هفت روز هفته

روز اول. دولت جديد استراليا از بابت حضور زنان در کابينه خيلي تاريخي‌ست. 10 زن عهده‌دار پست‌های وزارتي هستند و اين يک رکورد تازه در استراليا محسوب مي‌شود. اما جالب‌تر از همه تأکيد کوين راد، نخست وزير جديد، بر باز گذاشتن دست وزرای زن در کابينه است به طوری که بار اصلي دولت در حوزه‌های مردمي مثل آموزش و پرورش ، خانواده، ورزش و سالمندان روی دوش وزرای زن است. يک موضوع خيلي مهم ديگر هم اين است که در بين وزرای زن يک وزير اصالتأ غير استراليايي هم هست. اين وزير زن Penny Wong است که يک مالزيايي چيني تبار ا‌ست و اتفاقأ اولين زن آسيايي تباری‌ست که در سال 2001 به عضويت مجلس استراليا درآمد. او حالا وزير محيط زيست و آب است که مي‌شود گفت يکي از مهمترين وزارتخانه‌های دولت است بخصوص اين که عمده‌ی تبليغات حزب کارگر برای امضای پيمان کيوتو بود. ورود Penny به کابينه علاوه بر اين که زمينه‌ی همراهي دولت استراليا با جامعه‌ی مهاجران و بخصوص زنان را افزايش مي‌دهد بلکه مي‌تواند راه مراوده با کشورهايي مثل چين و مالزی را هم هموارتر کند که از جنبه‌ی اقتصادی برای استراليا اهميت دارند. اما آن طرف داستان در حزب ليبرال که حالا شده است حزب مخالف در مجلس. بعد از يک هفته کشمکش بلاخره رهبری حزب را سپردند به Brendan Nelson يعني وزير دفاع سابق. برای‌تان جالب است که بدانيد نلسون قبلأ عضو حزب کارگر بوده و بعدأ ملحق شده به حزب ليبرال و مي‌شود گفت آدمي‌ست که تا حدود زيادی حزب رقيب را مي‌شناسد. نلسون اصلأ پزشک است و گيتاريست درست و حسابي هم هست. 11 سال پيش هم برادرش فيليپ را به خاطر ابتلا به ايدز از دست داد و همين است که از او به عنوان يکي از فعالان مقابله با ايدز نام مي‌برند. انتخاب نلسون به عنوان رهبر حزب مخالف در مجلس و ايضأ با سابقه‌ی وزارت دفاع او يعني تمرکز حزب مخالف بر برنامه‌های نظامي دولت جديد. مي‌شود حدس زد که از همين روزها نطق‌های مجلس درباره‌ی وضع نيروهای استراليايي در عراق و افغانستان باشد، همان چيزی که اصولأ شده بود داستان همان اره‌ی معروف که نه راه پس گذاشته بود برای دولت هوارد نه راه پيش. حالا البته دولت جديد آمده با ابزار آلات نجاری و خراطي خودش.

روز دوم. با اين زوری که علي‌ آبادی مي‌زند برای رياست فدراسيون فوتبال و کم‌کم دارد به حذف تيم ملي از مسابقات مي‌انجامد مي‌شود نتيجه گرفت که جناب علي آبادی اتفاقأ يکي از اعضای مهم کابينه‌ی احمدی نژاد است چون حرف حساب را فقط حرف خودش مي‌داند، مثل جناب رئيس‌شان. خيلي هم جالب است که مسئولان فدراسيون‌های ديگر ورزشي از صدا و سيما شکايت مي‌کنند که چرا همه‌اش چسبيده است به فوتبال و ورزش‌های ديگر را تبليغ نمي‌کند آنوقت رئيس تربيت بدني خودش دارد زور مي‌زند که بشود رئيس فدراسيون فوتبال. خوب است صدا و سيما نامه بدهد به فدراسيون‌ها که اگر خيلي بلديد به رئيس خودتان نامه بنويسيد. في‌الواقع گر اگر طبيب بودی سر خود دوا نمودی!

