هفت روز هفته
روز اول. حقيقتش اين که اينروزها دانشجوی چپ هم پيدا بشود يک کمي غيرعادیست. مگر اين که منظور از چپ يک چيزی باشد مثل همين عنوان چپ که دادهاند به مجاهدين انقلاب اسلامي که اينها چپهای اسلامي هستند. ولي چه بسا آدمهای چپ هم باشند که علائقشان به فيدل کاسترو و چاوز يا حتي روسيه و چين باشد که فعلأ همه جوره حامي جمهوری اسلامي هستند و از قضا دولت بايد به اين دانشجويان جايزه هم بدهد که در اين وانفسا بلاخره چهار نفر در دانشگاهها از سياستهای دولت حمايت ميکنند. غير از اين چهار تا ايميل ماقبل تاريخي که هي آدم اسپمشان ميکند و باز ميفرستند، واقعأ نيروی چپگرايي در دنيا نيست يا اگر هست مثل حکومت کرهی شماليست که دارد از گرسنگي دست و پا ميزند و بعيد است هيچ آدمي در ايران حاضر بشود به چنين وضع دلخراشي چپگرا بشود. اتفاقأ همين هم هست که آدم خندهاش ميگيرد که حکومت دارد از همان حربهی چپ و بيخدا برای مقابله با دانشجويان استفاده ميکند، دقيقأ همين حرفي که اگر يادتان باشد کروبي در دفاع از دراويش زده بود که برخورد با اينها کار چپيهاست. خوب شکي نيست که اين حرف هنوز بين عوام طرفدار دارد. اما جالبتر اين است که برای دو قبضه کردن موضوع که اگر يکي از عوام مثلأ گفت پدرجان خيلي سال است که از دورهی پيشهوری گذشته، باز هم دليل کافي برای برخورد داشته باشند يک اتهام مشروبات الکلي هم گذاشتهاند کنار اتهام چپگرايي. اما خندهدارترش اين است که گفتهاند دانشجوهای بازداشتي تير و کمان و سنگ هم داشتهاند. انصافأ اگر با تير و کمان و سنگ بشود براندازی کرد خوب جيبهای بچه دبيرستانيها را که بگردند کلي تير و کمان پيدا ميکنند، لابد اينها هم براندازند! چند وقت ديگر حتمأ استفاده از ماش و لولهی خودکار هم ميشود اقدام برای براندازی. شنيدن اين حرفها از حکومتي که قرار است به وجود علامه طباطبايي افتخار کند خجالت آور است. حالا البته اگر اصولأ چيزی برای خجالت کشيدن باقي مانده باشد!
روز دوم. گزارش دستگاههای اطلاعاتي امريکا اگر منصفانه و درست باشد خيلي مايهی خوشحاليست که بلاخره اول نمیکشند بعد نميشمارند! منتهای مراتب اين گزارش بيش از اين که کاربرد اطلاعاتي داشته باشد کاربرد رقابتي دارد، يعني من اينطور فکر ميکنم. در واقع هر آدم عادیای که برود حرفهای اهل حکومت را در همين نزديک به سه دهه، و البته راه دور چرا همين دو سال پيش را مرور کند متوجه ميشود که اهل حکومت به راحتي برای تمام حرفها و ادعاهایشان دبه درآوردهاند. روزنامههای يکي دو سال اول انقلاب را بخوانيد تا متوجه بشويد که فاصلهی آن حرفها تا واقعيات امروز چقدر زياد است. جناب احمدی نژاد هم که هنوز دورهاش تمام نشده زير تمام حرفهای خودش زد و اصولأ راهي را رفت که تا به حال اگر زيرزيرکي ميِرفتند حالا با شهامت ميروند. نه به آن حرف ايشان که حکومت چه کاری به سر و وضع مردم دارد، نه به اين بگير و ببندهای