هفت روز هفته
روز اول. دو تا اتفاق جالب افتاده که حيفم آمد همين اول کار ننويسمشان برایتان. امروز يک ايميل به دستم رسيد از يکی از دوستانم که در سيدنی زندگی میکند. البته ما هرگز همديگر را نديدهايم. اسم اين دوست من سعيد ضيايیست. ايميلش اين است ... " سلام همايون جان، ديشب کنسرت شهرام [شب پره] بود توی سيدنی، واقعأ سنگ تمام گذاشت و خيلی با انرژی برنامهش رو اجرا کرد. يک قسمتش البته گفت که توی بريزبن صداش گرفته و نتونسته درست بخونه، گفت ملت خودشون اومدن پول دادن، خوندن، رقصيدن و رفتن و از ما خواست به فک و فاميلامون توی بريزبن بگيم اين مطلب رو و معذرت خواهی کرد و گفت چاکر همهشون هستم. من گفتم فک و فاميل که نداريم يک خبری به تو بدم علیالحساب" .... متوجه شديد که دو تا اتفاق خوب کدامها بودند؟ اول اين که آدم از شخصيت يک آدمی مثل شهرام شب پره که اين همه متوجه ديگران هست لذت میبرد. همين حرف را پريشب هم در کنسرت ملبورن گفته بود که از ايرانیهای بريزبن عذرخواهی کنيد. میبينيد چه احترامی به مخاطبش گذاشته؟ اين از اتفاق خوب اول. اتفاق خوب دوم اين است که يک دوست ناديدهای از روی محبت به من گفته حالا ما که فک و فاميل نداريم اما اين خبر را به تو میدهم مثل فک و فاميلم. میدانيد لازم نيست آدمها حتمأ پسر عمو و دختر خالهی همديگر باشد که با هم احساس صميميت کنند. يک وقتهايی اين خود آدمها هستند که مناسباتشان را شکل میدهند و برايش اسم میگذارند. تا جايی هم که من ديدهام اين جور صميميتها خيلی هم پايدارترند. حيفم آمد فاميل شدنم را با يک دوست جديد بهتان نگويم. کلی خوشحال شدم. حالا البته که من چند تا فاميل هم در ملبورن دارم.
روز دوم. امروز همسر Glen McGrath، يکی از معروفترين بازيکنان کريکت استراليا، درگذشت. علت درگذشت او ابتلا به سرطان پستان بود. Jane سالها درگير سرطان بود اما بر خلاف بسياری از آدمهايی که تا به اين گرفتاری میرسيد اصولأ دست از زندگی کردن میکشند تازه به فکر افتاد که راه بيفتد و برای باقی مبتلايان شبيه به خودش فکری بکند. فکر او منجر به تأسيس يک بنياد خانوادگی شد که کار اصلی آن عبارت بود از آموزش زنان مبتلا به سرطان پستان که چطور اميدوارانه به زندگیشان ادامه بدهند. علاوه بر اين، بنياد McGrath با استفاده از کمک دولت درگير فعالیتهای آموزشی در زمينهی سرطان برای زنان شد. موفقيت اين بنياد به حدی زياد بود که توليد کنندگان دارو بخشی از هزينههای آموزشی بنياد را تقبل کردند. وقتی امکانات مالی بنياد بهتر شد قدم بعدی که ارائهی بورسهای تحقيقاتی در زمينهی سرطان پستان بود هم شروع شد. همهی اين کارها در حالی به سامان میرسيد که کسی که بنياد را راه انداخته بود خودش دچار سرطان بود و مدام در حال شيمی درمانی میشد. حالا امروز که Jane درگذشته دفتر کوين راد، نخست وزير استراليا، برای مرگ او پيام تسليت صادر کرده. اين که يک آدم بيمار راه بيفتد و با ناملايمات دست و پنجه نرم کند و به ديگران هم اميد زندگی بدهد جدأ هنر برزگیست.
