هفت روز هفته

روز اول. خيلي بابت تصميم دولت جديد ژاپن برای توقف صيد نهنگ کوهاندار بايد خوشحال بود. مي‌دانم که با اين همه گرفتاری‌ها خوشحالي برای نهنگ کوهاندار به نظر غير عادی‌ مي‌رسد منتهای مراتب وقتي مهمترين جايزه‌ی غير دولتي کتاب ايران، يعني مهرگان، يک بخش محيط زيست دارد بنابراين آرام آرام بايد بفهميم چرا کشورهای ديگر اين همه به محيط زيست حساس‌اند و برای جلوگيری از نابودی نسل حيوانات با هم مرافعه مي‌کنند. اگر ياد بگيريم به گرفتاری‌های محيط زيست حساس باشيم آنوقت مي‌شود درباره‌ی مثلأ آلودگي هوا هم حرف زد و مثلأ در مجلس سرو صدا کرد که راه چاره‌ای برای اين گرفتاری پيدا کنند. يا سواحل خزر را نجات داد. معني اشرف مخلوقات بودن به اين چيزها هم هست. حالا البته اگر ملائکه‌ی شورای نگهبان زير بار اين يکي بروند!

روز دوم. سفرهای انتخاباتي خاتمي هم شروع شد اما يک نکته‌ی خيلي خنده‌داری در گزارش سفری‌ که ابطحي نوشته هست که يا از روی عمد نوشته شده يا از روی بيسوادی. خاتمي رفته است تبريز، که مرکز استان آذربايجان شرقي‌ست. تا به حال فکر مي‌کرديم زبان مردم اين استان بايد آذری باشد، نه ترکي. چون ترکي زبان اهل ترکيه‌ست. مثل همين فارسي يا پارسي که زبان اهالي پارس (که حالا شده است ايران) باشد. اين که ابطحي در تمام گزارش سفرش يک کلمه هم ننوشته آذری معني‌اش اين است که اصولأ زبان اهل آذربايجان را ترکي مي‌داند. پس يا ... يا فکر مي‌کند ترکي هم يک چيزی‌ست مثل فارسي يا پارسي که حالا اسم محل استفاده‌ی جغرافيايي‌اش عوض شده و لابد قبلأ تبريز متعلق بوده به دم و دستگاه عثماني! يا از روی عمد نوشته است ترکي که مثلأ از خويشاوندی زباني ميان آذربايجان ايران و جمهوری آذربايجان حرفي نزند و يا ... يا اصولأ از روی بيسوادی‌ست که نمي‌داند فرق ترکي با آذری چيست. به نظرم برای يک طلبه‌ای که سال‌ها مجبور است برود در حوزه‌ی علميه زبان عربي حجاز و نه مثلأ عربي لبنان و عراق را بخواند تا معاني واژه‌های قرآني و ريشه‌های آن‌ها را بفهمد، قاطي کردن زبان‌ها خيلي هم قابل قبول نيست چون بار معنايي واژه‌ها را از آن‌ها مي‌گيرد. آذری و ترکي خيلي با هم فرق دارند، مثل فارسي‌ای که در افغانستان و تاجيکستان و ايران مورد استفاده هست. لابد آن دفعه‌ای هم که در دوره‌ی خاتمي يک نامه‌ای منتسب شد به ايشان درباره‌ی جا به جايي عرب زبان‌های خوزستان باز هم خود جناب‌شان همين مدلي اظهار نظر کرده بودند. خلاصه اينطوری‌ که ابطحي بازی را شروع کرده عنقريب است که بشود غضنفر اصلاح طلبان و توپ را بکارد توی دروازه‌ی خودشان. اما اين که چه سرّی‌ست که هر بار ابطحي مي‌خواهد از خاتمي حمايت کند در عوض روی او راه مي‌رود ما واقعأ هنوز سر درنياورده‌ايم! قبلأ دوستي با خاله خرسه دردسر داشت حالا تازگي‌ها دوستي با عمو پاندا هم همانقدر دردسر دارد.