باجناقشان. خوب حالا يک باره ميگويند اصولأ جمهوری اسلامي به دنبال سلاح هستهای نيست، خدا کند نباشد، ولي اين حرف را بگذاريد در کنار شعارهای دوران گروگانگيری و بعد آزاد کردن گروگانها، بدون اين که يک مو از سر حضرات کم بشود. يعني اين که تمام موضوعاتي که جمهوری اسلامي را با جهان خارج مرتبط ميکند به مثابه طرحهای معاملاتي مورد استفاده قرار ميگيرند، درست شبيه به وضع کرهی شمالي. به لحاظ شرعي هم برای اين مدل روابط به اندازهی کافي تبصره و ماده هست. خوب، حالا آيا دستگاههای اطلاعاتي امريکا نگهبان شخصي رئيس جمهورند يا حافظ منافع ملي کشورشان؟ طبيعيست که امکان بروز حالت دوم بيشتر است. بنابراين اگر بيرون آمدن از يک مخمصه با انجام معاملهی دو طرفه امکانپذير است خوب چرا اين معامله را انجام ندهند؟ يک طرف ميگويد ديديد حرف ما راست بود و آن طرف ديگر ميگويد دموکراتها بهتر از جمهوريخواهان هستند و به آنها رأی بدهيد. چنين وضعي در دورهی کارتر هم پيش آمد و گروگانها وجهالمصالحهی شکست دموکراتها و روی کار آمدن جمهوريخواهان شدند. خوب حالا که معلوم شده اصولأ جمهوريخواهاني مثل ريگان و بوش پدر و پسر آدمهای قابل اعتمادی نيستند پس ميشود به پيروز شدن دموکراتها کمک کرد. نتيجهاش اين است که دستگاههای اطلاعاتي پنبهی رئيس جمهورشان را ميزنند تا منافع مليشان حفظ بشود. يادتان بيايد توی خود ايران هم وقتي بني صدر ِ صد در صدی از مسيرش خارج شد مجلس او را عزل کرد، همان مجلسي که به او و وزرايش رأی اعتماد داده بود. حالا اميدواريم در عوض برنامههای تعطيل شدهی تسليحاتي فردای روز با مواد راديو اکتيو راه نيفتند توی خيابان که به هر کسي بدحجاب است راديو اکتيو ميتابانيم که حالش جا بيايد. عجالتأ که معلوم شده کار نشد ندارد!
روز سوم. اشتوکهاوزن هم مرحوم شد. لابد اگر اهل موسيقي الکترونيک باشيد اسم اشتوکهاوزن را شنيدهايد. ميشود گفت تمام نوازندگان سازهای الکترونيک و ايضأ آنهايي که در زمينهی فيزيک موسيقي کار ميکنند مديون او هستند. اما بر حسب اوضاع قمر در عقرب مملکت ما که همه چيز با هم هست جناب اشتوکهاوزن به ايران هم آمد و در جشن هنر شيراز برنامه اجرا کرد، منتها برنامهی او در حافظيه يا سعديه نبود بلکه صاف توی تخت جمشيد بود و اينجانب هم به همت والدين محترم در زمرهی بينندگان و شنوندگان آن برنامه بودم. اسم برنامهی اشتوکهاوزن "نور و صدا" بود، تلفيقي از تاباندن نورهای رنگي به بخشهايي از آثار موجود در تخت جمشيد و اجرای موسيقي الکترونيک. خيلي سال بعد وقتي نوشتههای مجلات فرهنگي آن دوره را ميخواندم متوجه شدم اجرای نوآورانهی اشتوکهاوزن در تخت جمشيد از قضا خيلي هم مخالف داشته و جالب اين که مخالفانش هم هنرمندان ايراني بودند. خوب ميشود درک کرد که کارهای اشتوکهاوزن در زمان خودش در غرب هم مخالفان جدی داشته، چون زياده از حد زمان آوانگارد بودند و تعجبي ندارد که برای