روز سوم. اولين عامل قطعی برق در شهرهای ايران میتواند خشکسالی باشد. طبيعی هم هست که تا آب نباشد برق هم از سد توليد نمیشود. اما اين که نوشتم میتواند دقيقأ منظورم اين بود که دليلش میتواند چيز ديگری هم باشد. به نظرم رسيد حالا که تحريمهای بين المللی بر عليه جمهوری اسلامی دارد بيشتر میشود و در نتيجه وضع اقتصادی مردم هم روز به روز خرابتر میشود کمکم بايد انتظار داشت که مردم از زبان نمايندگانشان يا حتی اگر پيش بيايد خودشان زبان به اعتراض باز کنند که داشتن نيروگاه اتمی در شرايط فعلی که مدام حکومت دارد دشمن تراشی میکند کار مقرون به صرفهای نيست. به هر حال دود تحريمها اول از همه به چشم مردم میرود. خوب اگر اين مردم تحت شرايطی قرار بگيرند که از يک نياز حياتی ديگرشان محروم بشوند آنوقت ممکن است این بار درصدد حمايت از حکومت بربيايند. يعني اهل حکومت اعلام کنند که به همين دليل که گرفتار خشکسالی هستيم و سدها خالی شدهاند به نيروگاه اتمی نياز داريم. در اين صورت مردم از شکل منتقد به شکل حامی درمیآيند. چيزی که به نظرم میرسد چنين فرضيهای را به واقعيت نزديک میکند اين است که ظرفيت بالقوهی توليد برق از منابع ديگر در ايران موجود است و حتی بيشتر از بسياری از کشورهايی که همين حالا دارند از همان منابع برق میفروشند. مثلأ در ايران هم امکانات طبيعی توليد برق بادی زياد است و هم زمينهی توليد برق خورشيدی. روشهای جمعآوری آب در شکل انبار کردن در مخازن زير زمين هم فراوان است که بابای همين نيک آهنگ خودمان تمام عمرش را صرف همين کار کرده و چندين بار هم کارهايش مورد تقدير محافل علمی جهان قرار گرفته. خوب تا وقتي اين ظرفيتهای توليدی وجود دارد و کسی از آنها استفاده نمیکند و از آن طرف چپ و راست هم حرف از بهبود وضعيت محيط زيست میزنند در نتيجه حرف زدن از انرژی اتمی معنايش يک چيز ديگریست. منتها بحمدلله معلوم شده که گوش اگر گوش اين حضرات و ناله اگر نالهی مردم است، آنچه البته به جايی نرسد فرياد است.
روز چهارم. حالا البته که آدم نصف شب نمیتواند بيدار بشود مسابقهی فوتبال تماشا کند، فلذا فقط خدا خدا میکنم بازی فينالشان را يک وقتي پخش کنند که لااقل اگر تا صبح بيدار مانديم فردايش بتوانيم دو قلپ بيشتر بخوابيم.
روز پنجم. حضرات اهل حکومت در جمهوری اسلامی شدهاند گربهی مرتضی علی، از هر طرفی که بيفتند روی چهار دست و پا میآيند پايين. اين آخری که مربوط است به دانشگاه زنجان خيلی ديگر نوبرش است. دانشجوها رفتهاند فيلم گرفتهاند که ديگر حضرات بعدأ نتوانند داستان را ماستمالی کنند که اين هم توطئهی امريکا و اسرائيل است که يک معاون دانشگاه را، که طبق معمول وصل است به آب کر، بدنام کنند حالا میگويند چرا اينها فيلم را منتشر کردهاند. خوبیاش اين است که همين جنابان وقتی فيلم مونتاژ شدهی کنفرانس برلين را پخش کردند هيچ جای کارشان ايراد نداشت. توی فيلم دانشگاه زنجان که در يک سايت اينترنتی پخش شده به اندازهی دو ثانيه تصوير دانشجوی دختر ديده میشد که خود دانشجوها میگفتند برو مقنعهات را سرت کن آنوقت فيلم رقصيدن آدمهای عريان در کنفرانس برلين را همين خود آقايان در شبکهی سراسری تلويزيون پخش کردند آخ هم نگفتند. قبل از اين که دادگاهی در کار باشد يا شرکت کنندگان در کنفرانس در جايی محکوم شده باشند همين آقايان رأی داده بودند که اينها محکوماند آنوقت وزير علوم دارد بابت گندکاری معاون دانشگاه هوار هوار دارند میکند که "اينكه عدهای به عنوان يك جريان سياسی بخواهند از اين موضوع، ناجوانمردانه فرصتطلبی كنند و اشاعه فحشا را دستمايه كار خود قرار دهند، كار درستی نيست". همين حضراتی که حالا دادشان درآمده دربارهی اشاعهی فحشاء خودشان فيلم کنفرانس برلين را از تلويزيون پخش کردند، کارشان هم خيلی درست بود آن موقع. يعني کنتراتی دارند ساختمان 1400 ساله را میرمبانند ها!
