سواد

وقت گذاشتن و گوش دادن به ايده‌های تازه در اينجا خيلي پديده‌ی عجيبي‌ست انصافأ. اين را از تجربه‌ای که اينجا دارم مي‌گويم. اين آخری‌اش خيلي جالب بود برای خودم.

اول نيمسال گذشته با يکي از استادهايي که درس اندام شناسي يا همان Anatomy را برای دانشجويان رشته‌ی پزشکي تدريس مي‌کند حرف مي‌زدم گفتم خيلي خوب بود اينطوری امتحان مي‌گرفتي که ببيني دانشجوهايت بلدند دو تا از دستگاه‌های داخلي بدن را با عضلات و استخوان‌ها يا بافت‌هايش انتخاب کنند و ربط اين دو تا دستگاه را يک جوری بنويسند که انگار قرار است توی يک مجله‌ی علمي عمومي منتشر بشود؟ خوب اين حضرات دانشکده باخبرند که من سال‌های سال است روزنامه نگار علمي هستم و تعجب نمي‌کنند از اين پيشنهادها.

دو سه ماه بعد که مي‌شود همين هفته‌ی گذشته ورقه‌های امتحاني همان دانشجويان را دادند به من که نمره بدهم و قبل از هر چيزی استاد مربوطه‌شان گفت ديدم پيشنهادی که دادی جالب بود برای همين هم ازشان خواستم يک مقاله‌ی کوتاه 300 کلمه‌ای درباره‌ی دو بخش از دستگاه‌های بدن بنويسند که ببينم فقط نرفته باشند حفظ کنند. خيلي جالب بود که فکر کرده بود حالا توی يک نيمسال اينطوری امتحان بگيرد.

ورقه‌ها را که نگاه مي‌کردم واقعأ بعضي‌های‌شان بي نظير بودند چون نويسنده‌‌ مثلأ کار يک عضله‌ی قلب را ربط داده بود به کلسيمي که در استخوان‌های پهن سر و صورت توليد مي‌شود، يا چطور مهره‌های پشتي ستون فقرات به فعاليت عضلات قفسه‌ی سينه و ريه‌ها ربط پيدا مي‌کنند. خيلي بديع بودند و کاملأ هم علمي چون درسش را خوانده بودند.

اسم اين کار را مي‌شود گذاشت پرورش نويسنده‌ی علمي و اتفاقأ همين آموزش‌های ابداعي خود به خود باعث گسترش علم در بين مردم عادی مي‌شود چون دانشجوها اول ياد مي‌گيرند چطور بايد درباره‌ی موضوعات علمي‌ نوشت که سر و ته موضوع پر از واژه‌های قلمبه‌ی علمي نباشد که ممکن است خيلي‌ها سر درنياورند ازشان و بعد بلد مي‌شوند با خانواده‌ی خودشان هم همين حرف‌ها را بزنند و بلاخره زمينه‌ی باسواد شدن جامعه فراهم مي‌شود. در واقع شبه علم که همين حالا در خيلي از کشورها مثل ايران خودمان با واژه پراندن‌های علمي بي‌جا فراهم شده و گاهي‌خنده‌دار هم از آب درمي‌آيد جای خودش را مي‌دهد به سواد علمي عمومي.

اين خنده‌دار از آب درآمدن را توی ايران زياد مي‌بينيد. مثلأ يک آقای دکتری هست که مطبش در مجيديه‌ی جنوبي‌ست. روی تابلوی مطبش نوشته "متخصص آنستزی" که يعني متخصص بيهوشي. هيچ آدم عاقلي اسم کاری را که نمي‌شود در مطب انجام داد نمي‌نويسد روی تابلو، يعني هيچ مريضي نمي‌رود پيش يک آقای دکتری که آقا دستم به دامنت من نياز به بيهوشي دارم. اصلأ متخصص بيهوشي کارش در بيمارستان است و مريض را بيهوش مي‌کند که بعد جراح مثلأ او را عمل کند، حالا ايشان زده است به سيم آخر که متخصص بيهوشي.

يک آقای دکتر ديگری هم هست که مطبش توی يکي از فرعي‌های خيابان شريعتي‌ست. روی تابلويش نوشته "متخصص آناتومي". هنوز هم هست آنجا چون خبرش را دارم. مدت‌ها از جلوی مطب‌ ايشان رد مي‌شدم و هر بار به اين فکر مي‌افتادم بروم به ايشان بگويم بابا خيلي واقعأ دست شما درد نکند که آناتومي مردم را درمان مي‌کنيد.

يکي ديگر هم هست که صاف توی يوسف آباد است و روی تابلوی مطبش توی خيابان نوشته "کاشف چربي صنعتي خون". لابد به نظرش رسيده بيماران فکر مي‌کنند همينطور که ايشان دارد از اين طرف معاينه‌شان مي‌کند از آن طرف روغن ماشينش را هم عوض مي‌کنند و يک ترکيب جديدی مي‌ريزند توی موتور ماشين.

خلاصه که خيلي جالب بود برايم که استاد مربوطه اصل طرح به نظرش جالب آمده بود و انجامش داده بود، نتيجه‌اش هم برای خود من غير منتظره بود.

نظرات

پست‌های پرطرفدار