ما ايرانيها هم نچسب باشند ولي نکتهی جالب اينجاست که در ايران پيش از انقلاب با آن همه مخالفتهايي که با هنر نو ميشد باز هم آدمهای متفاوت به کشور رفت و آمد ميکردند و آثار هنری قابل توجه خريداری ميشد که همين الان گنجينههای گرانبهايي به حساب ميآيند. اين را که بگذاريد کنار مثلأ شکنجههای ساواک ميبينيد اصلأ انگار حاکميت دو تکه بوده و هر تکه ساز خودش را ميزده. يک عده آن طرف جانشان در ميرفته که آثار پيکاسو را بخرند، يک عده اين طرف جانشان در ميرفته که سيم برق وصل کنند به بدن مخالفان، درست شبيه به وضع امروز که يک طرف جايزهی صلح نوبل داريم، آن طرفش رکورددار اعدام در دنيا هستيم. آن طرف نفت صادر ميکنيم، اين طرف بنزين نداريم. آن طرف به سوسن تسليمي اجازهی کار نميدهند، اين طرف ژوليت بينوش ميآيد برای بازی در فيلم. اصل داستان اين است که آن طرف چای داغ لب سوز سفارش ميدهيم، اين طرف چای را ميريزيم توی نعلبکي که سرد بشود که لبمان نسوزد!
روز چهارم. هيچ متوجه شديد که بلاخره نهادهای بينالمللي در يکي از انتخابات فرمايشي ايران باعث عقب نشيني دولت شدهاند؟ منظورم انتخابات فدراسيون فوتبال است که با وجود اين که داستان خيلي هم مردمي نيست ولي چون سر و کار فدراسيون با باشگاهها و بازيکنان است و فعلأ، يعني هنوز، بازيکنان دولتيمان زياد نشدهاند بنابراين از جنبهی بينالمللي ميبايست يک حدودی را رعايت کنند. همين مقاومت فيفا و تا حدودی کنفدراسيون فوتيال آسيا در مقابل نامزدی علي آبادی برای رياست فدراسيون و تهديدهای مداوم که تيم ايران را حذف ميکنيم باعث شده انتخابات به آن سرانجامي که معمول انتخابات در ايران است دچار نشود. البته و صد البته که بلاخره همين کانديداهای فعلي هم خيلي آش دهان سوز مردميای نيستند و طبيعتأ منافع يک دار و دستهای را ميبايست تأمين کنند و به قول خداداد عزيزی چلوکباب موفقيتها را نوش جان ميکنند و آب و نانش را ميدهند به بازيکنان. ولي هر چه که هست فعلأ نهادهای بينالمللي جلوی انتخابات فرمايشي را گرفتهاند. يک نکتهی مهم اين است که خيلي هم بعيد نيست که يک جايي بلاخره بده بستانهای متداول باعث بشود علي آبادی هم برسد به رياست فدراسيون ولي اصل موضوع اين است که اگر يک جايي بخواهد مظنهی انتخاباتي ايران را تعيين کند از همين نمونه متوجه ميشود که اصولأ انتخابات فرمايشي ايران را هم ميشود تحت نظارت بينالمللي درآورد و به يک ميزاني از استانداردها دست پيدا کرد. اين موضوع مهميست. لابد ميدانيد که فوتبال ايران در سال 1958 به عضويت فيفا درآمد و تا چند روز ديگر پنجاهمين سالگرد عضويت ايران در اين نهاد بينالملليست. اگر تأکيد فيفا برای برگزاری انتخابات درست و درمان در فدراسيون فوتبال ايران پابرجا بماند آنوقت ميشود گفت فشار بينالمللي در انتخابات کارساز است. فيالواقع اين ميگويند "سن که رسيد به 50، فشار مياد به چند جا" مال همين وقتهاست!
