در جامعه‌ی مدني دنبال چه چيزی هستيم؟

سال گذشته‌ی يکي از دوستانم که پزشک است و ده سال پيش هم تخصصش را گرفته رفت کانادا برای يک دوره‌ی آموزشي چند ماهه. ما با هم از دوران دبستان دوست هستيم و تقريبأ تمام جيک و پيک زندگي همديگر را مي‌دانيم، بنابراين توضيح واضحات زيادی برای سردرآوردن از اوضاع همديگر لازم نداريم. ضمن اين که همخانه‌ای و هم‌دانشگاهي هم بوديم.

از سال ورود به دانشگاه و بعد که اين دوست من پزشک شد قدم به قدم مراتب طلبکار بودنش از دار دنيا هم زيادتر شد تا جايي که بعد از ساليان دراز رفاقت يک وقتي گفتم من حقيقتش به سختي تحمل اين رفاقت را دارم و گمانم منبعد اگر کسي احوال تو را از من بپرسد خيلي هم ناراضي نيستم که بگويم خدا را شکر ازش بيخبرم. يک کمي دلخور شد اما تقريبأ هم همين شد و ارتباط‌مان خيلي کم شد. البته گاهي تلفني با هم حرف مي‌زنيم و خبر از زندگي‌ همديگر داريم. از گفته‌های خودش مي‌دانم که اوضاع زندگي‌اش خيلي خوب است از جنبه‌ی مادی، و چون در يک شهر کوچک هم زندگي مي‌کند بنابراين اسباب قدر قدرتي‌اش هم مهيا شده.

مسافرت او به کانادا باعث شد چند باری با هم حرف بزنيم و توی اين حرف‌ها گفت که شرايط ماندنش را دارم و يک کمي فکر مي‌کنم شايد ماندم. يک مدتي بعد که با هم حرف مي‌زديم گفتم مي‌ماني کانادا؟ گفت نه، از زندگي عقب مي‌افتم. خيلي اين حرف عقب افتادگي‌اش جالب بود. گفتم از چه چيز زندگي‌ات عقب مي‌افتي؟ يک کمي من و من کرد و گفت خوب من خوب پول درمي‌آورم و اينجا نمي‌توانم همانقدر پول دربياورم، بلاخره زندگي‌ست ديگر. گفتم آدم حسابي تو اسم اين وضعي را که برای ملت درست کردی گذاشته‌ای زندگي؟ خبر داشتم که اين رفيق چندين ساله‌ی من تا توانسته از فارغ التحصيلان رشته‌های کارداني و کارشناسي استخدام کرده و کاری را که خود اين‌‌ها مي‌توانستند انجام بدهند و درآمد داشته باشند مي‌بايست تحت نظر اين دوست من انجام بدهند و به طور قانوني هم هيچ کاری ازشان برنمي‌آيد. معني‌اش اين است که اين دوست من، هم پول کارهای تخصصي‌اش را مي‌گيرد، هم پول کارهای نيمه تخصصي.

اين را داشته باشيد تا بگويم.

اين هفته رفته بودم معاينه‌ی چشم. خبری از دکتر چشم پزشک متخصص هم نبود. رفتم توی يکي از عينک فروشي‌ها و يک خانمي که ليسانس بينايي سنجي داشت با دستگاه‌هايي که نمونه‌های‌شان را توی مطب چشم پزشک‌ها زياد ديده‌ايد تمام معاينات لازم را انجام داد و دست آخر هم پيشنهاد کرد اگر خيلي با کامپيوتر کار مي‌کنم خوب است عينک بزنم، شماره‌ی عينک هم داد. اين جا هم هيچ آدمي نمي‌تواند برود سرخود دم و دستگاه معاينه‌ی چشم راه بيندازد.


توی ايران هر دوی اين آدم‌ها را داريم. هم چشم پزشک داريم، هم بينايي سنج. هم متخصص گوش داريم، هم شنوايي سنج. هم دندانپزشک داريم، هم بهداشتکار دهان و دندان. منتهای مراتب مثلأ برای شماره‌ی عينک هم مجبوريد برويد با هزار جور اين در و آن در زدن از جراح چشم وقت بگيريد. بعد هم همه چيز در کنترل قانون است مثلأ و دانشگاه‌ها هم همينطور فارغ التحصيل ليسانس تحويل مي‌دهند که اصلأ معلوم نيست بايد از کجا بياورند زندگي کنند! آنوقت امثال دوست من هم هست که مشکلش عقب افتادن از زندگي‌ست با آن وضعيت!

خوب اين اوضاع را چه کسي بايد درست کند؟ هنوز هم که هنوز است دعوای بين چشم پزشک‌ها با جامعه‌ی عينک‌سازان اين است که چشم پزشکان مي‌خواهند در جوار مطب‌شان يک مغازه‌ی عينک سازی هم راه بيندازند. خوب اين‌ جامعه‌ی مثلأ باسواد ماست. واقعأ اين را بايد چه کار کرد؟ آدم گاهي اين شرايط را مي‌بيند و بعد تازه متوجه مي‌شود در کشور ما قانون داشتن خيلي هم با نداشتنش فرقي ندارد.

همين المشنگه را يک وقتي توی برنامه‌های علمي‌ای که با استادم اسماعيل ميرفخرايي داشتيم درباره‌اش حرف زديم که مثلأ توی کشور کايروپراکتور هست متخصص ارتوپدی هم هست. منتها جامعه‌ی پزشکي اگر دستش برسد مي‌خواهد از مشت و مال تا جراحي ارتوپدی يک جوری همه را بگنجاند توی برنامه‌ی خودش. !

لابد باخبريد که مدت‌هاست اين هرج و مرج به جراحي پلاستيک رسيده و چون خيلي دقيق باخبرم اين را مي‌نويسم. از مدت‌ها پيش بعضي از جراحان دهان و دندان افتاده‌اند به انجام عمل زيبايي بيني. کم مانده بگويند دهان بيمار را که باز مي‌کنيم مي‌شود جراحي مغز هم انجام بدهيم، آن‌ها از بالا مي‌روند ما از پايين. يعني از زور غيرعادی بودن آدم خنده‌اش مي‌گيرد.

مي‌دانيد اين‌ها را تا آدم زمينه‌ی مقايسه‌اش پيش نيايد متوجه نمي‌شود چقدر نابهنجارند. آنوقت ما با اين اوضاع داريم خودمان را برای جامعه‌ی مدني هم خفه مي‌کنيم. آدم از خودش مي‌پرسد واقعأ ما در جامعه‌ی مدني دنبال چه چيزی هستيم؟

نظرات

پست‌های پرطرفدار