شلوار صورتي
از ظهر تا به حال دارم ميخندم. شما هم که بوديد وضعتان بهتر از من نميشد.
تقريبأ از روزی که پلنگ از فرانسه آمده و به تيم ما ملحق شده هر هفته قبل از تعطيلات يک کمي ناله ميکند که من بايد بروم چند تا تي شرت و دست کم يک شلوار بخرم. من هم دائم قوت قلب ميدهم که برو حتمأ بخر و تو اصلأ خيلي خوش شانسي و تا بروی همه جا به حراجي ميخوری. اما روز دوشنبه که ميشود تا وارد ميشود اولين جملهاش اين است که نخريدم.
حالا لباس پلوخوری جنابشان عبارت است از يک شلوار جين که به نظرم توی دعوا يک سر زانوی راستش جر خورده و جيب پشت چپش هم دوخت پايينش وجود ندارد و جيب مربوطه فقط از ناحيهی دو تا دوخت بالا به شلوار متصل است. خودتان تصور کنيد چنين جيبي چه شکليست! هر بار هم رفتهايم يک مراسمي يا جايي آقای پلنگ همينطور گرفتار روی هم گذاشتن لبههای جر خوردگي سر زانويش بوده. اينها را اضافه کنيد به اين که مرکز خريد تا خانهی ايشان سينه خيز هم که برود يک ربع راه است. يعني فاجعهایست آن قسمت مربوطه!
من يک شلوار يدکي توی کمدم در دانشگاه گذاشته بودم که مدتها پيش گفتم اگر خواستي بپوشي بپوش. اندازه هم گرفت و ديد به تنش ميخورد. بعد هم گفتم اصلأ مال خودت. گفت باشد و نپوشيد. بنابراين داستان زندگي مراسم رسمي همان داستان شلوار فوق الذکر است.
امروز بر حسب مراسم سال نو روز خريد است که به آن ميگويند Boxing Day که قيمتها خيلی بهتر از روزهای عادیست، يک کمي هم کلاهبرداری قاطياش هست ولي بلاخره توی اين وضع باز اين چه شورش است که در خلق عالم است که همه را گرفته اگر آدم شلوارش جر خورده باشد همين امروز ميتواند برود يک شلوار و چهار تا تي شرت بخرد.
برای جناب پلنگ پيام فرستادم که بلند شو برو لباس بخر که امروز روزش است. يک چند دقيقهای گذشت ديدم جواب فرستاد که من آخر هفته ميروم خريد. باز پيام فرستادم که آدم حسابي امروز روز خريد است و قيمتها بهتر است. باز جواب داد که نگران نباش حتمأ ميروم. گفت خوب ميرود ديگر!
ساعت 6 عصر پيام فرستاده که رفتم تعطيل بود و مگر امشب تا صبح نبايد باز باشند؟ فاجعه که ميگويند يعني اين. آن شبي که مغازهها تا صبح باز هستند مربوط بود به قبل از کريسمس و امروز مثل هميشه، بلکه يک کمي هم زودتر، مغازهها بسته ميشوند.
من 11 صبح خبر دادم، ايشان ساعت 6 عصر رفته شلوار بخرد. در نتيجه داستان شلوار همان است که بود.
تقريبأ از روزی که پلنگ از فرانسه آمده و به تيم ما ملحق شده هر هفته قبل از تعطيلات يک کمي ناله ميکند که من بايد بروم چند تا تي شرت و دست کم يک شلوار بخرم. من هم دائم قوت قلب ميدهم که برو حتمأ بخر و تو اصلأ خيلي خوش شانسي و تا بروی همه جا به حراجي ميخوری. اما روز دوشنبه که ميشود تا وارد ميشود اولين جملهاش اين است که نخريدم.
حالا لباس پلوخوری جنابشان عبارت است از يک شلوار جين که به نظرم توی دعوا يک سر زانوی راستش جر خورده و جيب پشت چپش هم دوخت پايينش وجود ندارد و جيب مربوطه فقط از ناحيهی دو تا دوخت بالا به شلوار متصل است. خودتان تصور کنيد چنين جيبي چه شکليست! هر بار هم رفتهايم يک مراسمي يا جايي آقای پلنگ همينطور گرفتار روی هم گذاشتن لبههای جر خوردگي سر زانويش بوده. اينها را اضافه کنيد به اين که مرکز خريد تا خانهی ايشان سينه خيز هم که برود يک ربع راه است. يعني فاجعهایست آن قسمت مربوطه!
من يک شلوار يدکي توی کمدم در دانشگاه گذاشته بودم که مدتها پيش گفتم اگر خواستي بپوشي بپوش. اندازه هم گرفت و ديد به تنش ميخورد. بعد هم گفتم اصلأ مال خودت. گفت باشد و نپوشيد. بنابراين داستان زندگي مراسم رسمي همان داستان شلوار فوق الذکر است.
امروز بر حسب مراسم سال نو روز خريد است که به آن ميگويند Boxing Day که قيمتها خيلی بهتر از روزهای عادیست، يک کمي هم کلاهبرداری قاطياش هست ولي بلاخره توی اين وضع باز اين چه شورش است که در خلق عالم است که همه را گرفته اگر آدم شلوارش جر خورده باشد همين امروز ميتواند برود يک شلوار و چهار تا تي شرت بخرد.
برای جناب پلنگ پيام فرستادم که بلند شو برو لباس بخر که امروز روزش است. يک چند دقيقهای گذشت ديدم جواب فرستاد که من آخر هفته ميروم خريد. باز پيام فرستادم که آدم حسابي امروز روز خريد است و قيمتها بهتر است. باز جواب داد که نگران نباش حتمأ ميروم. گفت خوب ميرود ديگر!
ساعت 6 عصر پيام فرستاده که رفتم تعطيل بود و مگر امشب تا صبح نبايد باز باشند؟ فاجعه که ميگويند يعني اين. آن شبي که مغازهها تا صبح باز هستند مربوط بود به قبل از کريسمس و امروز مثل هميشه، بلکه يک کمي هم زودتر، مغازهها بسته ميشوند.
من 11 صبح خبر دادم، ايشان ساعت 6 عصر رفته شلوار بخرد. در نتيجه داستان شلوار همان است که بود.
نظرات