روز پنجم. گرچه بياثر بودن دستورات هاشمي شاهرودی، رئيس قوهی قضاييه، خيلي هم ديگر تعجب آور نيست ولي يک نکتهی جالبي هم در امور حکومتي جمهوری اسلامي وجود دارد که نشان ميدهد اصولأ هيچ مقام و منصبي وجود ندارد که بياثر نباشد، همه بي اثرند مگر تعدادشان زياد باشد. به عبارت بهتر آن شعار وشاورهم فيالامر در حقيقت شعار کليدی حکومت است که نتيجهاش دسته بندی و يارگيری در بدنهی حکومت است و هر جايي که تعداد افراد به اندازهی کافي زياد بشود ديگر کار تمام است و شرع و عرف هم از معنا ميافتند. فيالواقع لابيگری در حکومت اساس تصميم گيریهاست ولو که تصميمات بر خلاف عقل و عرف و شرع باشند. کافيست تعداد موافقان يک طرح زيادتر از مخالفانش باشد آنوقت کسي نميپرسد منطق خود طرح چيست، همه يا بله ميشوند يا نه. خوب همين وضعيت در سيستم قضايي هم هست و گاهي ميبينيد يک قاضي خودش با علم خودش ميرود يک آدمي را سنگسار ميکند يا دستور اعدام ميدهد، دليلش اين است که تعداد موافقان چنين کاری بيشتر از مخالفانش هست و اصولأ هيچکس هم دربارهی منطقي بودن خود موضوع سؤالي نميپرسد. خندهدارترش اين است که در هر دستگاه حکومتي يک شورای عالي هم وجود دارد که قرار است منطق تصميم گيریها را بسنجد، مثل شورای نگهبان که قرار است ببيند کجا خلاف شرع دارد رخ ميدهد، ولي چون تعداد افراد دارای يک گرايش سياسي در آن شورا زياد است بنابراين هر کاری که به نظرشان ميرسد خوب است انجام ميدهند، از دستکاری در تاريخ انتخابات تا تعيين صلاحيت افراد، تا ايجاد سازمان انتخاباتي. اگر قرار باشد بفهميم چرا چنين تصميم گيریهای خلاف عقلي در جمهوری اسلامي دارد رخ ميدهد بايد معنای شورا را به يارگيری تغيير بدهيم آنوقت ميشود حدس زد بايد منتظر چه قانوني باشيم ولو که اصولأ خلاف عقل و شرع هم باشد. يادتان هست يک بابايي اعلام کرده بود که من ميتوانم ماست را سياه ببينم؟ لابد اگر يک دم و دستگاه قانونمندی بود بايد گوش همان آدم را ميپيچاندند که در حکومت ديني نميشود حرف خلاف عقل زد، خوب البته ايشان ترفيع هم گرفت، يعني وقتي تعداد آدمهايي که ماست را سياه ميبينند زياد باشد آنوقت فقط حلال زادهها هستند که ماست را سياه ميبينند و باقي بايد بروند مجددأ يک نگاهي به شجره نامههایشان بيندازند!