روز سوم. خنده‌دارترين اتفاق ممکن اين است که يک رئيس دولت بردارد پيشنهاد 33 مورد تغيير در قانون اساسي را به مجلس کشورش بدهد و اهل مجلس هم بردارند 36 مورد تغيير ديگر اضافه کنند به پيشنهادهای قبلي، همه هم به نفع رئيس جمهور. اين اتفاق افتاده و صاحب پيشنهادها که جناب چاوز باشند اسمش را هم گذاشته‌اند انقلاب سوسياليستي ونزوئلا. خوب، حقيقتش آرام آرام بايد به هوگو چاوز شک کرد که کارهايش به نفع چه کسي دارد تمام مي‌شود. يعني کم‌کم ممکن است معلوم بشود ايشان که دارد مثلأ ادای بوليوار را در مي‌آورد در اصل راهنمای چپ را زده ولي دارد ماشينش را مي‌پيچاند به راست! به قول گورباچف زمينه‌ی گلاسنوست و پروستروئيکا هم همين بود که حضرات ادا و اصول چپ دارند ولي از راست‌ها راست‌ترند. يعني اين که حرف‌های شبه سوسياليستي چاوز و مخالفت او با امريکا در حالي که شير نفت هم به روی امريکا باز است معني‌اش لزومأ ضديت با امريکا نيست، بلکه معني‌اش ضديت با يک گروه خاص در امريکاست. درست مشابه وضعي در دوران گروگانگيری در ايران باعث سقوط دولت کارتر شد. حالا شبه سوسياليسم چاوز دارد صحنه را به نفع دموکرات‌ها تغيير مي‌دهد و اين فقط چاوز نيست که روی خوش به دموکرات‌ها نشان داده بلکه فيدل کاسترو هم با دموکرات‌ها بيشتر رفاقت داشته به طوری که درهای بسته‌ی کوبا را به روی جيمي کارتر باز کرد. ولي مي‌شود پرسيد چه نقشه‌ای در سر اين دموکرات بازهای سوسياليست هست که دارند يکي يکي به عناوين مختلف و گاهي با چراغ خاموش يک مسير مشخص را طي مي‌کنند؟ به نظر من رقابت منطقه‌ای عامل اين بازی‌هاست. ونزوئلا با منابع سرشار نفتي در مقابل برزيل و آرژانتين در امريکای جنوبي نقطه‌ی کليدی‌ای نيست، يعني چيزی که قابل طرح باشد ندارد.در حالي که اين کشور يکي از 17 کشور بزرگ جهان است و مهم‌تر از همه اين است که تعداد شهرنشينان اين کشور در بين تمام کشورهای امريکای جنوبي از همه بيشتر است، يعني زمينه‌های رشد اجتماعي مهياتری مي‌بايست در اين کشور وجود داشته باشد، چيزی شبيه به وضع ايران در خاورميانه. اما با همه‌ی اين‌ها، کليد توسعه در اين کشور زده نشده و ونزوئلا هنوز توسعه نيافته است، باز هم شبيه به ايران. يک راه توسعه يافتگي اثبات اهميت منطقه‌ای‌ست و راه اثبات اهميت هم نشان دادن قدرت کنترل بحران در منطقه‌ است. همين هم هست که چاوز خيلي علاقمند بود بتواند خلاقيت خودش را در ميانجيگری ميان دولت کلمبيا و شورشيان فارک نشان دهد که زبان سرخش به قيمت بر باد دادن سر سبز تمام شد. يک موضوع جالب هم اين است که اصولأ دولت‌های دموکرات در امريکا هميشه سرمايه گذارهای خوبي در طرح‌های توسعه‌ای بوده‌اند و اين سوسياليست‌ها را ذوق زده مي‌کند. منتهای مراتب سياست راهنما و چرخش مال طرف‌های امريکای لاتين است که هم قر توی کمر شکيرا را دارند و هم دلبری‌های چه‌گوارا! چنين سياستي وقتي مي‌رسد طرف‌های ما آنوقت تبديل مي‌شود به زينب و امام حسين. راهنما که نمي‌زنند هيچ، فرمان را مي‌کنند و ترمز را هم مي‌برند. محصول آن طرف‌ها مي‌شود “Hips don’t lie”، مال طرف‌های ما مي‌شود "عمه بابايم کجاست"!

