هفت روز هفته
روز اول. به نظرم توافق حماس و فتح برای آتش بس حتي از موضوع درگيریهای ايران و امريکا در عراق مهمتر است. خالد مشعل رهبر حماس در سوريه زندگي ميکند، يعني تبعيد شده به سوريه. بنابراين سوريه به راحتي ميتواند شرايط خودش را به حماس تحميل کند. شرايط سوريه هم همان بازگرداندن بلندیهای جولان توسط اسرائيل است. البته خارج شدن از زير فشار اقتصادی هم نکتهی قابل توجهيست که سوریها را به اين نتيجه رسانده که حماس را وادار کنند به دولت وحدت ملي فلسطين پايبند باشند. اين پايبندی که قرار است مبنای تئوريکش مواضع سازمان آزادیبخش فلسطين باشد به طور ضمني منجر به شناسايي اسرائيل هم ميشود. به اين ترتيب در انتهای داستان هم سوريه زمينهايش را پس گرفته و در مسير عادی سازی روابطش با غرب افتاده و هم حماس سر به راه شده. ميماند ايران که نه مشکل سرزميني دارد با طرفين دعوا و نه در موقعيتيست که به عنوان يک کشور عربي به حمايت از فلسطينيها فکر کند. جمهوری اسلامي فقط از مسير مسلماني ميتواند حرف بزند که برای آن هم عربستان آمده به صحنه و طرفين دعوا را کشانده به مکه به عنوان مقدسترين مکان اسلامي که همانجا با هم آشتي کنند و هيچ جايي در ايران وجود ندارد که اين همه تقدس داشته باشد. حالا معلوم شد که راه قدس از مکه ميگذرد نه از کربلا. به اين ترتيب تنها راه ممکن برای مداخلهی ايران همين است که يک گروه ديگری را علم کند که بعد از سالها برسد به همين موقعيت حماس. ولي چه کسيست که نداند وقتي اصل موضوع که همان شناسايي اسرائيل باشد حل شد آن وقت بين حکومت فلسطين و هر گروه تازهای چيزی نميماند جز يک فروند چاقوی تيز کار زنجان.
روز دوم. سال آينده سال انتخابات سراسری استرالياست و دولت آيندهی استراليا سال آينده زمام امور را به دست ميگيرد. اما يک موضوع جالبتری هم هست. نخست وزير فعلي استراليا، جان هوارد، دارد هفتاد ساله ميشود و رقيبش از حزب کارگر، کوين راد، سال آينده 49 ساله خواهد بود. ميگويند استراليا به يک رهبر جوان نياز دارد که بتواند استراليا را در دنيای جديد بهتر اداره کند. ولي اشکال کار در اين است که استراليا اصولأ کشور آدمهای پير است. خدمات اجتماعي و بسياری از موقعيتهای شغلي هم برای افراد مسن تدارک ديده شدهاند. هر بار که انتخابات ميشود آدمهای مسن ميروند به هم سن و سالهای خودشان رأی مي دهند و چون تعدادشان زيادتر است در نتيجه آدمي مثل هوارد انتخاب ميشود. گرفتاریست ديگر. هر چه دارند زور ميزنند که بگویند جوانها که بيايند سر کار مشکلي برای پيرها پيش نميآيد باز هم محافظه کاری پيرمردها و پيرزنها نميگذارد که جوانها بيايند سر کار. خوب که نگاه ميکنيد ميبينيد درست بر عکس ايران خودمان است که جمعيت جوان از شدت انرژی مدام ميخواهند انقلاب کنند و هر آدمي که شعارهای جوان پسندتر بدهد موفقتر است. حزب کارگر استراليا خيلي دارد انرژی ميگذارد که مهاجران را به عنوان رأی دهنده به طرفداری از خودش ترغيب کند. همين