نظر

آمدم يک چيزی بنويسم که دو سه روز است همينطور توی ذهنم مانده که بنويسم- مربوط است به يک تجربه‌ی جالبي که داشتم. ديدم برای نوشته‌ی قبلي‌ام چند تا نظر نوشته‌اند. خيلي هم سپاسگزارم از بابت دوستاني که محبت کرده‌اند و نظرشان را نوشته‌اند. حيفم آمد نوشته‌های‌شان نخوانده بماند برای همين هم اول آن‌ها را بخوانيد، بعد همان را که مي‌خواستم بنويسم مي‌نويسم که البته ربطي هم به اين موضوع ندارد.
///////////////////

پرشين:
همايون عزيز؛ آخه يه چيزی بگو که بگنجه! ايراني بدون تعصب انديشه مثال ... جل الخالق! مودبانه اش مثال حاکم بي حکمه.
...................

مرتضي:

dr jan ajab chizaayee peida mikoni va ajab giiraayee midi bad tar az oon :) !

ba kolle harfet kamelan movafegham vali akhe in axam digeh bahooneye khoobi nabood baraye in ghazie !
shayad bichare mesle man nemidoonest khavase in khar mohre chie ?!!(man aslan esmesham nemidoonestam !!)
va hamintori yeki az iran borde va oonam jaye yadegarie iran zade roo divar! shayad aslan khooneye khodesh nist?!!shayadam midoone va eteghad dare !!

be har hal ke ma dar tizbini va asle harfe shoma ke aslan mokhlesim.
..........................

روزبه:
پيرو کامنت بالا آقای همايون خان خود جنابعالي هم که داری پيش داوری مي‌کنی! از همراه بودن عکس آدم با يک علامت روی ديوار که نميشه راجع به آنها قضاوت کرد! با وجوديکه با خيلی از نظراتت موافقم اما اين يکی يه خورده زياده روی به نظر من.
**********
همايون: سلام. خيلي هم ممنون که اگر موافق نيستيد باز زحمت مي کشيد و نظرتان را مي نويسيد. من همان اول گفتم که منظورم انتقاد از کسي نيست، بلکه خود همين ايشان هم به قول هر دوی شما اصلأ خانه ی خودش نبوده و عکس مال يک جای ديگری بوده. منظورم اين بود که ما توی ايران هزاری هم که مدرن مي شويم باز دست آخر نشانه هايي که مربوط به باورهای سنتي مان هست را هم با خودمان منتقل مي کنيم به دنيای مدرن. حرفم اين بود که تفکيک بين سنت و مدرنيته در زندگي ما ايراني ها خيلي جای حرف دارد و به همين سادگي ها نيست که بتوانيم اصولأ از باورهای سنتي مان خلاص بشويم و همه اش هم حکومت نيست که باورهای خرافي را اشاعه مي دهد، خيلي از خود ماها هم فعالانه باورشان مي کنيم. شايد بايد دقيق تر مي نوشتم که شبهه پيش نيايد.
.....................

ليلا:

stedlaalet ye khorde aabaki bood...akhe shayad in kharmohraro kasi behesh hediye dade baashe yani, khode to ham dari ba pish ghezavat baghiyaro negah mikoni...manzooram ineke shayad in kharmohreh janbeye digeii gheir az kharmohregi baraye in agha dare!
***********

همايون: سلام بر ليلا. من متوجه نشدم اين استدلال شما رو که "شايد اين خرمهره جنبه ی ديگه ای غير از خرمهره گي برای اين آقا داره". اين استدلال که خيلي بيشتر به اون آدم صدمه مي زنه.
.....................

محسن:
به نظر من خرمهره زياد مهم نيست هرچند اگر کسي با من مصاحبه مي کرد و عکس مي گرفت قبل از اينکه منتشر بشه من يک بازبينی و نظری در مورد عکس و مطلب مي‌دادم و مثلا تاييد مي کردم، بنا براين نمي تونسته خیلي هم بی ربط باشه (نظر؟؟؟). از طرف ديگر، برای تاثير گذاری در جامعه بايد اکثريت عوام را نشانه گرفت وگرنه حرف از حد يک جامعه کوچک جلوتر نمی ره و برای اين کار بايد از فاز 0 شروع کرد و زمينه سازی کرد و برای اين کار هم بايد از دريچه ديد همان اکثريت وارد شد و در نهايت به هدف اصلی رسيد.
..........................

