دنيايي پر از مش قاسم و دايي جان ناپلئون
اين تفاوت تعاريف و معيارهای آدمها با همديگر موضوع جالبيست. درست مثل اين که بگوييد دو متر پارچه را با سه کيلو نخود با هم جمع کنيم چقدر ميشود؟
من مدتهای طولانيست که مرتب با خودم تمرين ميکنم که اين تفاوتها را ببينم ولي گاهي هم سخت است.
سال اول ليسانس که بودم يکي از دوستانم زنگ زد که يکي از بستگانش تهيه کنندهی تلويزيون است و ميخواهد يک برنامهای دربارهی محيط زيست ايران درست کند و من پيشنهاد کردم با تو مشورت کند و او هم موافق است و با تو تماس ميگيرد.
طبيعي بود که خانم تهيه کنندهای که بنا بود با من تماس بگيرد نيازی به اطلاعات نه چندان زياد آن روز من نداشته ولي برايش مهم بوده که يک نفر که دارد زيست شناسي ميخواند به او کمک کند مثلأ برای تماس گرفتن با استادهای اين رشته. واقعيتش من هم نميدانستم اصلأ در اين کار تلويزيوني چه نقشي دارم.
يک موضوع کوچکي به من داد و گفت چند تا از استادهايي را که در همين موضوع کار ميکنند به من معرفي کن. من هم دو سه تايي از همانهايي را که در دانشکدهی خودمان ميشناختم معرفي کردم، که زياد هم طولي نکشيد، تقريبأ سه روز بعد از آن شد.
ديگر خود آن آدم خبره با استادها تماس گرفت و برنامهاش را ساخت. يک روزی همان تهيه کنندهی تلويزيون زنگ زد خانهمان که فلاني برای زحمتي که کشيدی برايت يک مبلغي در نظر گرفتيم که بايد بيايي و امضا کني و چک پولت را بگيری.
اين تفاوت معيار همانجا گريبانم را گرفت. در واقع من اصلأ نميدانستم که اينجور کارها هم ممکن است در يک سيستم کاری حق الزحمه داشته باشد. يک جوری که انگار آن بيچاره حرف بدی زده بود گفتم: خانم ما از اين پولها نميگيريم. خدا شاهد است که درست مثل مش قاسم گفتم. آن بيچاره گفت خوب شما زحمت کشيدی و ما با همان آدمهايي که گفتي برنامه ساختيم حالا هم حقالزحمهات را نوشتيم که بگيری. باز من گفتم خانم من سر سفرهی پدرم بزرگ شدهام از اين پولها نميگيرم. لابد پول زيادی هم نبوده ولي مزد همان زحمت کوچکم بوده که آن آدم محترم ميخواسته پرداخت کند.
آن آدم محترم هم بدون عصبانيت گفت خوب و گوشي را گذاشت. گاهي فکر ميکنم کاش يک حرف نامربوطي ميزد که اقلأ بعدها که من همکار تازه وارد همان ادارهای شدم که او سالها آنجا بود هر وقت که ميديدمش از خجالت نميرم. او محترمانه بحث را تمام کرد و من هم بيل خودم را که به شکل کيف دستيام بود برداشتم و رفتم به دنبال شخم زدن زمين خودم در دانشگاه.
يک سال بعد که ماجرايش را در همين وبلاگ نوشته بودم به عنوان مترجم و نويسنده وارد راديو شدم و بعدها تلويزيوني هم شدم. به همان سال اول نرسيده بود متوجه شدم که اساسأ معيارهای سيستمي مثل راديو و تلويزيون برای استفاده از نظر کارشناسان و محققان چيست. بد و خوبش را نميگويم، فقط تفاوتش را با مثلأ کارهای کارمندی ميگويم.
خيلي طول کشيد که خودم را قانع کنم و بروم و بابت آن حرف مش قاسميام از آن آدم محترم عذرخواهي کنم. ولي رفتم و اين کار را کردم.
با اين حال ميدانم که اين تفاوت تعاريف آنقدر ميتواند عميق باشد که نگاه آدمها را به دنيا هم تغيير بدهد. حتي نگاهشان را خصمانه کند. حالا هر وقت اين تفاوت تعاريف را ميبينم ياد همان خانم تهيه کننده ميافتم که خيلي از سر آگاهي و بدون عصابنيت گفت خوب و گوشي را گذاشت. دنيای ما ايرانيها گاهي پر از مش قاسمها هم هست، درست به اندازهی پر بودنش از دايي جان ناپلئونها.