تمايل به مهاجران در برنامههای اجتماعي و فرهنگي هم اثر گذاشته و حزب کارگر بيشتر به برنامههای چند فرهنگي روی خوش نشان ميدهد. از آن طرف حزب ليبرال که فعلأ دولت را در دست دارد برای مقابله به اين حرکت وزير مهاجرت، آماندا ونستن، را عوض کرده که نشان بدهد که اينها هم به مهاجران توجه دارند. البته پيش از اين بارها وزير مهاجرت گرفتاری برای دولت استراليا درست کرده بود. در واقع موضوع دولت آينده و نگاه به مهاجران برای هر دو گروه رقيب انتخاباتي مهم است چون اينهايي که مهاجرت ميکنند به استراليا در نهايت قرار است سود و زيانشان به همين کشور برسد و در نتيجه نميشود ناديده گرفتشان. وقتي وجود دارند بايد برایشان برنامه ريزی کرد. اين انعطاف پذيری حکومتي نشان ميدهد که يک اتاق فکر درست و حسابي و مستقل دارد منافع ملي را به جناحهای سياسي معرفي ميکند. و اين که آدمهای مستقل دارند اتاق فکر را اداره ميکنند. نگاه به مهاجران نيازمند آدمهای مستقل است. طفلک افغانهايي که بيش از بيست سال است در ايران زندگي ميکنند. به زبان فارسي حرف ميزنند، دارند کار ميکنند و ماليات غير مستقيم ميدهند و با اين همه بچههایشان اجازهی مدرسه رفتن ندارند. حالا آن آدمهای مستقل ما کجا هستند که دربارهی وجود اينها نظر بدهند؟
روز سوم. لباسهای کايلي مينوگ، خوانندهی استراليايي، را در لندن به نمايش گذاشتهاند. کار جالبيست. چرا؟ به نظرم پيام غير مستقيم برای مردميست که نااميدند از خودشان و دنيا. فکرش را بکنيد يک آدمي يک باره گرفتاریاش به سرطان به حدی ميرسد که او را از صحنهی زندگي عادی دور ميکند. بعد معالجه ميشود و برميگردد به زندگي عادی. حالا آن دورهی بيماری را ميخواهد فراموش کند. چه بهتر از این که دورهی پيش از بيماری را بچسباند به زندگي بعد از آن و ديگر به بيماریاش فکر نکند. اين لباسهای نمايشگاه کارشان همين است که به مردم ياد بدهد گرفتاریها را فراموش کنند. مردم عادی هم در مقياسهای کوچکتر چنين کارهايي ميکنند. مثلأ عروس خانمها دسته گل مراسم عروسيشان را خشک ميکنند و نگه ميدارند. مادرها يک تکه لباس دوران کودکي بچههایشان را نگه ميدارند. پسرها نامههای دوستانهی قديميشان را يک جايي محفوظ نگه ميدارند. اما هيچکس در حال عادی لباسي را که نشان زخمي شدنش باشد نگه نميدارد. از خياباني که حادثهی بدی در آن برايش رخ داده رد نميشود. لباسهای کايلي مينوگ برای او و هزاران بيمار مبتلا به سرطان پيام زندگي کردن است و رسانهها هم اين پيام را به مردم منتقل ميکنند. حالا يک حرف جالبتر اين است که اگر يک رسانهای از يادآوری گذشته همهاش بچسبد به بدیهايش آنوقت مخاطبش هم تبديل ميشود به آدمي که بدیها را بيشتر ميبيند و از ديدن خوشيهای کوچک منصرف ميشود. همان رسانه دست آخر مخاطبش را وادار ميکند که از زندگي دست بکشد و آمادهی مردن بشود. بعد هم راه مردن را برای آدمهای درماندهای که خودش توليد کرده انتخاب ميکند. شعار آن رسانه ميشود اين که بکشيد