روز سوم. حالا انصافأ آدم مي‌ماند که دعا کند اشياء باستاني‌ ايران بيايند به کشور و بروند توی همان موزه‌هايي که سال تا سال بازديد کننده ندارند و اگر هم دارند نمونه‌اش مي‌شود همان احمقي که رفته بود شمشير را شکسته بود يا بروند توی موزه‌هايي که هر از گاهي بخشي از تاريخ ايران را به نمايش مي‌گذارند و هر قطعه‌ از اشياء را هزار جور بيمه مي‌کنند. خوب همين را بگذاريد کنار آثار پيکاسو و وارهول که ساليان سال است در انبار موزه‌ی هنرهای معاصر نگه داشته شده‌اند و هيچکسي نمي‌تواند ببيندشان چون خلاف شرع هستند. يا اين را بگذاريد کنار آب گرفتگي انبار کانون پرورش فکری که بسياری از با ارزش‌ترين آثار تصويرگری کتاب کودک ايران را نابود کرد. يا اين را بگذاريد کنار آتش گرفتن مجموعه کتاب‌های خطي دانشگاه اصفهان. خوب همين‌ها را که ببينيد آنوقت خيلي هم خوشحال مي‌شويد که آثار باستاني ايران را ببرند توی موزه‌ی لوور نمايش بدهند تا بياورند ايران و نابودشان کنند و يک قطعه عکس هم ازشان نگيرند. انصافأ کسي هست که مثلأ از طالبان دفاع کند که خوب شد مجسمه‌های بودا را بستند به توپ و نابودشان کردند؟ خوب البته لابد هستند که دفاع کنند ديگر! احتمالأ به نظرشان مجسمه‌های بودا هم چون خيلي دراز بودند يک جوری گرفتاری تبرج داشتند!

روز چهارم. سرقت دو اثر هنری از موزه‌ی سائوپائلو در برزيل خبر مهمي‌ست منتهای مراتب بر خلاف انتظارتان تأسف عمده در برزيل مربوط به سرقت تابلوی پيکاسو نيست بلکه مربوط است به سرقت تابلوی "کارگر مزرعه‌ی قهوه" که اثر "کانديدو پورتيناری"‌ معروف‌ترين نقاش معاصر برزيلي‌ست. اهل هنر نقاشي که باشيد پای‌تان که به برزيل برسد متوجه مي‌شويد بعضي از نقاشي‌ها را روی پرده نصب کرده‌اند و در حين اجرای جشنواره‌ی سامبا آن‌ها را به نمايش درمي‌آورند. اين‌ها مربوط هستند به کپي برداری از آثار پورتيناری. دليل اهميت پورتيناری در برزيل مربوط است به ريشه‌ی جشنواره‌ی سامبا. لابد مي‌دانيد که سامبا اصلأ نام يک رقص است و گذشته‌اش مي‌رسد به دوراني‌ که روستائيان به دنبال کار به شهرهای بزرگ کوچ مي‌کردند. ولي حالا اسم سامبا مربوط است به مجموعه مدارس رقص. روستائياني که مي‌آمدند به شهرهای بزرگ با خودشان آداب و رسوم‌شان را هم مي‌آوردند و درست شبيه به مراسم سينه‌زني محرم در ايران هر محله‌ای برای خودش چند گروه رقص داشت که در روزهای مشخصي که جشن برگزار مي‌کردند گروه رقص اهل محل مي‌آمدند و به نوبت برنامه‌ی خودشان را اجرا مي‌کردند. بعدها اين جشن‌های جداگانه به دستور "پدرو دوم" آخرين امپراتور برزيل- و البته پسر پادشان پرتغال- به صورت جمعي برگزار شد و همين هم زمينه‌ی جشنواره سامبا را فراهم کرد. نقاشي‌های پورتيناری به منشاء همين آدم‌هايي که حالا نسل‌های بعدی‌شان جشن‌های سامبا را برگزار مي‌کنند اشاره مي‌کند و همين هم هست که اهل برزيل با نقاشي‌های پورتيناری ارتباط عاطفي عميقي دارند. يک چيز جالب هم اين است يک شخصيتي در نقاشي‌های پورتيناری هست به نام "ماکونايما". ماکونايما سمبل نسلي‌ست که با آمدن به شهرهای بزرگ گوهر انساني‌شان را از دست داد. يک داستان پر آب چشمي‌ست که هر سال در قسمتي از مراسم سامبا اجرا مي‌شود. اگر طلبيد و رفتيد ريودوژانيرو يک سری که بزنيد به موزه‌ی فولکلور ريو، همان جا ماسکي از ماکونايما را مي‌بينيد و توی يکي از راهروها عکس‌های متعددی از کانديدو پورتيناری.

