اعصاب

اين چيزی که مي‌نويسم محصول يک کاری‌ست که اينروزها درگيرش هستم فکر کردم برای‌تان ممکن است يک بخشي از اين کار خيلي جالب‌ باشد. اتفاقأ خيلي هم دوم خردادی‌ست!

در رشته‌ی علوم اعصاب يک موضوع جذاب و البته کمي پيچيده‌ در مورد نوزايي سلول‌های عصبي در مغز وجود دارد. در واقع گفته مي‌شود که در بخشي از مغز که اسمش "هيپوکامپوس" (که در فارسي به اسم هيپوکامب مي‌شناسندش) سلول‌های عصبي يک مقدار ثابتي دارند و اگر از بين بروند آنوقت نمي‌شود دوباره تحريک‌شان کرد که توليد بشوند.

اين هيپوکامپوس که چهار تا بخش کوچک‌تر دارد همه‌ی کارش اين است که حافظه‌ی آني توليد مي‌کند. يعني اگر اين بخش به هر نحوی آسيب ببيند آنوقت قدرت شناسايي سريع هر چيزی از دست مي‌رود. درست مثل هندل ماشين مي‌ماند که وقتي مي‌چرخانيدش موتور سنگين ماشين را به حرکت درمي‌آوريد و ماشين روشن مي‌شود. نسبت هيپوکامپوس و مغز هم همينطور است به اضافه‌ی اين که هيپوکامپوس خيلي حساس‌تر است.

تازگي‌ها معلوم شده در مورد بعضي جانداران کوچک آزمايشگاهي با استفاده از مواد شيميايي يا تحريکات عصبي خيلي منظم مي‌شود سلول‌های عصبي را وادار به رشد کرد. اين را از روی زياد شدن بعضي زوايد عصبي در کنار شاخه‌های اصلي عصب مي‌شود تشخيص داد. اما در مورد انسان هنوز هيچ نتيجه‌ی مشخصي به دست نيامده که اصلأ رشد سلول عصبي امکانپذير هست يا نه، در عوض همه‌ی اهل اين رشته مي‌دانند که نابودی سلول‌های عصبي مثل آب خوردن است.

تازگي‌ها دو تا موضوع خيلي مهم همه را شگفتزده کرده. يکي مربوط است به يک اثری به نام "اثر موتزارت" که نشان مي‌دهد در نمونه‌های آزمايشگاهي مي‌شود نشانه‌هايي از افزايش زوايد عصبي را ديد. البته روانشناس‌ها خيلي وقت است که درباره‌ی موسيقي درماني حرف مي‌زنند اما در علوم اعصاب بايد يک اتفاق عصبي به وضوح ديده بشود تا بشود آن را پذيرفت.

اين اثر موتزارت موضوع جديدی‌ست و معلوم نيست که آيا اگر مثلأ موسيقي باخ يا اصلأ موسيقي ايراني يا هندی هم پخش بشود باز هم همين اثر را دارند يا نه؟ بنابراين خيلي داستان جديدی‌ست برای اهل علوم اعصاب.

اما يک حرف جالبتری هم هست که اين را خيلي خوب مي‌دانيم. آن هم موضوع صداست. معلوم است که اگر صدا از يک حدی بالاتر برود تبديل مي‌شود به سر و صدا که به آن مي‌گويند Noise. با هر چيزی که غير هارمونيک باشد مي‌شود نويز توليد کرد. حتي اگر يک آدمي با صدای بلند شروع کند به خواندن و صدايش هم تخصص نيافته باشد. يک نفر هم بردارد همان صدای گوشخراش را بلندتر کند، مثلأ بلندگو هم بگذارد و مدام هم همان صدا را پخش کند برای مدت‌های متوالي آنوقت است که همه چيز به هم بريزد.