يا کشته بشويد اين شمائيد که پيروزيد. فکرش را بکنيد شعار يک رسانه بشود زندگي و شعار يکي ديگر بشود مرگ، به همين سادگي. منتهای مراتب چون هميشه پيام زندگي قويتر از پيام مرگ است بنابراين مخاطب محترم در اسرع وقت ميرود يک ديش ميخرد و روی پشت بام خانهاش نصب ميکند و ورود خود را به زندگي جشن ميگيرد. حالا مدام شبکه افتتاح کنيد. نکند فکر کنيد يک چيزی آن تو اشکال دارد يا کم است ها!؟
روز چهارم. حرف زدن آدمها به زبان لباس خيلي جالب است. وقتي اين زبان با زبان سياسي هم همراه بشود ديگر محشر ميشود. به عکسهای ملاقات رهبران حماس و فتح در مکه نگاه کنيد. همه با کت و شلوار هستند. محمود عباس با کت و شلوار و کراوات است. خالد مشعل کراوات ندارد. اما اسماعيل هنيه با کت و شلوار و کراوات است و با چفيه و عگال. داستان اصلي در رنگ و طرح چفيهی اسماعيل هنيه است. طرح چفيه چهار خانهایست و رنگ آن قرمز است. اين طرح و رنگ مربوط است به نيروهای گارد امنيت عربستان سعودی. موضوع پنهاني هم نيست و همه مردم عادی هم اين را ميدانند، درست مثل لباسهای نظامي معموليست که هر کدام یک رنگ خاص دارند. اگر بعضي عکسهای قديمي ملک حسين را در زمان بازديدهای رسمياش از عربستان ببينيد متوجه ميشويد که او هم وقتي ميرفت عربستان برای ديد و بازديد گاهي که چفيه ميگذاشت سرش همين رنگ را برای چفيهاش انتخاب ميکرد. بين عربها اين زبان لباس و آداب معاشرت نشان ميدهد چقدر ميهمان با صاحبخانه احساس نزديکي ميکند. درست مثل اين که شما هم برداريد چفيهی سفيد چهارخانهای بسيجيها را بيندازيد دور گردنتان در ايران. فکر کنيد يک ميهمان خارجي هم بيايد ايران و همين کار را انجام بدهد آنوقت چه ميشود؟ حالا اسماعيل هنيه خودش را شبيه به نيروهای گارد امنيت عربستان درآورده. اگر گفتيد يعني چه؟ يعني من هم از شما هستم. بين عربها يک ضربالمثلي هست که ميگويند من و پسر عمويم با هم دشمنيم اما اگر تو دشمن پسر عمويم باشي هر دویمان اول تو را ميکشيم. لباس اسماعيل هنيه معنياش همين است. عرفات هم ميگفت ايران دوست من است اما صدام برادرم است. آدم اهل وطن خودش را بيندازد زندان و مدعيان دوستي اش هم بروند چفيهی قرمز چهار خانهای بیندازند سرشان خيلي ديگر تنها ميشود.
روز پنجم. نامه سرگشادهی انجمن اسلامي دانشجويان مقيم اروپا را خوانديد؟ اگر نخوانديد برويد به وبلاگ الپر. سه خط نامه را تبديلش کردهاند به يک طومار، طبق معمول ِ همهمان که حرفمان را صاف و پوست کنده نميزنيم. ولي يک نکتهی خيلي جالبي به نظرم آمد در همان نامه. خطاب نامه به سه نفر است. اولي به مسئولان، دومي به احمدی نژاد و سومي به لاريجاني. به زبان ساده معلوم نيست اصلأ اگر قرار به جواب دادن به اين نامه باشد چه کسي بايد جواب بدهد؟ اين از دو تا واقعيت خارجي و داخلي دارد سرچشمه ميگيرد. واقعيت خارجياش اين است که معلوم نيست اصلأ کدام نهاد يا جمعي از آدمها دارند برای امور سياسي ايران تصميم ميگيرند. اين همان حرفيست که خارجيها هم ميزنند و نتيجهاش اين شده که به همهی اهل حکومت به يک چشم نگاه ميکنند. نمونهاش اين که مثلأ جناب نهاوندی هم که گرين کارت امريکا داشت و به اين کشور سفر کرده بود امريکاييها به او هم ظنين شده بودند. در حالي که نهاوندی لااقل به نظر ميرسد در امور سياسي آنقدرها هم کارهای نيست. خوب حالا دانشجوهای ايراني هم مانده اند که بايد به چه کسي نامه بنويسند و برايش توضيح بدهند که گرفتاری دارد فرا ميرسد. واقعيت داخلي هم اين است که رئيس جمهوری که قرار است نمايندهی مردم باشد مقامش برای نامه نگاری همعرض است با مقام لاريجاني که اصولأ آدم انتخابي برای يک پست سياسيست. صاف و پوست کنده يعني مقام رئيس جمهوری به هر ترتيبي که برايش آدم انتخاب کنند کارهای نيست. خوب کيست که اين واقعيت را نداند؟ حالا ميماند اين که برای حل اين مشکل بايد چکار کرد؟ راه قانونياش اين است که مثل خاتمي بردارند لايحهی اصلاح اختيارات رياست جمهوری را بدهند به مجلس. خوب بعدش چي؟ بعدش با مجلسيهاست که اين لايحه را تصويب کنند. حالا اگر مجلسيها به جای اين که به خاطر همين اصلاح قانوني خودشان را بزنند به آب و آتش بردارند برای دورهی بعدی انتخابات مجلس تحصن کنند آنوقت معلوم ميشود خودشان هم نميدانند اولويت با چه چيزیست. بدترش هم اين است که بگوئيم مجلسيها به جای اين که به فکر رأی مردم در انتخابات رياست جمهوری باشند به فکر رأی مردم برای انتخابات مجلس هستند. همان ديگ معروف که بايد برای منظور خاصي بجوشد. نتيجه اين که حتي دانشجويان انجمنهای اسلامي که ممکن است فردای روز بيايند و مقام و موقعيت سياسي بگيرند آنها هم نميدانند بايد با چه کسي در ايران حرف بزنند. خوب آدم فکر ميکند با رأی دادن و انتخاب نماينده بايد همين جور مشکلات را حل کند. حالا باز نگوييد چرا بعضيها دارند برای کارهای ديگر امضا جمع ميکنند؟ جوابش را دانشجويان انجمنهای اسلامي دادهاند ديگر. حالا که همه چيز تمام شد ولي خدايياش خيلي افتضاح بود آن تحصن بي نتيجهی نمايندگان.
روز ششم. يک آگهي ديدم توی يکي از مجلات که نوشته بود کساني که کفش پاشنه بلند ميپوشند معمولأ قوز ميکنند، گردنشان را صاف نميگيرند و انحنای ستون مهرهها و لگن خاصرهشان بيشتر به سمت داخل است. تفسير اين حرف را بايد از يک ارتوپد يا فيزيوتراپيست شنيد ولي همينطوری تجربياش انگار درست درميآيد. انگار گرانيگاه بدن به جای اين که روی مهرههای قويتر ستون فقرات که تقريبأ پايين هستند باشد جا به جا ميشود. به نظرم رسيد اهل فيزيوتراپي اگر باشيد ميتوانيد از بيمارانتان آمار بگيريد و تحليلش کنيد و بعد مقالهی علمي چاپ کنيد به همين سادگي. خلاصه آگهي جالبي بود. ياد گيوه پوشيدن قديميها افتادم، انگار کمتر هم قوز ميکنند!
و روز آخر. به نظرم رسيده يک فکری به حال اين هفت روز هفته بکنم که اينقدر دور و دراز نشود. انگار دارد از وبلاگي نوشتن درميآيد و خيلي يکنواخت ميشود. اگر نظری داريد خوشحال ميشوم بنويسيدش.