روز پنجم. بدهي کشورهای فقير يا در حال توسعه به نهادهای مالي جهاني از آن معضلاتي‌ست که هر از گاهي کشورهای ثروتمند را وادار به بخشش طلب‌های‌شان مي‌کند. البته بدهي‌ها معمولأ مربوط است به بازنپرداختن وام و البته وام گرفتن هم موکول است به اصلاحات اقتصادی که خط و ربط‌شان را همان نهادهای مالي مي‌دهند. هزار و يک حرف درباره‌ی اين که نهادهای مالي با اعطای وام باعث سرسپردگی فقرا به اغنيا مي‌شود گفته شده اما خوب که دقت کنيد، مثل حالا، متوجه اصل داستان مي‌شويد که نتيجه‌ی وام‌های نهادهای مالي رشد اقتصاد چند محصولي‌ست در حالي که وام‌های نوچه پرورانه به اقتصاد تک محصولي منجر مي‌شوند. اين اتفاقي‌ست که هوگو چاوز به دنبال آن است. اين تفاوت مربوط به اين است که نهادهای مالي تمام زير و روی يک کشور را درمي‌آورند تا زمينه‌ی بازپرداخت وام را تضمين کنند. منتها در موردی مثل چاوز او با نفت ارزان تمام کشورهای فقير امريکای جنوبي را دارد به مرز ورشکستگي مي‌کشاند چون آن‌ها را وادار مي‌کند تا اقتصاد تک محصولي پيدا کنند. چاوز از کشورهای فقير آمريکای لاتين خواسته تا بازپرداخت‌شان را با موز و شکر انجام بدهند. اين بدترين نوع ورشکستگي‌ست، يعني تبديل‌شان مي‌کند به همين وضعي که ما در ايران با اقتصاد تک محصولي نفتي‌مان داريم. نکته‌ی اصلي هم در همينجاست که او به کشورهای فقير وام نمي‌دهد که پولش را بزنند به زخم توسعه نيافتگي‌شان بلکه بهشان نفت مي‌دهد که هيچ راهي جز مصرفش ندارند. ياد آن جمله‌ی گاندی بيفتيد که گفته بود "به من ماهي ندهيد، ماهيگيری ياد بدهيد" و آنوقت دست‌تان مي‌آيد که چاوز دارد چه بلايي بر سر فقرای آمريکای لاتين مي‌آورد. اين مراسم سلطان قلب‌هايي که چاوز و احمدی نژاد درمي‌آورند البته دست آخرش مي‌رسد به يک تير فرو رفته در قلب. و بدبختي‌اش اين است که آن قلب ِ خون چکان ِ لاله گون‌اش سهم ما مي‌شود.