روز ششم. کتابفروشی مرکزی شهر کتاب هم بسته شد. لابد میدانيد که شهر کتاب مرکزی همانی بود که نبش خيابانهای حافظ و زرتشت قرار داشت. حيفم آمد از آن همه خرجی که برای اين مجموعه شد و حالا تعطيلش کردند. يک وقتی من مسئول بخش انتخاب کتابهای علمی و مهندسی شهر کتاب بودم که اولين نمايشگاهش را هم در شهر کتاب نياوران برگزار کردم. به نظرمان کار خوبی از آب درآمده بود چون بعد از مدتها منابع دست اول خارجی به دست اهل علم میرسيد. البته دو ماه بعد هم از شهر کتاب استعفا دادم. دليل استعفايم اين بود که بلاخره معلوم نبود اين مؤسسه دولتیست يا خصوصی؟ معلوم نبود ميخواهند کتاب بفروشند يا کتابها برای دکور بودند؟ به نظرم همين هم شد که توانستند شهر کتاب مرکزی را با آن همه خرجی که برای دکورش کرده بودند تخليه کنند. بازده اقتصادی نداشت. اين اصل اساس گرفتاری مؤسسات دولتی ايران است. يک وقتی بعد از استعفايم آمدم به فخرالدين انوار، مدير شهر کتاب، گفتم موافقيد يک مجموعه سمينار در شهر کتاب برگزار کنيم. گفت موافقم. سه روز همايش علمی برگزار کردم و خيلی تجربهی منحصربفردی شد برای خود من. حسابی شلوغ شده بود و کلی هم کتاب فروخته شد به علاقمندان موضوعات علمی. اين اولين همايشی بود که شهر کتاب برگزار میکرد. از يکی از دوستانم خواهش کردم يک گلدان سفالی درست کند و تمام سطح رويي گلدان را سياه کرديم. بعد اسم تمام کسانی را که درگير برگزاری همايش شهر کتاب بودند با رنگهای مختلف روی سطح گلدان نوشتيم. گلدان را دادم به فخرالدين انوار و او هم آن را گذاشت روی ميز کارش. آن گلدان تا وقتی انوار از شهر کتاب رفت هميشه روی ميز کارش بود.
و روز هفتم. کنسرت گروه کامکارها روز 23 جولای در بريزبن برگزار میشود. به نظرم فرصت استثنایی هم هست چون کامکارها قرار است در City Hall که يکی از بهترين سالنهای شهر هست برنامه اجرا کنند. هفتهی گذشته مسئول برگزاری کنسرت گروه کامکارها پوستر برنامهشان را برايم فرستاد. فکر کردم خودتان پوستر را ببينيد ممکن است برایتان جالب باشد. باز بلاخره آدم کردی بزند و برقصد يک شباهتی به ورزش کردن دارد ديگر ... نه يادم نرفته ... از اين خبرها هم نيست که يادم برود ... به ضرب و زور پوستر کنسرت کامکارها هم که شده دربارهی ورزش کردن حرف میزنم ...
روز دوم. امروز همسر Glen McGrath، يکی از معروفترين بازيکنان کريکت استراليا، درگذشت. علت درگذشت او ابتلا به سرطان پستان بود. Jane سالها درگير سرطان بود اما بر خلاف بسياری از آدمهايی که تا به اين گرفتاری میرسيد اصولأ دست از زندگی کردن میکشند تازه به فکر افتاد که راه بيفتد و برای باقی مبتلايان شبيه به خودش فکری بکند. فکر او منجر به تأسيس يک بنياد خانوادگی شد که کار اصلی آن عبارت بود از آموزش زنان مبتلا به سرطان پستان که چطور اميدوارانه به زندگیشان ادامه بدهند. علاوه بر اين، بنياد McGrath با استفاده از کمک دولت درگير فعالیتهای آموزشی در زمينهی سرطان برای زنان شد. موفقيت اين بنياد به حدی زياد بود که توليد کنندگان دارو بخشی از هزينههای آموزشی بنياد را تقبل کردند. وقتی امکانات مالی بنياد بهتر شد قدم بعدی که ارائهی بورسهای تحقيقاتی در زمينهی سرطان پستان بود هم شروع شد. همهی اين کارها در حالی به سامان میرسيد که کسی که بنياد را راه انداخته بود خودش دچار سرطان بود و مدام در حال شيمی درمانی میشد. حالا امروز که Jane درگذشته دفتر کوين راد، نخست وزير استراليا، برای مرگ او پيام تسليت صادر کرده. اين که يک آدم بيمار راه بيفتد و با ناملايمات دست و پنجه نرم کند و به ديگران هم اميد زندگی بدهد جدأ هنر برزگیست.