روز دوم. سال آينده سال انتخابات سراسری استرالياست و دولت آيندهی استراليا سال آينده زمام امور را به دست ميگيرد. اما يک موضوع جالبتری هم هست. نخست وزير فعلي استراليا، جان هوارد، دارد هفتاد ساله ميشود و رقيبش از حزب کارگر، کوين راد، سال آينده 49 ساله خواهد بود. ميگويند استراليا به يک رهبر جوان نياز دارد که بتواند استراليا را در دنيای جديد بهتر اداره کند. ولي اشکال کار در اين است که استراليا اصولأ کشور آدمهای پير است. خدمات اجتماعي و بسياری از موقعيتهای شغلي هم برای افراد مسن تدارک ديده شدهاند. هر بار که انتخابات ميشود آدمهای مسن ميروند به هم سن و سالهای خودشان رأی مي دهند و چون تعدادشان زيادتر است در نتيجه آدمي مثل هوارد انتخاب ميشود. گرفتاریست ديگر. هر چه دارند زور ميزنند که بگویند جوانها که بيايند سر کار مشکلي برای پيرها پيش نميآيد باز هم محافظه کاری پيرمردها و پيرزنها نميگذارد که جوانها بيايند سر کار. خوب که نگاه ميکنيد ميبينيد درست بر عکس ايران خودمان است که جمعيت جوان از شدت انرژی مدام ميخواهند انقلاب کنند و هر آدمي که شعارهای جوان پسندتر بدهد موفقتر است. حزب کارگر استراليا خيلي دارد انرژی ميگذارد که مهاجران را به عنوان رأی دهنده به طرفداری از خودش ترغيب کند. همين تمايل به مهاجران در برنامههای اجتماعي و فرهنگي هم اثر گذاشته و حزب کارگر بيشتر به برنامههای چند فرهنگي روی خوش نشان ميدهد. از آن طرف حزب ليبرال که فعلأ دولت را در دست دارد برای مقابله به اين حرکت وزير مهاجرت، آماندا ونستن، را عوض کرده که نشان بدهد که اينها هم به مهاجران توجه دارند. البته پيش از اين بارها وزير مهاجرت گرفتاری برای دولت استراليا درست کرده بود. در واقع موضوع دولت آينده و نگاه به مهاجران برای هر دو گروه رقيب انتخاباتي مهم است چون اينهايي که مهاجرت ميکنند به استراليا در نهايت قرار است سود و زيانشان به همين کشور برسد و در نتيجه نميشود ناديده گرفتشان. وقتي وجود دارند بايد برایشان برنامه ريزی کرد. اين انعطاف پذيری حکومتي نشان ميدهد که يک اتاق فکر درست و حسابي و مستقل دارد منافع ملي را به جناحهای سياسي معرفي ميکند. و اين که آدمهای مستقل دارند اتاق فکر را اداره ميکنند. نگاه به مهاجران نيازمند آدمهای مستقل است. طفلک افغانهايي که بيش از بيست سال است در ايران زندگي ميکنند. به زبان فارسي حرف ميزنند، دارند کار ميکنند و ماليات غير مستقيم ميدهند و با اين همه بچههایشان اجازهی مدرسه رفتن ندارند. حالا آن آدمهای مستقل ما کجا هستند که دربارهی وجود اينها نظر بدهند؟
روز سوم. لباسهای کايلي مينوگ، خوانندهی استراليايي، را در لندن به نمايش گذاشتهاند. کار جالبيست. چرا؟ به نظرم پيام غير مستقيم برای مردميست که نااميدند از خودشان و دنيا. فکرش را بکنيد يک آدمي يک باره گرفتاریاش به سرطان به حدی ميرسد که او را از صحنهی زندگي عادی دور ميکند. بعد معالجه ميشود و برميگردد به زندگي عادی. حالا آن دورهی بيماری را ميخواهد فراموش کند. چه بهتر از این که دورهی پيش از بيماری را بچسباند به زندگي بعد از آن و ديگر به بيماریاش فکر نکند. اين لباسهای نمايشگاه کارشان همين است که به مردم ياد بدهد گرفتاریها را فراموش کنند. مردم عادی هم در