آدم باش دامن بپوش
همينمان مانده بود که يک رستورانی برای مشتريانش بنويسد آدم باش. ولی خوب تجارت است ديگر، پايش بيفتد مینويسند.
امروز با اهل آزمايشگاه رفته بوديم رستوران ژاپنی. از فردا يکی از همکارانمان که يک دختر جوان و مجرد است دارد راه میافتد برود برای 4 ماه دور دنيا را بگردد و به همين مناسبت رفتيم يک رستوران ژاپنی.
قبل از رفتن ملت ريخته بودند توی اتاق من و آقای پلنگ که دربارهی غذايی که میخواهند بخورند تصميم بگيرند. دليلش هم اين بود که پلنگ از صبح مثل جارچیها دربارهی يک غذای ژاپنی تبليغات میکرد و همه فکر میکردند ايشان خيلی ديگر آخر کارشناس غذاهای ژاپنیست. خدا را شکر که ملت هر کدام يک چيزی سفارش دادند به سليقهی خودشان چون پلنگ آقا يک غذايی برای خودش سفارش داد که از زور سوز و گذار صد رحمت به غذای هندی. در نهايت هم چون کنار من نشسته بود چند فقره از غذای اينجانب را کش رفت.
خوب توی اين رستوران ژاپنی تازه من کاشف به عمل آوردم که چقدر ژاپنیها انواع چای دارند. از چند تایشان که مزه کردم عکس گرفتم. يکیشان که چای سبز بود که مزهاش با چای سبزهايی که تا به حال خورده بودم فرق میکرد. يکی هم يک چای تخميری بود به اسم Olong. که خيلی تحمل لازم دارد برای دو قلپش. يک مدل ديگرش هم که چای ليمو بود که بر خلاف اننظارتان که بايد ترش مزه باشد شيرينتر از شربت آلبالو بود.
غذاها هم که اسمهایشان آدم را ياد تکنيکهای جودو میانداخت. غذايی که من سفارش دادم عبارت بود از يک ظرف انواع جک و جانورهای دريايی که البته نامردها چند تا پياز سرخ کرده هم گذاشته بودند تويش. لابد طرفهای ژاپن پياز معمولی هم زير دريا عمل میآيد.
همراه با غذا يک کاسه برنج سفت هم آوردند که الحق هيچ مزهای نداشت. يعنی هيچ مزهای نداشت که قابل عرض باشد. يک کاسه سوپ هم آوردند که حدس قريب به يقينم اين است که کاسه را زده بودند توی آکواريوم و بعد ماهیاش را برگردانده بودند توی آکواريوم و چندتا جلبکش را نگه داشته بودند.
اين هم کاسهی غذای پلنگ آقا. آن اولش يک کمی ادا و اصول درآورد که به به چه بويی، به به چه قيافهای. بعد با التماس دو سه قطعه از ماهی و ميگوهای اينجانب را برای سد جوع برداشت. فیالفور هم تا رسيديم به اتاقمان چهار تا بيسکويت خورد که نميرد تا آخر شب.
اين هم دو تا ظرف غذای ديگر که آشنا بشويد با تکنيکهای جودو.
ضمنأ من و پلنگ آقا دو تا ساکی هم سفارش داديم که دشمنتان ببيند که چقدر داغ بودند. از قرار ساکی داغ و سرد جداگانه دارند که برای ما داغش را آوردند. بدبختی را ببين، بعضیها داغشو دوست دارند به ما که میرسد تبديل میشود به ساکی داغ.
برگشتنی از کنار ساختمان يکی از مراکز تحقيقاتی دانشگاه رد میشدیم ديديم آن بالای پنجرهشان نوشتهاند روز سياه مرکز فلان که عکسش را میبينيد. حدسمان اين بود که باز يکی از رؤسای مرکز زده است به رگش که يک برنامهی هنری راه بيندازد و مثلأ همه لباس سياه بپوشند بيایند. اينطرفها زياد از اين کارها میکنند. کلی خوشحال شديم که رئيسمان دارد روز يکشنبه میرود کنفرانس وگرنه برای رو کم کنی با اهل آن ساختمان اعلام میکرد موافقيد روز دوشنبه همه با دامن چهارخانهای بياييم آزمايشگاه؟ در اين موارد هم که به قول پلنگ آقا ما بايد اعلام کنيم اصولأ ما تازگیها داريم شلوار میپوشيم والا همهمان خانوادگی با دامن چهار خانه اينور و آنور میرويم.
