آشنايي با سر
دنيا را ببينيد. هيئت مديرهی انجمن روزنامهنگاران استراليا يکباره به سرشان زده که يک مراسمي برگزار کنند برای آشنا شدن روزنامهنگاران جديد با قديميها. امروز يک ايميلي آمده که اعضايي را که در سيدني هستند دعوت کنند برای همين مراسم.
حالا خوب است در مراسم آشنايي چه برنامهای برگزار کنند؟ قرار است مراسم با يک رقصي قديمي که اسمش Bush Dancing هست و در استراليا خيلي طرفدار سنتي دارد شروع بشود و بعد هم مراسم باربکيو که يک چيزی مثل کباب درست کردن خودمان است ادامه پيدا کند. در همين دو مراسم هم همه با هم آشنا ميشوند.
اين Bush Dancing هم که آخر رقصيدن انگلوساکسونيست. يک دايرهی بزرگ درست ميکنند و با آهنگي که از نيانبان ميآيد بايد مدام دور خودتان و دور بغل دستيهایتان بچرخيد. آن اولين باری که داشتند به من ياد ميدادند که اين رقصشان چطوریست به نظرم سه چهار فقره با سرم زدم به پيشاني چندتاشان. خوب آدم گرفتار ميشود که اول بايد پای راستش را بگذارد جلو يا پای چپش، من هم که همه را با سر رفتم.
اين مراسم آشنايي را هم يک بار ديگر تجربهاش کردهام آن اوايل و به خيال اين که حالا قرار است بيايند سخنراني کنند و بيلان کاری بدهند کلي خودم را معطل کردم که چيزی نخورم. تعارف هم که ندارند. اواخر مراسم از يکيشان پرسيدم پس کي مراسم شروع ميشود؟ گفت کدام مراسم؟ گفتم همين آشنايي و سخنراني و اينها؟ گفت سخنراني نداريم که. خلاصه ديدم تا وقت هست لااقل با مواد غذايي يک آشنايي به هم بزنم وگرنه سخنراني که نيست گرسنه هم بمانم خيلي ديگر افتضاح ميشود.
حالا آن شعبهی سيدني ميخواهند با رقص و پايکوبي آدمهای جديد را با قديميها آشنا کنند. آن دفعهای که من با ضربهی سر باهاشان آشنا شدم هنوز بعضيها در خاطرشان هست. توی مراسم آخر سال گذشته که دربارهاش نوشته بودم يکي از همان زخميهای آشنايي با من آمد گفت من خيلي تو را هميشه از ضربهی سری که زدی توی پيشانيام يادم ميآيد. گفتم ما يک رقصي توی ايران داريم اسمش رقص دوپا ست اگر شما هم مشابهش را داشتيد و ميخواستيد يادم بدهيد الان بايد دولا دولا راه ميرفتي. افتاد به خندهی شديد.
حالا خوب است در مراسم آشنايي چه برنامهای برگزار کنند؟ قرار است مراسم با يک رقصي قديمي که اسمش Bush Dancing هست و در استراليا خيلي طرفدار سنتي دارد شروع بشود و بعد هم مراسم باربکيو که يک چيزی مثل کباب درست کردن خودمان است ادامه پيدا کند. در همين دو مراسم هم همه با هم آشنا ميشوند.
اين Bush Dancing هم که آخر رقصيدن انگلوساکسونيست. يک دايرهی بزرگ درست ميکنند و با آهنگي که از نيانبان ميآيد بايد مدام دور خودتان و دور بغل دستيهایتان بچرخيد. آن اولين باری که داشتند به من ياد ميدادند که اين رقصشان چطوریست به نظرم سه چهار فقره با سرم زدم به پيشاني چندتاشان. خوب آدم گرفتار ميشود که اول بايد پای راستش را بگذارد جلو يا پای چپش، من هم که همه را با سر رفتم.
اين مراسم آشنايي را هم يک بار ديگر تجربهاش کردهام آن اوايل و به خيال اين که حالا قرار است بيايند سخنراني کنند و بيلان کاری بدهند کلي خودم را معطل کردم که چيزی نخورم. تعارف هم که ندارند. اواخر مراسم از يکيشان پرسيدم پس کي مراسم شروع ميشود؟ گفت کدام مراسم؟ گفتم همين آشنايي و سخنراني و اينها؟ گفت سخنراني نداريم که. خلاصه ديدم تا وقت هست لااقل با مواد غذايي يک آشنايي به هم بزنم وگرنه سخنراني که نيست گرسنه هم بمانم خيلي ديگر افتضاح ميشود.
حالا آن شعبهی سيدني ميخواهند با رقص و پايکوبي آدمهای جديد را با قديميها آشنا کنند. آن دفعهای که من با ضربهی سر باهاشان آشنا شدم هنوز بعضيها در خاطرشان هست. توی مراسم آخر سال گذشته که دربارهاش نوشته بودم يکي از همان زخميهای آشنايي با من آمد گفت من خيلي تو را هميشه از ضربهی سری که زدی توی پيشانيام يادم ميآيد. گفتم ما يک رقصي توی ايران داريم اسمش رقص دوپا ست اگر شما هم مشابهش را داشتيد و ميخواستيد يادم بدهيد الان بايد دولا دولا راه ميرفتي. افتاد به خندهی شديد.
نظرات