روز چهارم. روزنامه‌ی تشرين که ارگان دولت بعثي سوريه محسوب مي‌شوداز ناکامي کنفرانس آناپوليس نوشته و اعلام کرده که اصولأ بازنده‌ی کنفرانس فلسطيني‌ها بودند و برنده اسرائيل و امريکا. حالا البته آدم خنده‌اش مي‌گيرد که تشرين هيچ حرفي درباره‌ی برنده يا بازنده بودن سوريه که گرفتاری‌اش جدا از موضوع فلسطين است چيزی ننوشته، يعني بلاخره آيا تکليف بلندی‌های جولان معلوم شد يا نه؟ خوب مي‌شود حدس زد که حرف نزدن تشرين از گرفتاری خود سوريه و طبق معمول از کيسه‌ی فلسطيني‌ها خرج کردن مربوط است به يکي به نعل يکي به ميخ زدن حکومت سوريه. به نظرم تشرين چنين نتيجه گيری‌ای از کنفرانس آناپوليس را به عنوان اخطار منتشر کرده تا نشان بدهد حماس، حزب الله و جمهوری اسلامي صلح بدون توافق بر سر بلندی‌های جولان را نمي‌پذيرند چون متحد سوريه هستند. دليل چنين نتيجه گيری‌ای اين است که تقريبأ تمام طرف‌های درگير و حتي غير درگير در موضوع اعراب و اسرائيل به کنفرانس دعوت شده بودند به جز جمهوری اسلامي، حماس و حزب‌ الله. هيچ کدام از دعوت شدگان هنوز درباره‌ی کنفرانس اظهار نظر رسمي نکرده و اين نشان مي‌دهد تنها سوريه‌ بوده که نيابت آن سه تای ديگر را بعهده گرفته. حالا البته اسم نيابت خيلي هم با مسماء نيست چون نوشته‌ی تشرين نشان مي‌دهد اين سه يار غار في‌الواقع سه اهرم فشار منطقه‌ای هستند و همين است که آدم را متأسف مي‌کند. تأسف از اين که حکومت جمهوری اسلامي و دو تا گروه چريکي بشوند اهرم فشار يک حکومت بعثي در منطقه. آنوقت جمهوری اسلامي در جنگ با حکومت بعثي عراق، که ايدئولوژی سوريه هم هست، کرور کرور آدم به کشتن داد. خاطر مبارک‌تان که هست آن شعار مرگ بر صدام عفلقي؟ خوب "ميشل عفلق" مؤسس حزب بعث است که هم در حکومت صدام حسين و هم در حکومت‌های حافظ و بشار اسد به عنوان ايدئولوژی رسمي حکومت پذيرفته شده. جوک تاريخي که مي‌گويند يعني همين!