روز ششم. متوجهيد که رابرت موگابه به سفر اروپايي رفت؟ آن هم با حمايت کشورهای افريقايي! آن هم در ليسبون! رابرت موگابه رئيس جمهور که نه، اصولأ همه کارهی زيمبابوه، به دليل ورود ظفرنمون به وادی ديکتاتوری از طرف کشورهای اروپايي برای هيچ نشستي پذيرفته نميشود و در بعضي کشورهای ديگر جهان که عضو جامعهی مشترک المنافع هستند هم پذيرفته نميشود، با اين همه با فشار کشورهای افريقايي شرکت کننده در اتحاديهی اروپا-افريقا در اجلاس ليسبون شرکت کرد. نتيجه اين که اين نخست وزير بريتانيا بود که در اجلاس شرکت نکرد ولي باقي کارهای اجلاس سر جای خودشان انجام شدند و اگر سندی به امضا رسيده ناگزير بريتانيا هم متعهد به امضای آن است. معني چنين اتفاقي اين است که موگابه هم به امور ديکتاتوری خودش ادامه ميدهد و هم به جلسات مهم ميرود. در چنين اوضاع و احوالي وقتي قرار است جامعهی جهاني، با پيشقراولي اروپا، در يک مواردی مثل صدام حسين بلاخره يک کاری انجام بدهند چارهای ندارند جز اين که بروند يک جنابي مثل بوش را پيدا کنند که از راه حمله بلاخره تکليف را يکسره کند، به همين سادگي! همين اوضاع در مورد بوسني و هرزگووين هم بود! پيشتر در مورد آلمان نازی و ژاپن هم بود. و دقيقأ همين است که آدمهای هشيار را ميترساند که نبايد کار را به جايي رساند که باز دنيا برسد به همان نقطهی برگشت ناپذير که سابقه هم دارد. لابد آن وقتها هم ترومن گفته که کاميکازه مال همين پنج روز و شش باشد، يک ژاپني بسازم که هميشه خوش (خَش) باشد. حالا اميدواريم يک آدمي همينطور که قربان صدقهی دست و پای بلورين رابرت موگابه ميرود فکر "ولي افتاد مشکلها" را هم کرده باشد.
و آدينه. هفتهی خوبي داشته باشيد.
روز دوم. گزارش دستگاههای اطلاعاتي امريکا اگر منصفانه و درست باشد خيلي مايهی خوشحاليست که بلاخره اول نمیکشند بعد نميشمارند! منتهای مراتب اين گزارش بيش از اين که کاربرد اطلاعاتي داشته باشد کاربرد رقابتي دارد، يعني من اينطور فکر ميکنم. در واقع هر آدم عادیای که برود حرفهای اهل حکومت را در همين نزديک به سه دهه، و البته راه دور چرا همين دو سال پيش را مرور کند متوجه ميشود که اهل حکومت به راحتي برای تمام حرفها و ادعاهایشان دبه درآوردهاند. روزنامههای يکي دو سال اول انقلاب را بخوانيد تا متوجه بشويد که فاصلهی آن حرفها تا واقعيات امروز چقدر زياد است. جناب احمدی نژاد هم که هنوز دورهاش تمام نشده زير تمام حرفهای خودش زد و اصولأ راهي را رفت که تا به حال اگر زيرزيرکي ميِرفتند حالا با شهامت ميروند. نه به آن حرف ايشان که حکومت چه کاری به سر و وضع مردم دارد، نه به اين بگير و ببندهای باجناقشان. خوب حالا يک باره ميگويند اصولأ جمهوری اسلامي به دنبال سلاح هستهای نيست، خدا کند نباشد، ولي اين حرف را بگذاريد در کنار شعارهای دوران گروگانگيری و بعد آزاد کردن گروگانها، بدون اين که يک مو از سر حضرات کم بشود. يعني اين که تمام موضوعاتي که جمهوری اسلامي را با جهان خارج مرتبط ميکند به مثابه طرحهای معاملاتي مورد استفاده قرار ميگيرند، درست شبيه به وضع کرهی شمالي. به لحاظ شرعي هم برای اين مدل روابط به اندازهی کافي تبصره و ماده هست. خوب، حالا آيا دستگاههای اطلاعاتي امريکا نگهبان شخصي رئيس جمهورند يا حافظ منافع ملي کشورشان؟ طبيعيست که امکان بروز حالت دوم بيشتر است. بنابراين اگر بيرون آمدن از يک مخمصه با انجام معاملهی دو طرفه امکانپذير است خوب چرا اين معامله را انجام ندهند؟ يک طرف ميگويد ديديد حرف ما راست بود و آن طرف ديگر ميگويد دموکراتها بهتر از جمهوريخواهان هستند و به آنها رأی بدهيد. چنين وضعي در دورهی کارتر هم پيش آمد و گروگانها وجهالمصالحهی شکست دموکراتها و روی کار آمدن جمهوريخواهان شدند. خوب حالا که معلوم شده اصولأ جمهوريخواهاني مثل ريگان و بوش پدر و پسر آدمهای قابل اعتمادی نيستند پس ميشود به پيروز شدن دموکراتها کمک کرد. نتيجهاش اين است که دستگاههای اطلاعاتي پنبهی رئيس جمهورشان را ميزنند تا منافع مليشان حفظ بشود. يادتان بيايد توی خود ايران هم وقتي بني صدر ِ صد در صدی از مسيرش خارج شد مجلس او را عزل کرد، همان مجلسي که به او و وزرايش رأی اعتماد داده بود. حالا اميدواريم در عوض برنامههای تعطيل شدهی تسليحاتي فردای روز با مواد راديو اکتيو راه نيفتند توی خيابان که به هر کسي بدحجاب است راديو اکتيو ميتابانيم که حالش جا بيايد. عجالتأ که معلوم شده کار نشد ندارد!