مقياسهای کوچکتر چنين کارهايي ميکنند. مثلأ عروس خانمها دسته گل مراسم عروسيشان را خشک ميکنند و نگه ميدارند. مادرها يک تکه لباس دوران کودکي بچههایشان را نگه ميدارند. پسرها نامههای دوستانهی قديميشان را يک جايي محفوظ نگه ميدارند. اما هيچکس در حال عادی لباسي را که نشان زخمي شدنش باشد نگه نميدارد. از خياباني که حادثهی بدی در آن برايش رخ داده رد نميشود. لباسهای کايلي مينوگ برای او و هزاران بيمار مبتلا به سرطان پيام زندگي کردن است و رسانهها هم اين پيام را به مردم منتقل ميکنند. حالا يک حرف جالبتر اين است که اگر يک رسانهای از يادآوری گذشته همهاش بچسبد به بدیهايش آنوقت مخاطبش هم تبديل ميشود به آدمي که بدیها را بيشتر ميبيند و از ديدن خوشيهای کوچک منصرف ميشود. همان رسانه دست آخر مخاطبش را وادار ميکند که از زندگي دست بکشد و آمادهی مردن بشود. بعد هم راه مردن را برای آدمهای درماندهای که خودش توليد کرده انتخاب ميکند. شعار آن رسانه ميشود اين که بکشيد يا کشته بشويد اين شمائيد که پيروزيد. فکرش را بکنيد شعار يک رسانه بشود زندگي و شعار يکي ديگر بشود مرگ، به همين سادگي. منتهای مراتب چون هميشه پيام زندگي قويتر از پيام مرگ است بنابراين مخاطب محترم در اسرع وقت ميرود يک ديش ميخرد و روی پشت بام خانهاش نصب ميکند و ورود خود را به زندگي جشن ميگيرد. حالا مدام شبکه افتتاح کنيد. نکند فکر کنيد يک چيزی آن تو اشکال دارد يا کم است ها!؟
روز چهارم. حرف زدن آدمها به زبان لباس خيلي جالب است. وقتي اين زبان با زبان سياسي هم همراه بشود ديگر محشر ميشود. به عکسهای ملاقات رهبران حماس و فتح در مکه نگاه کنيد. همه با کت و شلوار هستند. محمود عباس با کت و شلوار و کراوات است. خالد مشعل کراوات ندارد. اما اسماعيل هنيه با کت و شلوار و کراوات است و با چفيه و عگال. داستان اصلي در رنگ و طرح چفيهی اسماعيل هنيه است. طرح چفيه چهار خانهایست و رنگ آن قرمز است. اين طرح و رنگ مربوط است به نيروهای گارد امنيت عربستان سعودی. موضوع پنهاني هم نيست و همه مردم عادی هم اين را ميدانند، درست مثل لباسهای نظامي معموليست که هر کدام یک رنگ خاص دارند. اگر بعضي عکسهای قديمي ملک حسين را در زمان بازديدهای رسمياش از عربستان ببينيد متوجه ميشويد که او هم وقتي ميرفت عربستان برای ديد و بازديد گاهي که چفيه ميگذاشت سرش همين رنگ را برای چفيهاش انتخاب ميکرد. بين عربها اين زبان لباس و آداب معاشرت نشان ميدهد چقدر ميهمان با صاحبخانه احساس نزديکي ميکند. درست مثل اين که شما هم برداريد چفيهی سفيد چهارخانهای بسيجيها را بيندازيد دور گردنتان در ايران. فکر کنيد يک ميهمان خارجي هم بيايد ايران و همين کار را انجام بدهد آنوقت چه ميشود؟ حالا اسماعيل هنيه خودش را شبيه به نيروهای گارد امنيت عربستان درآورده. اگر گفتيد يعني چه؟ يعني من هم از شما هستم. بين عربها يک ضربالمثلي هست که ميگويند من و پسر عمويم با هم دشمنيم اما اگر تو دشمن پسر عمويم باشي هر دویمان اول تو را ميکشيم. لباس اسماعيل هنيه معنياش همين است. عرفات هم ميگفت ايران دوست من است اما صدام برادرم است. آدم اهل وطن خودش را بيندازد زندان و مدعيان دوستي اش هم بروند چفيهی قرمز چهار خانهای بیندازند سرشان خيلي ديگر تنها ميشود.