من مدتهای طولانيست که مرتب با خودم تمرين ميکنم که اين تفاوتها را ببينم ولي گاهي هم سخت است.
سال اول ليسانس که بودم يکي از دوستانم زنگ زد که يکي از بستگانش تهيه کنندهی تلويزيون است و ميخواهد يک برنامهای دربارهی محيط زيست ايران درست کند و من پيشنهاد کردم با تو مشورت کند و او هم موافق است و با تو تماس ميگيرد.
طبيعي بود که خانم تهيه کنندهای که بنا بود با من تماس بگيرد نيازی به اطلاعات نه چندان زياد آن روز من نداشته ولي برايش مهم بوده که يک نفر که دارد زيست شناسي ميخواند به او کمک کند مثلأ برای تماس گرفتن با استادهای اين رشته. واقعيتش من هم نميدانستم اصلأ در اين کار تلويزيوني چه نقشي دارم.
يک موضوع کوچکي به من داد و گفت چند تا از استادهايي را که در همين موضوع کار ميکنند به من معرفي کن. من هم دو سه تايي از همانهايي را که در دانشکدهی خودمان ميشناختم معرفي کردم، که زياد هم طولي نکشيد، تقريبأ سه روز بعد از آن شد.
ديگر خود آن آدم خبره با استادها تماس گرفت و برنامهاش را ساخت. يک روزی همان تهيه کنندهی تلويزيون زنگ زد خانهمان که فلاني برای زحمتي که کشيدی برايت يک مبلغي در نظر گرفتيم که بايد بيايي و امضا کني و چک پولت را بگيری.
اين تفاوت معيار همانجا گريبانم را گرفت. در واقع من اصلأ نميدانستم که اينجور کارها هم ممکن است در يک سيستم کاری حق الزحمه داشته باشد. يک جوری که انگار آن بيچاره حرف بدی زده بود گفتم: خانم ما از اين پولها نميگيريم. خدا شاهد است که درست مثل مش قاسم گفتم. آن بيچاره گفت خوب شما زحمت کشيدی و ما با همان آدمهايي که گفتي برنامه ساختيم حالا هم حقالزحمهات را نوشتيم که بگيری. باز من گفتم خانم من سر سفرهی پدرم بزرگ شدهام از اين پولها نميگيرم. لابد پول زيادی هم نبوده ولي مزد همان زحمت کوچکم بوده که آن آدم محترم ميخواسته پرداخت کند.
آن آدم محترم هم بدون عصبانيت گفت خوب و گوشي را گذاشت. گاهي فکر ميکنم کاش يک حرف نامربوطي ميزد که اقلأ بعدها که من همکار تازه وارد همان ادارهای شدم که او سالها آنجا بود هر وقت که ميديدمش از خجالت نميرم. او محترمانه بحث را تمام کرد و من هم بيل خودم را که به شکل کيف دستيام بود برداشتم و رفتم به دنبال شخم زدن زمين خودم در دانشگاه.
يک سال بعد که ماجرايش را در همين وبلاگ نوشته بودم به عنوان مترجم و نويسنده وارد راديو شدم و بعدها تلويزيوني هم شدم. به همان سال اول نرسيده بود متوجه شدم که اساسأ معيارهای سيستمي مثل راديو و تلويزيون برای استفاده از نظر کارشناسان و محققان چيست. بد و خوبش را نميگويم، فقط تفاوتش را با مثلأ کارهای کارمندی ميگويم.
خيلي طول کشيد که خودم را قانع کنم و بروم و بابت آن حرف مش قاسميام از آن آدم محترم عذرخواهي کنم. ولي رفتم و اين کار را کردم.
با اين حال ميدانم که اين تفاوت تعاريف آنقدر ميتواند عميق باشد که نگاه آدمها را به دنيا هم تغيير بدهد. حتي نگاهشان را خصمانه کند. حالا هر وقت اين تفاوت تعاريف را ميبينم ياد همان خانم تهيه کننده ميافتم که خيلي از سر آگاهي و بدون عصابنيت گفت خوب و گوشي را گذاشت. دنيای ما ايرانيها گاهي پر از مش قاسمها هم هست، درست به اندازهی پر بودنش از دايي جان ناپلئونها.
نظرات