روز سوم. اشتوکهاوزن هم مرحوم شد. لابد اگر اهل موسيقي الکترونيک باشيد اسم اشتوکهاوزن را شنيدهايد. ميشود گفت تمام نوازندگان سازهای الکترونيک و ايضأ آنهايي که در زمينهی فيزيک موسيقي کار ميکنند مديون او هستند. اما بر حسب اوضاع قمر در عقرب مملکت ما که همه چيز با هم هست جناب اشتوکهاوزن به ايران هم آمد و در جشن هنر شيراز برنامه اجرا کرد، منتها برنامهی او در حافظيه يا سعديه نبود بلکه صاف توی تخت جمشيد بود و اينجانب هم به همت والدين محترم در زمرهی بينندگان و شنوندگان آن برنامه بودم. اسم برنامهی اشتوکهاوزن "نور و صدا" بود، تلفيقي از تاباندن نورهای رنگي به بخشهايي از آثار موجود در تخت جمشيد و اجرای موسيقي الکترونيک. خيلي سال بعد وقتي نوشتههای مجلات فرهنگي آن دوره را ميخواندم متوجه شدم اجرای نوآورانهی اشتوکهاوزن در تخت جمشيد از قضا خيلي هم مخالف داشته و جالب اين که مخالفانش هم هنرمندان ايراني بودند. خوب ميشود درک کرد که کارهای اشتوکهاوزن در زمان خودش در غرب هم مخالفان جدی داشته، چون زياده از حد زمان آوانگارد بودند و تعجبي ندارد که برای ما ايرانيها هم نچسب باشند ولي نکتهی جالب اينجاست که در ايران پيش از انقلاب با آن همه مخالفتهايي که با هنر نو ميشد باز هم آدمهای متفاوت به کشور رفت و آمد ميکردند و آثار هنری قابل توجه خريداری ميشد که همين الان گنجينههای گرانبهايي به حساب ميآيند. اين را که بگذاريد کنار مثلأ شکنجههای ساواک ميبينيد اصلأ انگار حاکميت دو تکه بوده و هر تکه ساز خودش را ميزده. يک عده آن طرف جانشان در ميرفته که آثار پيکاسو را بخرند، يک عده اين طرف جانشان در ميرفته که سيم برق وصل کنند به بدن مخالفان، درست شبيه به وضع امروز که يک طرف جايزهی صلح نوبل داريم، آن طرفش رکورددار اعدام در دنيا هستيم. آن طرف نفت صادر ميکنيم، اين طرف بنزين نداريم. آن طرف به سوسن تسليمي اجازهی کار نميدهند، اين طرف ژوليت بينوش ميآيد برای بازی در فيلم. اصل داستان اين است که آن طرف چای داغ لب سوز سفارش ميدهيم، اين طرف چای را ميريزيم توی نعلبکي که سرد بشود که لبمان نسوزد!
