعمير کنی؟ يک کمی من و من کرد که تا به حال سه تار تعمير نکردم ولي چشمان برق زده‌ی اينجانب را که ديد لابد فکر کرد صاحب ساز که اينطوری‌ست خوب من هم بايد سه تار تعمير کنم ديگر. برای همين هم گفت حالا بيار ببينم چه کارش می‌شود کرد.

امروز سر راه دانشگاه سه تار را بردم مغازه‌اش. نيم ساعت اين طرف و آن طرفش کرد. يک اتفاق جالبی هم افتاد. دست‌های آدم‌های ماهر توی يک کاری را که می‌بينيد متوجه می‌شويد با وسايل کارشان چطور رفتار می‌کنند. معمولأ با احتياط تمام و با يک آرامشی قطعه‌ای را که می‌خواهند روی آن کار کنند لمس می‌کنند که انگار جواهرات جا به جا می‌کنند. از قضا توی تراشکاری هم که برويد همين مدل رفتار دست‌ها را با قطعات آهنی می‌بينيد. يک رفتار عجيبی‌ست اين رفتار دست‌ها. ايشان هم با دست انگار داشت قربان صدقه‌ی سه تار می‌رفت.



خلاصه بعد از نيم ساعت گفت من که نخ روده‌ای ندارم. باز چشمان اينجانب برق زد. فی‌الواقع همين است که مدام بايد عينک بزنم. گفتم خوب نظر ديگری نداری؟ يک راه حلی پيشنهاد داد که به نظرم خيلی خلاقانه آمد. حالا نمی‌نويسمش تا نتيجه‌اش را ببينيم. اگر نتيجه بدهد خيلی جالب می‌شود. يک کمی می‌ترسيد که من از دستکاری شدن سه تار راضی نباشم گفتم بلاخره اگر راه نيفتيم برای ابتکار به خرج دادن تجربه کردن را هم بايد تعطيل کنيم.

اين دوست ويلون ساز يک جورهايی اهل همين کارهای ابتکاری هم هست ولی تا به حال همه‌ی اين ابتکارهايش را روی سازهای خودش انجام داده. در زمينه‌ی سه تار حالا اينجانب همت به خرج داده‌ام که ابتکار ايشان عملی بشود. همين هم شد که ترديدش برای کار کردن روی سه تار برطرف شد. منتها خود من هم بدم نمی‌آيد از تجربه کردن يک کار جديد، يعنی اگر دوست داريد عبارت درست‌ترش را بنويسم بايد بگويم اينجانب هم مرض تجربه کردن دارم تا بلاخره برسم به چيزی که ديگر خود خودش است و آنوقت با خيال راحت بنشينم سر جايم.



همين جناب آنتونيو ويوالدی چند مدت پيش رفته بود افريقا و از همانجا يک چنگ افريقايی خريده بود که هر بار که او را ديدم يک مدتی درباره‌ی اين که بلاخره توانسته چند تا صدا ازش دربياورد حرف زده برايم. عکس ساز هم همين‌هايی‌ست که می‌بينيد.



توی راه که می‌آمدم خنده‌ام گرفته بود. فکر کردم داستان تعمير سه تار ايرانی توسط ويلون ساز کره‌ای ممکن است منتهی بشود به توليد کمانچه با ته مايه‌ی فواصل کره‌ای. قرار شده تا دير نشده يکی دو تا سی دی سه تارنوازی بدهم بشنود که دستش بيايد صدای سه تار چطور چيزی‌ست.

خلاصه که امروز سه تار اينجانب تبديل شد به يک ابزار تجربی.

نتيجه‌ی اخلاقی‌اش اين است که آدم برای هر مسئله‌ای بايد راه حل پيدا کند. همين که مسئله سخت باشد دليل کافی و قانع کننده‌ای نيست که آدم از حل کردنش دست بردارد. يعنی همه چيز بستگی دارد به اين که موضوع مربوطه چقدر برای آدم اهميت دارد. گاهی موضوع می‌شود يک چيزی مثل همين سه تار، گاهی هم البته خيلی مهم‌تر.

ضمن اين که از حالا منتظر جايزه هستيم، اما از من به شما نصيحت اگر دلش را نداريد و احتمال می‌دهيد تا برسيد به يک موضوع تجربی چشم‌های‌تان ممکن است برق بزند اما ترس برتان می‌دارد حتمأ عينک بزنيد و از خير جايزه و تجربه هم بگذريد.

اينجانب اصولأ از خير تجربه کردن نمی‌گذرم فلذا در موارد مشابه از ری بن با شيشه سفيد استفاده می‌کنم.

نظرات

پست‌های پرطرفدار