روز سوم. اولين عامل قطعی برق در شهرهای ايران میتواند خشکسالی باشد. طبيعی هم هست که تا آب نباشد برق هم از سد توليد نمیشود. اما اين که نوشتم میتواند دقيقأ منظورم اين بود که دليلش میتواند چيز ديگری هم باشد. به نظرم رسيد حالا که تحريمهای بين المللی بر عليه جمهوری اسلامی دارد بيشتر میشود و در نتيجه وضع اقتصادی مردم هم روز به روز خرابتر میشود کمکم بايد انتظار داشت که مردم از زبان نمايندگانشان يا حتی اگر پيش بيايد خودشان زبان به اعتراض باز کنند که داشتن نيروگاه اتمی در شرايط فعلی که مدام حکومت دارد دشمن تراشی میکند کار مقرون به صرفهای نيست. به هر حال دود تحريمها اول از همه به چشم مردم میرود. خوب اگر اين مردم تحت شرايطی قرار بگيرند که از يک نياز حياتی ديگرشان محروم بشوند آنوقت ممکن است این بار درصدد حمايت از حکومت بربيايند. يعني اهل حکومت اعلام کنند که به همين دليل که گرفتار خشکسالی هستيم و سدها خالی شدهاند به نيروگاه اتمی نياز داريم. در اين صورت مردم از شکل منتقد به شکل حامی درمیآيند. چيزی که به نظرم میرسد چنين فرضيهای را به واقعيت نزديک میکند اين است که ظرفيت بالقوهی توليد برق از منابع ديگر در ايران موجود است و حتی بيشتر از بسياری از کشورهايی که همين حالا دارند از همان منابع برق میفروشند. مثلأ در ايران هم امکانات طبيعی توليد برق بادی زياد است و هم زمينهی توليد برق خورشيدی. روشهای جمعآوری آب در شکل انبار کردن در مخازن زير زمين هم فراوان است که بابای همين نيک آهنگ خودمان تمام عمرش را صرف همين کار کرده و چندين بار هم کارهايش مورد تقدير محافل علمی جهان قرار گرفته. خوب تا وقتي اين ظرفيتهای توليدی وجود دارد و کسی از آنها استفاده نمیکند و از آن طرف چپ و راست هم حرف از بهبود وضعيت محيط زيست میزنند در نتيجه حرف زدن از انرژی اتمی معنايش يک چيز ديگریست. منتها بحمدلله معلوم شده که گوش اگر گوش اين حضرات و ناله اگر نالهی مردم است، آنچه البته به جايی نرسد فرياد است.
روز چهارم. حالا البته که آدم نصف شب نمیتواند بيدار بشود مسابقهی فوتبال تماشا کند، فلذا فقط خدا خدا میکنم بازی فينالشان را يک وقتي پخش کنند که لااقل اگر تا صبح بيدار مانديم فردايش بتوانيم دو قلپ بيشتر بخوابيم.