امروز با اهل آزمايشگاه رفته بوديم رستوران ژاپنی. از فردا يکی از همکارانمان که يک دختر جوان و مجرد است دارد راه میافتد برود برای 4 ماه دور دنيا را بگردد و به همين مناسبت رفتيم يک رستوران ژاپنی.
قبل از رفتن ملت ريخته بودند توی اتاق من و آقای پلنگ که دربارهی غذايی که میخواهند بخورند تصميم بگيرند. دليلش هم اين بود که پلنگ از صبح مثل جارچیها دربارهی يک غذای ژاپنی تبليغات میکرد و همه فکر میکردند ايشان خيلی ديگر آخر کارشناس غذاهای ژاپنیست. خدا را شکر که ملت هر کدام يک چيزی سفارش دادند به سليقهی خودشان چون پلنگ آقا يک غذايی برای خودش سفارش داد که از زور سوز و گذار صد رحمت به غذای هندی. در نهايت هم چون کنار من نشسته بود چند فقره از غذای اينجانب را کش رفت.
خوب توی اين رستوران ژاپنی تازه من کاشف به عمل آوردم که چقدر ژاپنیها انواع چای دارند. از چند تایشان که مزه کردم عکس گرفتم. يکیشان که چای سبز بود که مزهاش با چای سبزهايی که تا به حال خورده بودم فرق میکرد. يکی هم يک چای تخميری بود به اسم Olong. که خيلی تحمل لازم دارد برای دو قلپش. يک مدل ديگرش هم که چای ليمو بود که بر خلاف اننظارتان که بايد ترش مزه باشد شيرينتر از شربت آلبالو بود.
غذاها هم که اسمهایشان آدم را ياد تکنيکهای جودو میانداخت. غذايی که من سفارش دادم عبارت بود از يک ظرف انواع جک و جانورهای دريايی که البته نامردها چند تا پياز سرخ کرده هم گذاشته بودند تويش. لابد طرفهای ژاپن پياز معمولی هم زير دريا عمل میآيد.
همراه با غذا يک کاسه برنج سفت هم آوردند که الحق هيچ مزهای نداشت. يعنی هيچ مزهای نداشت که قابل عرض باشد. يک کاسه سوپ هم آوردند که حدس قريب به يقينم اين است که کاسه را زده بودند توی آکواريوم و بعد ماهیاش را برگردانده بودند توی آکواريوم و چندتا جلبکش را نگه داشته بودند.
اين هم کاسهی غذای پلنگ آقا. آن اولش يک کمی ادا و اصول درآورد که به به چه بويی، به به چه قيافهای. بعد با التماس دو سه قطعه از ماهی و ميگوهای اينجانب را برای سد جوع برداشت. فیالفور هم تا رسيديم به اتاقمان چهار تا بيسکويت خورد که نميرد تا آخر شب.
اين هم دو تا ظرف غذای ديگر که آشنا بشويد با تکنيکهای جودو.
ضمنأ من و پلنگ آقا دو تا ساکی هم سفارش داديم که دشمنتان ببيند که چقدر داغ بودند. از قرار ساکی داغ و سرد جداگانه دارند که برای ما داغش را آوردند. بدبختی را ببين، بعضیها داغشو دوست دارند به ما که میرسد تبديل میشود به ساکی داغ.
برگشتنی از کنار ساختمان يکی از مراکز تحقيقاتی دانشگاه رد میشدیم ديديم آن بالای پنجرهشان نوشتهاند روز سياه مرکز فلان که عکسش را میبينيد. حدسمان اين بود که باز يکی از رؤسای مرکز زده است به رگش که يک برنامهی هنری راه بيندازد و مثلأ همه لباس سياه بپوشند بيایند. اينطرفها زياد از اين کارها میکنند. کلی خوشحال شديم که رئيسمان دارد روز يکشنبه میرود کنفرانس وگرنه برای رو کم کنی با اهل آن ساختمان اعلام میکرد موافقيد روز دوشنبه همه با دامن چهارخانهای بياييم آزمايشگاه؟ در اين موارد هم که به قول پلنگ آقا ما بايد اعلام کنيم اصولأ ما تازگیها داريم شلوار میپوشيم والا همهمان خانوادگی با دامن چهار خانه اينور و آنور میرويم.
*****************************
پ.ن: ... ها ها ها ها ... کلي خنديدم از اين نوشتهی آشپزباشي ... کولاک بود ... آدم از استراليا اشتهای يک آشپزباشي را در فرانسه تحريک کند لاجرم بايد جايزه بگيرد.
نظرات