روز پنجم. وقتي آب‌ سياست از آسياب حکومت مي‌افتد آنوقت مي‌شود نشست و ديد بلاخره محصول چرخيدن‌های سنگ‌های آسياب چه بوده! حالا يکي از همان وقت‌هاست که ببينيم استعفای لاريجاني با آن همه سر و صدايي که در بدو ورودش داشت ايشان را به کدام گروه از اهل حکومت نزديک کرده. ورود لاريجاني به تشکيلات صدا و سيما و همزمان دعوت از شجريان برای اجرای برنامه‌ در تلويزيون معنايش اين بود که بعد از محمد هاشمي حالا بايد منتظر ظهور آدمي باشيم که به حکمت موسيقي اعتقاد دارد. اما بعدها که حکمت موسيقايي او در مقابل موج پوپوليسم رسانه‌ای حکومت بي سر و صدا حذف شد تازه تفاوت حکمت رآليستي با حکمت ايده‌اليستي معلوم شد. اما جنگ حکمت در مورد لاريجاني دوباره در همين استعفای اخيرش از سمت مذاکره کننده‌ی هسته‌ای از پرده بيرون افتاد. اما اين فقط لاريجاني نيست که دچار اين دوگانگي شده، بلکه خوب که نگاه کنيد مي‌بينيد همين وضعيت در مورد خاتمي هم رخ داده، يعني او هم در اثر فشار جناح مقابل خودش را از وزارت ارشاد مستعفي کرد. در همان دوره‌ای که لاريجاني در صدا و سيما بود وقتي برای بار دوم به سمت مدير رسانه‌ی ملي ابقا شد حرف و حديث‌های زيادی به مطبوعات درز کرد که او چندان هم علاقه‌ای به ادامه‌ی کار ندارد و دور دوم را با همان وضعي آغاز کرد که خاتمي دور دوم رياست جمهوری‌اش را شروع کرد، هر دو با نارضايتي! جالب‌تر هم اين است که معاونان هر دوی اين‌ها يعني احمد پورنجاتي و مصطفي معين با نارضايتي از فشار سياسي استعفا کردند و کيست که نداند معاون يک تشکيلات اداری نزديک‌ترين فرد به رئيس است. مي‌دانيد چرا اين مقايسه مهم است؟ علتش اين است که ما مردم عادی حالا بعد از سال‌ها بايد بتوانيم تفاوت ميان وعده‌های آسماني و زميني را در شعار سياسيون تشخيص بدهيم. معني‌اش اين است که اگر کساني هستند که تصور مي‌کنند خاتمي يا لاريجاني مي‌توانند مهره‌ی با ارزشي برای انتخابات رياست جمهوری آينده باشند اما به پيشينه‌ی آن‌ها نگاه نمي‌کنند آنوقت محاسبات‌شان غلط از آب درمي‌آيد. شجريان صدای خودش را از رسانه‌ی لاريجاني پس گرفت، کيارستمي هم رأی خودش را از خاتمي پس گرفت. يعني هيچ جای کار اشکال پيدا نمي‌کند اگر برای مملکت دو تا کتابخانه‌ی ملي بسازند.

روز ششم. اين راهکار ازدواج موقت هم شده است مثل استامينوفن. از بيکاری جوانان تا مشکل ترافيک تا سوء مديريت و حالا هم که رسيده به مشکل ايدز همه‌اش را مي‌شود با ازدواج موقت حل کرد. خانه هم که برايش درست کرده‌اند که مردم خيلي علافي نکشند و ضمنأ آب توبه‌ی بعدی هم لازم نيست چون اصولأ خود مراسم آشنايي در مراکز آب توبه ريختن دارد انجام مي‌شود. مي‌ماند فقط اين که دادگاه حکم بدهد آن قسمت نوساز شهر سابق را تخليه کنند و مديران را بفرستند سر کار سابق‌شان، در مصرف سوخت هم صرفه جويي مي‌شود. خلاصه نه خاني آمد نه خاني رفت. ضمنأ تبريک به وزارت بهداشت که تکليف همه را درباره‌ی چراغي که به خانه رواست به مسجد حرام است روشن کرد، اين همه راه آدم را بدزدند ببرند دوبي و پاکستان برای توليد استامينوفن؟ خوب آدم همين توی کشور خودش کارخانه‌ی استامينوفن سازی درست مي‌کند. پدرجان! همين که هي فيدل فيدل مي‌کني ها، همينت منو کشته!

روز هفتم. ورزش مي‌کنيد؟ منظورم اين نيست که برويد حتمأ در يک باشگاه ثبت نام کنيد، که حالا اگر امکانش نيست بگوييد نمي‌شود ورزش کرد. همين که يک کفش ورزشي بپوشيد و يک ساعت تند راه برويد اسمش ورزش کردن است. سر خودتان هم کلاه نگذاريد که من روزی فلانقدر راه مي‌روم از خانه تا محل کار. ورزش کردن يعني برای ورزش کارهای ديگرتان را بگذاريد کنار. هر وقت ديديد بيحال هستيد همانوقت است که بايد برويد ورزش کنيد، بعدش کلي سر حال مي‌آييد.

نظرات

پست‌های پرطرفدار