روز چهارم. هيچ متوجه شديد که بلاخره نهادهای بينالمللي در يکي از انتخابات فرمايشي ايران باعث عقب نشيني دولت شدهاند؟ منظورم انتخابات فدراسيون فوتبال است که با وجود اين که داستان خيلي هم مردمي نيست ولي چون سر و کار فدراسيون با باشگاهها و بازيکنان است و فعلأ، يعني هنوز، بازيکنان دولتيمان زياد نشدهاند بنابراين از جنبهی بينالمللي ميبايست يک حدودی را رعايت کنند. همين مقاومت فيفا و تا حدودی کنفدراسيون فوتيال آسيا در مقابل نامزدی علي آبادی برای رياست فدراسيون و تهديدهای مداوم که تيم ايران را حذف ميکنيم باعث شده انتخابات به آن سرانجامي که معمول انتخابات در ايران است دچار نشود. البته و صد البته که بلاخره همين کانديداهای فعلي هم خيلي آش دهان سوز مردميای نيستند و طبيعتأ منافع يک دار و دستهای را ميبايست تأمين کنند و به قول خداداد عزيزی چلوکباب موفقيتها را نوش جان ميکنند و آب و نانش را ميدهند به بازيکنان. ولي هر چه که هست فعلأ نهادهای بينالمللي جلوی انتخابات فرمايشي را گرفتهاند. يک نکتهی مهم اين است که خيلي هم بعيد نيست که يک جايي بلاخره بده بستانهای متداول باعث بشود علي آبادی هم برسد به رياست فدراسيون ولي اصل موضوع اين است که اگر يک جايي بخواهد مظنهی انتخاباتي ايران را تعيين کند از همين نمونه متوجه ميشود که اصولأ انتخابات فرمايشي ايران را هم ميشود تحت نظارت بينالمللي درآورد و به يک ميزاني از استانداردها دست پيدا کرد. اين موضوع مهميست. لابد ميدانيد که فوتبال ايران در سال 1958 به عضويت فيفا درآمد و تا چند روز ديگر پنجاهمين سالگرد عضويت ايران در اين نهاد بينالملليست. اگر تأکيد فيفا برای برگزاری انتخابات درست و درمان در فدراسيون فوتبال ايران پابرجا بماند آنوقت ميشود گفت فشار بينالمللي در انتخابات کارساز است. فيالواقع اين ميگويند "سن که رسيد به 50، فشار مياد به چند جا" مال همين وقتهاست!
روز پنجم. گرچه بياثر بودن دستورات هاشمي شاهرودی، رئيس قوهی قضاييه، خيلي هم ديگر تعجب آور نيست ولي يک نکتهی جالبي هم در امور حکومتي جمهوری اسلامي وجود دارد که نشان ميدهد اصولأ هيچ مقام و منصبي وجود ندارد که بياثر نباشد، همه بي اثرند مگر تعدادشان زياد باشد. به عبارت بهتر آن شعار وشاورهم فيالامر در حقيقت شعار کليدی حکومت است که نتيجهاش دسته بندی و يارگيری در بدنهی حکومت است و هر جايي که تعداد افراد به اندازهی کافي زياد بشود ديگر کار تمام است و شرع و عرف هم از معنا ميافتند. فيالواقع لابيگری در حکومت اساس تصميم گيریهاست ولو که تصميمات بر خلاف عقل و عرف و شرع باشند. کافيست تعداد موافقان يک طرح زيادتر از مخالفانش باشد آنوقت کسي نميپرسد منطق خود طرح چيست، همه يا بله ميشوند يا نه. خوب همين وضعيت در سيستم قضايي هم هست و گاهي ميبينيد يک قاضي خودش با علم خودش ميرود يک آدمي را سنگسار ميکند يا دستور اعدام ميدهد، دليلش اين است که تعداد موافقان چنين کاری بيشتر از مخالفانش