عاقبت اين کار از بين رفتن قطعي سلول‌های عصبي در بخش‌های حياتي مغز و بخصوص همان بخش هيپوکامپوس است. نه فقط اين، بلکه اگر سيستم ايمني آن موجودی را که تحت تأثير آن صدای گوشخراش بوده را معاينه کنيد و مثلأ تعداد گلبول‌های سفيد خونش را بشماريد باز هم می‌بينيد کمتر از حد طبيعي هستند. اگر فشار خونش را بگيريد مي‌بينيد بالاتر از حد عادی‌ست. اگر در حال رشد باشد رشدش کند يا متوقف مي‌شود. اگر سابقه‌ی بيماری مثلأ گوارشي داشته بيماری‌اش تبديل مي‌شود به بيماری خودايمني يعني مثلأ کوليت اولسروز مي‌گيرد. در واقع هر جايي از بدن آن موجود را که آزمايش کنيد يک اشکال اساسي پيدا مي‌کنيد.

بدبختي‌اش برای آن موجود اين است که اثر اين گرفتاری‌ها گاهي‌ دائمي‌ست و خوشبختي‌اش برای اهل علم اين است که مي‌شود همه‌ی اين اشکالات را رديابي کرد. در واقع از جنبه‌ی آزمايشگاهي رد خور ندارد که اثر اين اتفاقات را مي‌شود ديد چون بدن موجودات زنده مثل تنه‌ی درختان که هر حادثه‌ای را در دواير رشدشان ثبت مي‌کنند تمام اين اتفاقات را هم ثبت مي‌کنند. اگر اين اثرات در DNA سلول‌ها هم رديابي بشوند باز هم همانجا مي‌شود اثرشان را ديد. . اگر خيلي شدت اين اثر زياد باشد و برسد به سلول‌های جنسي آنوقت به نسل بعدی‌شان هم سرايت مي‌کند.

حالا برای من خيلي جالب شده که اين بخش از يافته‌های علمي را بگذارم کنار يک واقعيتي در همين ايران خودمان.

يادتان هست که درست بعد از دوم خرداد يک تعداد از شهرداران دوره‌ی کرباسچي را گرفتند و زنداني‌شان کردند؟ يادتان هست که بعدأ از چه نوع آزاری در دوران بازداشت‌شان حرف مي‌زدند؟ يادتان آمد؟

مي‌گفتند که برای‌شان نوحه‌خواني‌های يکي از نوحه‌خوان‌هايي را با صدای بلند پخش مي‌کردند که اصلأ مدل خواندنش هم با نعره و فرياد بوده. نمي‌دانم هنوز هم هست يا نه؟

فکر کنيد اگر اين آدم‌ها را مي‌شد آزمايش‌ کرد چه نتايج عجيبي به دست مي‌آمد. من کاملأ مي‌توانم حدس بزنم نتايج آزمايش‌ها را. در واقع همين الان هم دارم مشابه همان اثرات را در آزمايشگاه مي‌بينم.

يعني اين که بعضي وقت‌ها آدم متعجب مي‌شود که اين کارها را که اصولأ جای‌شان در آزمايشگاه است و برای همان آزمايش کردن روی حيوانات هم بايد تعداد زيادی مجوز گرفت و مدام هم بابت‌شان گزارش پس داد اما دقيقأ همان‌ها را يک جاهای ديگری دارند به کارشان مي‌برند.

حقيقتش اگر بنا به اين آزمايش کردن‌های مستقيم روی آدم‌ها بود که خوب لابد بايد پيش از انقلاب هم روزی چهار تا مقاله‌ی علمي از زندان اوين منتشر مي‌شد.

مي‌دانيد هنوز هم دانشمندان آلماني جرأت ندارند درباره‌ی يافته‌های پزشکي دوران هيتلر حرف بزنند. درباره‌ی شوروی سابق هم همين است. همه هم مي‌دانند که آن‌ها خيلي يافته‌ علمي داشته‌اند.

نظرات

پست‌های پرطرفدار