لوا:
همايون جان.
اجازه بده اينبار برخلاف هميشه خيلی با حرفت موافق نباشم. البته با حرف کلي ات در مورد اينکه ما کجا و سکولاريسم کجا که خيلی موافقم اما در مورد آن خر مهره که گفته بودی. من مي خواهم يک جوری با يک خاطره شخصي ربطش بدهم. من در خانه‌ام دو تا از اينها دارم. زده ام به ستون کنار ناهار خوری. راستش به دکور آنجا هم مي‌آید. قضیه آمدنش هم اين است که وقتي ترکيه بودم دوست عزیزتر از جاني آنها را به من هديه داد و برای اين هم برای من خيلی عزیزند جدای اينکه رنگ آبي‌اش خداست و من رسما عاشق اين رنگ آبي‌ام. شايد آن دوستم اعتقاد داشته و برای اين به من نامسلمان لامذهبي‌اش داده. من هم هديه‌اش را با جان و دل قبول کردم اما فکر نکنم آويزان کردنش در ناهار خوری خانه ام به اين معنا باشد که فکر کنم حالا جلوی پريدن غذا در گلوی کسي را مي‌گيرد.

راستش برای من بيشتر رنگش مهم بود. شايد برای این آقا هم اين باشد. شايد هم نباشد ولي فکر کنم اين از آن موضوعاتي است که خيلی سريع با يک نشانه نشود قضاوت کرد.

شاد باشي.
***********
همايون: سلام بر لوا. خيلي هم تشکر که وقت گذاشتي و نظرت را نوشتي. از قرار نوشته ام را بايد يک طور ديگری مي نوشتم که صدمه نزند به اعتقادات ديگران منجمله همين آقای وهاب زاده. حرف اصلي ام اين بود که گروهي از ما خيلي هنوز با قاطعيت نمي توانيم مرز ميان اعتقادات و سکولاريسم را معلوم کنيم که بعد با همين مبنا به ديگران بگوييم نگاه ما به دنيای اطراف مان با پيش فرض همراه نبوده، موضوع به اين دليل برايم مهم شد که تحقيق درباره ی يک مشي سياسي- مثل چپ ها در ايران- اگر با پيش فرض همراه باشد طبيعتأ در جامعه ی عوام زده فعلي هم مورد استقبال قرار مي گيرد ولي از آن طرف هر چه نتيجه اين تحقيق از آب دربيايد آميخته به تعصب است. مثالش را شما بايد بهتر بدانيد در مورد فعالان زن در ايران که تا جايي که من از دور ديده ام يکي از مشکلات شان غلبه کردن بر ذهنيت عمومي درباره ی نقش اجتماعي زنان است، يعني پيش فرض اجتماعي اين است که زنان نبايد خيلي هم توقع رشد اجتماعي داشته باشند. خوب فرض کنيد برويد با يک آدم تحصيلکرده ای طرف بشويد که اصلأ فعاليت اجتماعي زنان را از اساس مردود مي داند و مثلأ- واقعأ مثلأ- اعتقادش به خانه دار بودن زن است. خوب چطور مي شود به نگاه اجتماعي چنين آدمي اعتماد کرد؟ مي داني لوا جان آن موقعي که فرناز سيفي را گرفته بودند يک چيزی نوشت درباره ی پدرش که رفته و با تحکم حرف زده که من به دخترم اجازه داده ام که برود در فعاليت های اجتماعي- مضمونش اين بود- خوب لابد خيلي از ماها مي توانيد بگوييم چون فاميل های مان که خيلي هم دوستشان داريم از چنين کارهايي استقبال نمي کنند پس ما هم نظر آن ها را دنبال کنيم! مي شود ديگر! من هم بگويم چون يک دوست عزيزی برايم يک کتابي آورده که خيلي گران است اما با محتوايش موافق نيستم اما چون خيلي قشنگ است بگذارمش يک جايي که خوش منظره هم بشود. به نظرم هميني مي شود که الان گرفتارش هستيم، داريم با يک تفکری مقابله مي کنيم اما خودمان هم تبليغش مي کنيم. ما توی دنيای نشانه ها زندگي مي کنيم که قبل از اين که ما شروع به حرف زدن کنيم نشانه ها مي گويند ما چطور فکر مي کنيم. با ارادت.

نظرات

پست‌های پرطرفدار