روز پنجم. نامه سرگشادهی انجمن اسلامي دانشجويان مقيم اروپا را خوانديد؟ اگر نخوانديد برويد به وبلاگ الپر. سه خط نامه را تبديلش کردهاند به يک طومار، طبق معمول ِ همهمان که حرفمان را صاف و پوست کنده نميزنيم. ولي يک نکتهی خيلي جالبي به نظرم آمد در همان نامه. خطاب نامه به سه نفر است. اولي به مسئولان، دومي به احمدی نژاد و سومي به لاريجاني. به زبان ساده معلوم نيست اصلأ اگر قرار به جواب دادن به اين نامه باشد چه کسي بايد جواب بدهد؟ اين از دو تا واقعيت خارجي و داخلي دارد سرچشمه ميگيرد. واقعيت خارجياش اين است که معلوم نيست اصلأ کدام نهاد يا جمعي از آدمها دارند برای امور سياسي ايران تصميم ميگيرند. اين همان حرفيست که خارجيها هم ميزنند و نتيجهاش اين شده که به همهی اهل حکومت به يک چشم نگاه ميکنند. نمونهاش اين که مثلأ جناب نهاوندی هم که گرين کارت امريکا داشت و به اين کشور سفر کرده بود امريکاييها به او هم ظنين شده بودند. در حالي که نهاوندی لااقل به نظر ميرسد در امور سياسي آنقدرها هم کارهای نيست. خوب حالا دانشجوهای ايراني هم مانده اند که بايد به چه کسي نامه بنويسند و برايش توضيح بدهند که گرفتاری دارد فرا ميرسد. واقعيت داخلي هم اين است که رئيس جمهوری که قرار است نمايندهی مردم باشد مقامش برای نامه نگاری همعرض است با مقام لاريجاني که اصولأ آدم انتخابي برای يک پست سياسيست. صاف و پوست کنده يعني مقام رئيس جمهوری به هر ترتيبي که برايش آدم انتخاب کنند کارهای نيست. خوب کيست که اين واقعيت را نداند؟ حالا ميماند اين که برای حل اين مشکل بايد چکار کرد؟ راه قانونياش اين است که مثل خاتمي بردارند لايحهی اصلاح اختيارات رياست جمهوری را بدهند به مجلس. خوب بعدش چي؟ بعدش با مجلسيهاست که اين لايحه را تصويب کنند. حالا اگر مجلسيها به جای اين که به خاطر همين اصلاح قانوني خودشان را بزنند به آب و آتش بردارند برای دورهی بعدی انتخابات مجلس تحصن کنند آنوقت معلوم ميشود خودشان هم نميدانند اولويت با چه چيزیست. بدترش هم اين است که بگوئيم مجلسيها به جای اين که به فکر رأی مردم در انتخابات رياست جمهوری باشند به فکر رأی مردم برای انتخابات مجلس هستند. همان ديگ معروف که بايد برای منظور خاصي بجوشد. نتيجه اين که حتي دانشجويان انجمنهای اسلامي که ممکن است فردای روز بيايند و مقام و موقعيت سياسي بگيرند آنها هم نميدانند بايد با چه کسي در ايران حرف بزنند. خوب آدم فکر ميکند با رأی دادن و انتخاب نماينده بايد همين جور مشکلات را حل کند. حالا باز نگوييد چرا بعضيها دارند برای کارهای ديگر امضا جمع ميکنند؟ جوابش را دانشجويان انجمنهای اسلامي دادهاند ديگر. حالا که همه چيز تمام شد ولي خدايياش خيلي افتضاح بود آن تحصن بي نتيجهی نمايندگان.
روز ششم. يک آگهي ديدم توی يکي از مجلات که نوشته بود کساني که کفش پاشنه بلند ميپوشند معمولأ قوز ميکنند، گردنشان را صاف نميگيرند و انحنای ستون مهرهها و لگن خاصرهشان بيشتر به سمت داخل است. تفسير اين حرف را بايد از يک ارتوپد يا فيزيوتراپيست شنيد ولي همينطوری تجربياش انگار درست درميآيد. انگار گرانيگاه بدن به جای اين که روی مهرههای قويتر ستون فقرات که تقريبأ پايين هستند باشد جا به جا ميشود. به نظرم رسيد اهل فيزيوتراپي اگر باشيد ميتوانيد از بيمارانتان آمار بگيريد و تحليلش کنيد و بعد مقالهی علمي چاپ کنيد به همين سادگي. خلاصه آگهي جالبي بود. ياد گيوه پوشيدن قديميها افتادم، انگار کمتر هم قوز ميکنند!
و روز آخر. به نظرم رسيده يک فکری به حال اين هفت روز هفته بکنم که اينقدر دور و دراز نشود. انگار دارد از وبلاگي نوشتن درميآيد و خيلي يکنواخت ميشود. اگر نظری داريد خوشحال ميشوم بنويسيدش.
نظرات