هست و اصولأ هيچکس هم دربارهی منطقي بودن خود موضوع سؤالي نميپرسد. خندهدارترش اين است که در هر دستگاه حکومتي يک شورای عالي هم وجود دارد که قرار است منطق تصميم گيریها را بسنجد، مثل شورای نگهبان که قرار است ببيند کجا خلاف شرع دارد رخ ميدهد، ولي چون تعداد افراد دارای يک گرايش سياسي در آن شورا زياد است بنابراين هر کاری که به نظرشان ميرسد خوب است انجام ميدهند، از دستکاری در تاريخ انتخابات تا تعيين صلاحيت افراد، تا ايجاد سازمان انتخاباتي. اگر قرار باشد بفهميم چرا چنين تصميم گيریهای خلاف عقلي در جمهوری اسلامي دارد رخ ميدهد بايد معنای شورا را به يارگيری تغيير بدهيم آنوقت ميشود حدس زد بايد منتظر چه قانوني باشيم ولو که اصولأ خلاف عقل و شرع هم باشد. يادتان هست يک بابايي اعلام کرده بود که من ميتوانم ماست را سياه ببينم؟ لابد اگر يک دم و دستگاه قانونمندی بود بايد گوش همان آدم را ميپيچاندند که در حکومت ديني نميشود حرف خلاف عقل زد، خوب البته ايشان ترفيع هم گرفت، يعني وقتي تعداد آدمهايي که ماست را سياه ميبينند زياد باشد آنوقت فقط حلال زادهها هستند که ماست را سياه ميبينند و باقي بايد بروند مجددأ يک نگاهي به شجره نامههایشان بيندازند!
روز ششم. متوجهيد که رابرت موگابه به سفر اروپايي رفت؟ آن هم با حمايت کشورهای افريقايي! آن هم در ليسبون! رابرت موگابه رئيس جمهور که نه، اصولأ همه کارهی زيمبابوه، به دليل ورود ظفرنمون به وادی ديکتاتوری از طرف کشورهای اروپايي برای هيچ نشستي پذيرفته نميشود و در بعضي کشورهای ديگر جهان که عضو جامعهی مشترک المنافع هستند هم پذيرفته نميشود، با اين همه با فشار کشورهای افريقايي شرکت کننده در اتحاديهی اروپا-افريقا در اجلاس ليسبون شرکت کرد. نتيجه اين که اين نخست وزير بريتانيا بود که در اجلاس شرکت نکرد ولي باقي کارهای اجلاس سر جای خودشان انجام شدند و اگر سندی به امضا رسيده ناگزير بريتانيا هم متعهد به امضای آن است. معني چنين اتفاقي اين است که موگابه هم به امور ديکتاتوری خودش ادامه ميدهد و هم به جلسات مهم ميرود. در چنين اوضاع و احوالي وقتي قرار است جامعهی جهاني، با پيشقراولي اروپا، در يک مواردی مثل صدام حسين بلاخره يک کاری انجام بدهند چارهای ندارند جز اين که بروند يک جنابي مثل بوش را پيدا کنند که از راه حمله بلاخره تکليف را يکسره کند، به همين سادگي! همين اوضاع در مورد بوسني و هرزگووين هم بود! پيشتر در مورد آلمان نازی و ژاپن هم بود. و دقيقأ همين است که آدمهای هشيار را ميترساند که نبايد کار را به جايي رساند که باز دنيا برسد به همان نقطهی برگشت ناپذير که سابقه هم دارد. لابد آن وقتها هم ترومن گفته که کاميکازه مال همين پنج روز و شش باشد، يک ژاپني بسازم که هميشه خوش (خَش) باشد. حالا اميدواريم يک آدمي همينطور که قربان صدقهی دست و پای بلورين رابرت موگابه ميرود فکر "ولي افتاد مشکلها" را هم کرده باشد.
و آدينه. هفتهی خوبي داشته باشيد.
نظرات