سنگريز‌ه‌های غلتان

شما را نمي‌دانم اما من شديد‌أ باورم شده که در بين زنان ايراني يک حس اجتماعي مشترکي وجود دارد که مثل دوقلوهای هوموزيگوتي شده‌‌اند که به کدام‌شان که يک سوزن بزنيد هر دوشان درد را احساس مي‌کنند. تفسير کردنش به زبان علم سخت است شايد يک آدم متخصص در علوم اجتماعي بهتر بتواند اين حرف را بنويسد و تفسير کند ولي من به وجودش شک ندارم.

از همه جالب‌‌تر اين است که فرقي نمي‌کند که دفاع زن ايراني از حقوقش را اين جا در غرب ببينيد يا همين مسير را لابلای نوشته‌های مختلف‌شان در ايران دنبال کنيد. مي‌دانيد دارد درست شبيه به تحريم تنباکو مي‌شود که همه به يک اعتقاد رسيده بودند.

امروز رفته بودم يک کنفرانس که يکي از دوستانم که بزودی دکترايش را مي‌گيرد جزو برگزار کنندگانش بود. سه تا سخنران ايراني دارند که دو تا از آن‌ها خانم‌هايي هستند که درباره‌ی زنان ايران مقاله داده‌اند. اين ممکن است در نظر اول مهم نباشد اما چيزی که خيلي مهم است و من همانجا متوجهش شدم اين است که يکي از خانم‌های ايراني سال‌هاست که در ايران زندگي نمي‌کند، حتي زبان گفتاری‌اش هم مخلوطي‌ست از فارسي و انگليسي. گرفتاری‌های سياسي ايران را هم فقط از جنبه‌ی يک توريست مي‌بيند اما مقاله‌اش که درباره‌ی زنان فيلمساز ايراني‌ست و نگاهش به جنسيت و حقوق زنان درست شبيه به همين خانم‌هايي‌ست که همين الان دارند در خود ايران مقاله مي‌نويسند درباره‌ی حقوق زنان.

خيلي شگفت‌زده شدم جدأ. با او يک مصاحبه انجام دادم و خيلي دوست دارم نوع نگاهش را برای‌تان بنويسم که ببينيد انگار ديروز از ايران آمده و دارد از درگيری‌های اجتماعي زنان ايران حرف مي‌زند در حالي که به گفته‌ی خودش اصلأ بچه‌هايش هم به سختي به فارسي حرف مي‌زنند.

چطور اين اتفاق رخ داده؟ من نمي‌دانم. اما مثل روز روشن است که با داد و هوار و بگير و ببند و هم نمي‌شود به اين سوال‌ها جواب داد يا اصلأ سوال‌ها را حذف کرد. انگار چند تا سنگ کوچک که سال‌ها پيش از بالای کوه غلتيده‌اند به پائين حالا که شکل گرفته‌اند باقي سنگريزه‌ها دارند به سرعت خودشان را مي‌رسانند به آن مجموعه‌ی غلتان و مدام دارند بزرگ مي‌شوند.

همان خانمي که با او مصاحبه کردم يک حرفي زد که جالب بود. پرسيدم شما در کشورهای اطراف ايران کجا را مي‌شناسيد که موقعيت زنانش شبيه به ايران باشد. گفت هيچ جا، ما خيلي بيشتر مي‌دانيم دنبال چه چيزی مي‌گرديم، ديگران کمتر مي‌دانند. از قول او مي‌نويسم که مي‌گفت حتي زنان ترکيه که به نظر مي‌رسد آزادی عمل بيشتری نسبت به زنان ايراني دارند باز هم از جنبه‌ی فکری سال‌ها عقب‌ترند از ما.

مي‌دانيد اين که مي‌گفت "ما" اين خيلي جالب بود. اين خانم اينجا در استرالياست و اصلأ زندگي‌اش در يک محيط ديگری دارد مي‌گذرد اما انگار دارد با همان حس مشترک اجتماعي‌ای که نوشتم روی يک موضوع واحد با مابقي کار مي‌کند.

يکي دو تا از عکس‌هايي را که گرفتم مي‌گذارم همين جا که ببينيد. خوب که دقت کنيد يکي از عکس‌ها مربوط است به يکي از مناسبت‌هايي که خانم‌ها کنار سردر دانشگاه تهران تجمع اعتراضي داشتند. يادم نيست کجا قبلأ اين عکس را ديده بودم. اين خانمي که مقاله را ارائه مي‌داد آن وقت اصلأ ايران نبوده اما اگر حرف‌ زدن با حرارتش را مي‌شنيديد فکر نمي‌کرديد نبوده.

بلاخره لابد بعضي‌های‌تان هم با اين‌هايي که نوشتم موافق نيستيد. خيلي هم به نظرتان احترام مي‌گذارم. ولي نظر شخصي‌ام اين است که گمان نمي‌کنم ديگر بشود وجود آن سنگريزه‌های غلتاني را که دارند از کوه مي‌آيند پائين ناديده گرفت.






نظرات

پست‌های پرطرفدار