بلای ساعت 12 شب

امروز يک ايميل آمد از يکي از دوستان قديمي‌ام، خودش پيشدستي کرده بود و نوشته بود هنوز همان وضع سابق برقرار است. خيلي خنده‌تان مي‌گيرد از اين وضع سابق، برای پلنگ صورتي که تعريف کردم کلي خنديد.

اين دوست محترم اصولأ کارش هيچ ربطي به رسانه و اين‌ها ندارد ولي جا داشت مثلأ رئيس راديو-تلويزيون بشود.

ايشان و همسرش هر دو از دوستان جمع دانشگاه بودند و همين هم شد که عروسي‌شان خيلي به همه‌ خوش گذشت، چون همه همديگر را مي‌شناختيم و خيلي وقت زيادی برای آشنا شدن مدعوين تلف نشد.

آخر شب، يعني قبل از ساعت دوازده، جشن عروسي تمام شد و به زور و اصرار همگي بنا شد عروس و داماد را با ماشين تا خانه‌شان بدرقه کنيم. داماد خيلي هم از مراسم بدرقه خوشحال نبود ولي کاری هم از دستش برنمي‌آمد بنابراين آن‌ها دو تايي نشستند توی ماشين خودشان و بقيه‌ی جماعت هم توی ماشين‌های ديگر و همگي راه افتاديم.

تا يک کمي راه افتاديم متوجه شديم داماد دارد ويراژ مي‌دهد و از اين کوچه مي‌رود توی آن خيابان و باز مي‌زند توی يک کوچه‌ی ديگر. خيلي طول نکشيد که به سلامتي‌تان همه همديگر را گم کرديم. يک کمي هم توی خيابان‌ها سرگردان بوديم تا بلاخره فکر کرديم برويم خانه‌ی عروس و داماد که دست آخر بنا بود برسيم همانجا.

تمام گم و گور شده‌ها بلاخره رسيدند به خانه و چند دقيقه‌ای هم همان بيرون منتظر مانديم بلکه پيدای‌شان بشود، که نشد. در نتيجه پدر و مادر داماد گفتند برويم توی خانه تا اين‌ها بيايند. رفتيم و تا نزديک ساعت 1 صبح منتظر شديم، و بعد ديديم صدای ماشين‌شان آمد و هر دو وارد شدند، عروس هم شديدأ عصباني بود.

يک کمي زديم به شوخي و اين‌ها تا اوضاع به حال عادی برگشت و تازه معلوم شد جناب داماد چرا ويراژ مي‌داده. جناب‌شان تا نشسته بودند توی ماشين تزئين شده يکراست راديوی ماشين را روشن مي‌کنند که اخبار ساعت 12 شب راديو را بشنوند. با خودش حساب کرده با اين وضعي که مردم دارند دنبال‌شان مي‌آيند اخبار راديو را از دست مي‌دهد بنابراين در چند حرکت متهورانه همه را پيچانده و رفته توی يک کوچه‌ای پارک کرده و تا ته اخبار را شنيده. عروس محترم هم هر کاری کرده ايشان به خرجش نرفته که بابا دنيا به آخر نمي‌رسد همين يک شب از خبرهای دنيا بي‌اطلاع باشي. بنابراين دعوای‌شان شده و البته راديو هم روشن بوده همينطور. انصافأ آخر شب که مي‌آمديم چند تا خبر راديو را هم بازگو کرد که لال از دنيا نرود، معلوم شد اصولأ راديو گوش مي‌کرده و بيخيال دعوا بوده.

خلاصه اين که اين جناب داماد اسبق که طبيب هم هست همان شب اول زندگي مشترک‌شان تکليف سر و همسرشان را با اخبار ساعت 12 شب روشن کرده بوده و اين بليه‌ی آسماني همچنان هر شب سر ساعت دوازده بر سر اين خانواده‌ نازل مي‌شود.

نظرات

پست‌های پرطرفدار