روز ششم. اگر شاه سابق ايران قرار بود مهمترين تصميمات زندگي‌اش را بگيرد لابد اول بايد به صدای انقلاب مردم گوش مي‌داد. اما در عالم اقتصاد مي‌توانست اين باشد که زندگي مردم را با دلارهای نفتي و واردات انباشته نکند، اتفاقي که در دهه‌ی 1970 منجر به تسخير بازار خودرو ايران توسط شرکت تويوتا شد. يا در عالم صنعت مي‌توانست خودش را مقيد کند به طرح‌های سازمان برنامه که مبنای عمده‌اش رشد بخش کشاورزی از طريق سدسازی بود که نشانه‌هايش را مي‌توانيد در گزارشات رسمي و نوشته‌های شخصي عبدالمجيد مجيدی آخرين رئيس سازمان برنامه در دوره‌ی شاه ببينيد. در عالم سياسي هم توسعه‌ی سياسي، چيزی که از نان شب هم برای حکومت شاه واجب‌تر بود و کسي به آن توجهي نکرد، در عوض همه را مجبور به پذيرش حزب رستاخيز و يا خروج از کشور کردند. خوب حالا همه‌ی اين‌ اتفاقات دارد دوباره تکرار مي‌شود ولي در يک حکومت ديگر. پول نفت منجر به بهتر شدن درآمدها شده. از آن طرف هم واردات است که دارد زياد مي‌شود. کشاورزی و صنعت هم زمنيگير شده‌اند و حتي امکان حقوق دادن به کارگرها هم نيست. توسعه‌ی سياسي هم که تعطيل و يا بايد عضو حزب احمدی نژاد و شرکاء شد يا از کشور بيرون رفت مثل دکتر بشريه. خوب هر آدمي که وقايع آن دوره را لااقل بخواند متوجه مي‌شود حرف رفسنجاني خيلي هم بي‌ربط نيست که دارد وضع فعلي را با دوره‌ی شاه مقايسه مي‌کند. اما نکته‌ی خيلي مهم اين است که آن پس پرده دو گروه افتاده‌اند به جان همديگر. گروه اول آدم‌هايي هستند که اتفاقأ نان‌شان از همين تورم درمي‌آيد. يعني تا قدرت خريد مردم بالا مي‌رود آن‌ها بهتر مي‌فروشند و از آن طرف برای فروش بهتر مي‌توانند کالا وارد کنند. و گروه دوم آن‌هايي هستند که محصول تجاری‌‌شان در خود ايران توليد مي‌شود و هر کالای وارداتي به تجارت آن‌ها صدمه مي‌زند. آدم که محاسبه مي‌کند مي‌بيند هر بار اين پول نفت بوده که زمينه‌ی سرنگوني حکومت را فراهم کرده و اين اتفاق يک بار در دوره‌ی قاجار و يک بار هم در دوره‌ی پهلوی رخ داده و ناگزير با خودش فکر مي‌کند آن کسي که سوار بر پول نفت و ايضأ گرده‌ی مردم است باز دارد کار را به انقلاب کردن مي‌کشاند. اما آدم حتي اگر از جمهوری اسلامي هم دل خوشي نداشته باشد باز هم مي‌داند که انقلاب کردن چاره‌ی درد حکومت در ايران نيست. يعني اين که رفسنجاني هر چقدر هم که بدنام باشد اما دارد حرف حساب مي‌زند ولو که اين حرف حساب زدن برای حفظ پسته‌ی خودش باشد. حالا البته از آن طرف هم واردات که توی خون آدم باشد آنوقت فرقي ندارد که چه چيزی وارد مي‌کند، شکر برای خوردن زياد، اطلاعات غلط برای جرايد رو به احتضار، يا استاد خارجي به جای دکتر بشريه! در هر همه حال با پول نفت از او قدرداني مي‌شود. في‌الواقع نفت آمده سر سفره‌ منتها سر سفره‌ی بعضي‌ها. حواس‌تان که هست؟

و آدينه. دو تا تبريک تولد. تبريک به علي خودمان در بريزبن، و به معصومه صاحب کافه ناصری.

نظرات

پست‌های پرطرفدار