حکايت پلنگي که قرار بود خورده بشود

تازه امسال بعد از تقريبأ 5 سال احساس بدو بدوی آخر سال به من دست داده و هر طوری شده بايد کارهايم را جمع و جور کنم که آخر سال بشود يک هفته‌ای با خيال راحت به هزار تا کار عقب افتاده‌ی خودم برسم. توی اين سال‌‌‌های گذشته دچار چنين وضعي نشده بودم و سال که عوض مي‌شد خيلي با عوض نشده‌اش فرقي نداشت. خلاصه که تجربه‌ی جالبي‌ست!

اما چون واقعأ مي‌خواهيد بدانيد چه خبرها بنابراين ناچارم يک گريزی بزنم به صحرای کربلای آقای پلنگ صورتي که بدانيد چه مي‌کشيم اينروزها.

جناب‌شان زندگي همه‌مان را به هم ريخته.

اين آخر هفته‌ای آمده بوده آزمايشگاه برای يک کار عقب افتاده‌اش که طبق معمول هميشه از اين کارها دارد، پريشب هم ساعت حدود ساعت 1 نيمه شب آمده بوده آزمايشگاه چون يک گند ديگری زده بوده و تازه توی خواب يادش افتاده. خلاصه که آخر هفته‌ای آمده و از روی تنبلي به جای اين که برود کامپيوتر خودش را روشن کند ديده کامپيوتر من خاموش نيست بنابراين با اسم ورود خودش وارد شده و نمي‌دانم چه کار کرده که صبح دوشنبه که کامپيوترم را روشن کردم تقريبأ تمام دسترسي به فايل‌های خودم غيرممکن شد. کاملأ هم بيخبر بودم که پلنگ دست گل به آب داده. هر چقدر با کامپيوتر کلنجار رفتم نشد کاری از پيش ببرم، در نتيجه زنگ زدم به خدمات کامپيوتری دانشگاه و يک بيچاره‌ای را فرستادند که دو ساعت کلنجار رفت و او هم نتوانست کاری از پيش ببرد. سه‌شنبه يک نفر ديگر آمد باز نشد. ديروز همان آدم سه‌شنبه‌ای آمد و باز نشد. پرسيد چه کار کردی با کامپيوتر، گفتم جمعه رفتم و دوشنبه آمدم، هيچ. گفت من نمي‌فهمم چرا کار نمي‌کند! تا پايش را گذاشت بيرون جناب صورتي گفت من آخر هفته آمدم از کامپيوتر تو استفاده کردم و يک نرم افزاری مي‌خواستم و ... معلوم شد کار خودش بوده. امروز هم باز يک تکنيسين ديگری آمد و نتوانست فايل‌ها را برگرداند. قرار است فردا باز يک نفر ديگر بيايد ببينيم زندگي‌مان نجات پيدا مي‌کند يا نه!

همان روز دوشنبه يکي از همکاران‌‌مان آمد گفت لطفأ کسي به ميز من دست نزند! کلي تعجب کرديم که اصولأ کسي به وسايل کسي دست نمي‌زند حالا چطور اين اتفاق افتاده؟ روز سه‌شنبه معلوم شد جناب صورتي آخر هفته‌ای دنبال کاغذ سفيد برای چاپگر مي‌گشته و چون کاغذ پيدا نکرده رفته است سر ميز همين همکارمان که دستگاه چاپگر توی اتاقش هست و ميز او را دست زده و وسايلش را به هم ريخته و همانطوری رها کرده آمده. فقط هم به من گفت و هيچ آدم ديگری باخبر نيست از اين دست گل ايشان.

توی آزمايشگاه‌ها اصولأ بايد روپوش آزمايشگاه و کفش جلو بسته و دستکش پوشيد، هيچ هم راه ديگری وجود ندارد چون آلودگي‌ها منتقل مي‌شوند و مواد سمي هم که زياد هست و خود آدم را ناکار مي‌کنند. دائم هم بازرسي مي‌کنند و گزارش مي‌دهند. جناب‌ صورتي هر روز احساس کنار دريا بهشان دست مي‌دهد و با دمپايي مي‌آيد توی آزمايشگاه، گاهي هم مي‌زند به سرش و پابرهنه مي‌آيد. ديروز و امروز دو تا اخطار ناجور آمده برای‌مان که نبايد با دمپايي و بدون روپوش در آزمايشگاه کار کنيد. مدير آزمايشگاه هم جوش آورده و آخرين اخطار را صادر کرد که دفعه‌ی ديگر "دمپايي پوش" آزمايشگاه جريمه‌ی سنگين مي‌شود چون دارد کار مي‌دهد دست همه‌مان. معلوم هم هست که "دمپايي پوش" يعني چه کسي!

امروز هم به قصد شنا در يک استخر جديد نزديک بود ترتيب جناب‌شان داده بشود.

رفته پرسيده که توی دانشگاه چند تا استخر هست و آيا استخری بهتر از اين که همه مي‌روند هم وجود دارد که منظره‌اش بهتر باشد مثلأ. يک آدرسي به او داده‌اند که روی بام ساختمان زيست شناسي يک استخر هست. جزو کشفياتش آمد گفت من امروز مي‌روم يک استخر جديد و مي‌آيم خبر مي‌دهم اگر خوب بود همگي برويم. رفته بوده همان ساختمان مربوطه و رسيده طبقه‌ی بالا. شانس آورده که از يک جايي به بعد يک در گذاشته بودند و با کارت مخصوص باز مي‌شده. همان پشت شيشه داشته غش مي‌کرده. از پنحره‌ی روی در نگاه کرده ديده استخر مورد نظر مربوط به آزمايشات زيست شناسي روی کروکوديل‌ها بوده و دو تا از جنابان کروکوديل کنار استخر زير آفتاب لم داده بودند. معلوم هم نيست چرا کروکوديل‌ها را برده‌اند روی بام ساختمان! حضرت والا، جناب پلنگ صورتي، اگر شانس نياورده بود و در مربوطه با کارت مخصوص باز نمي‌شد لابد الان به دليل پرت کردن خودش از بالای ساختمان با چوب زير بغل راه مي‌رفت.

داشتيم خفه مي‌شديم از خنده!

نظرات

پست‌های پرطرفدار