روز پنجم. حضرات اهل حکومت در جمهوری اسلامی شدهاند گربهی مرتضی علی، از هر طرفی که بيفتند روی چهار دست و پا میآيند پايين. اين آخری که مربوط است به دانشگاه زنجان خيلی ديگر نوبرش است. دانشجوها رفتهاند فيلم گرفتهاند که ديگر حضرات بعدأ نتوانند داستان را ماستمالی کنند که اين هم توطئهی امريکا و اسرائيل است که يک معاون دانشگاه را، که طبق معمول وصل است به آب کر، بدنام کنند حالا میگويند چرا اينها فيلم را منتشر کردهاند. خوبیاش اين است که همين جنابان وقتی فيلم مونتاژ شدهی کنفرانس برلين را پخش کردند هيچ جای کارشان ايراد نداشت. توی فيلم دانشگاه زنجان که در يک سايت اينترنتی پخش شده به اندازهی دو ثانيه تصوير دانشجوی دختر ديده میشد که خود دانشجوها میگفتند برو مقنعهات را سرت کن آنوقت فيلم رقصيدن آدمهای عريان در کنفرانس برلين را همين خود آقايان در شبکهی سراسری تلويزيون پخش کردند آخ هم نگفتند. قبل از اين که دادگاهی در کار باشد يا شرکت کنندگان در کنفرانس در جايی محکوم شده باشند همين آقايان رأی داده بودند که اينها محکوماند آنوقت وزير علوم دارد بابت گندکاری معاون دانشگاه هوار هوار دارند میکند که "اينكه عدهای به عنوان يك جريان سياسی بخواهند از اين موضوع، ناجوانمردانه فرصتطلبی كنند و اشاعه فحشا را دستمايه كار خود قرار دهند، كار درستی نيست". همين حضراتی که حالا دادشان درآمده دربارهی اشاعهی فحشاء خودشان فيلم کنفرانس برلين را از تلويزيون پخش کردند، کارشان هم خيلی درست بود آن موقع. يعني کنتراتی دارند ساختمان 1400 ساله را میرمبانند ها!
روز ششم. کتابفروشی مرکزی شهر کتاب هم بسته شد. لابد میدانيد که شهر کتاب مرکزی همانی بود که نبش خيابانهای حافظ و زرتشت قرار داشت. حيفم آمد از آن همه خرجی که برای اين مجموعه شد و حالا تعطيلش کردند. يک وقتی من مسئول بخش انتخاب کتابهای علمی و مهندسی شهر کتاب بودم که اولين نمايشگاهش را هم در شهر کتاب نياوران برگزار کردم. به نظرمان کار خوبی از آب درآمده بود چون بعد از مدتها منابع دست اول خارجی به دست اهل علم میرسيد. البته دو ماه بعد هم از شهر کتاب استعفا دادم. دليل استعفايم اين بود که بلاخره معلوم نبود اين مؤسسه دولتیست يا خصوصی؟ معلوم نبود ميخواهند کتاب بفروشند يا کتابها برای دکور بودند؟ به نظرم همين هم شد که توانستند شهر کتاب مرکزی را با آن همه خرجی که برای دکورش کرده بودند تخليه کنند. بازده اقتصادی نداشت. اين اصل اساس گرفتاری مؤسسات دولتی ايران است. يک وقتی بعد از استعفايم آمدم به فخرالدين انوار، مدير شهر کتاب، گفتم موافقيد يک مجموعه سمينار در شهر کتاب برگزار کنيم. گفت موافقم. سه روز همايش علمی برگزار کردم و خيلی تجربهی منحصربفردی شد برای خود من. حسابی شلوغ شده بود و کلی هم کتاب فروخته شد به علاقمندان موضوعات علمی. اين اولين همايشی بود که شهر کتاب برگزار میکرد. از يکی از دوستانم خواهش کردم يک گلدان سفالی درست کند و تمام سطح رويي گلدان را سياه کرديم. بعد اسم تمام کسانی را که درگير برگزاری همايش شهر کتاب بودند با رنگهای مختلف روی سطح گلدان نوشتيم. گلدان را دادم به فخرالدين انوار و او هم آن را گذاشت روی ميز کارش. آن گلدان تا وقتی انوار از شهر کتاب رفت هميشه روی ميز کارش بود.
و روز هفتم. کنسرت گروه کامکارها روز 23 جولای در بريزبن برگزار میشود. به نظرم فرصت استثنایی هم هست چون کامکارها قرار است در City Hall که يکی از بهترين سالنهای شهر هست برنامه اجرا کنند. هفتهی گذشته مسئول برگزاری کنسرت گروه کامکارها پوستر برنامهشان را برايم فرستاد. فکر کردم خودتان پوستر را ببينيد ممکن است برایتان جالب باشد. باز بلاخره آدم کردی بزند و برقصد يک شباهتی به ورزش کردن دارد ديگر ... نه يادم نرفته ... از اين خبرها هم نيست که يادم برود ... به ضرب و زور پوستر کنسرت کامکارها هم که شده دربارهی ورزش کردن حرف میزنم ...
نظرات