در قاب عکس استراليايي: مگه معاينه ميکنن؟
يکي از دوستان استرالياييام سه هفته پيش ازدواج کرد. همسرش هم از دوستانم بود، دو سال پيش سه نفرمان با هم يکي از آزمايشگاههای شيمي دانشگاه را اداره ميکرديم. مراسم ازدواجشان را در يک شهر ديگری گرفتند و همين شد که عليرغم دعوتشان نشد بروم.
امروز زنگ زد و بابت ايميلي که برای تبريک فرستاده بودم تشکر کرد. فکر ميکردم مراسمشان را در کليسا گرفته باشند برای همين هم پرسيدم که رفتيد کليسا؟
او: نه کليسا نرفتيم. همانجايي که برنامهی بزن و برقص داشتيم حلقهها را داديم به همديگر.
من: پس به پدر روحاني هم خوش گذشته که آمده توی هوای آزاد عقدتان کرده؟
او: نه اصلأ ترجيح داديم پدر روحاني نداشته باشيم.
من: شوخي نکن، مگر بدون پدر روحاني هم ميشود؟
او: آره خيليها همين کار را انجام ميدن.
من: پس چطور معلوم ميشود که شما زن و شوهر شديد؟
او: مگه معاينه ميکنن؟ خوب يک نفر از شهرداری آمد و يک دفتر را امضا کرديم و تمام شد. تازه ميشد فردايش هم برويم امضا کنيم ولي ما گفتيم همان موقعي که جشن بود آمد.
من: پس اين چيزهايي که ميخوانند چطور شد؟ من يکي دو باری رفتم برای مراسم عروسي دوستانم که مسيحي هستند خفه شدم از بس که برای هر دو کلمه حرف کشيشي که داشت عقد ميکرد بلند شدم و نشستم.
او: خوب خيليها مثل ما برای اين کار از يکي از دوستانشان خواهش ميکنند همين حرفها را بگويد، تازه مختصرش هم ميکنند که برسيم به رقص و آواز. ما هم همين کار را کرديم.
من: اگر گفته بودی از اين خبرهاست حتمأ ميآمدم که مراسم اينجوری هم ببينم. من همهاش فکر ميکردم کليسا و پدر روحاني داريد.
او: ببين کليسا و پدر روحاني مثل دی جی هستند که پول ميدهي و اجارهشان ميکني. ما پول برای دی جی هم نداديم. يکي از دوستانم خودش يک عالمه سي دی با يک دستگاه آورد با همانها زديم و رقصيديم ولي کلي غذا گرفتيم که همه خوب بخورند و کيف کنند.
من: خيلي جالب شد حالا دفعهی بعد خبرم کن حتمأ بيايم.
او: يعني چي دفعهی بعد؟
من: خوب مراسمش بايد جالب باشه گفتم بلاخره اگر يک وقت دفعهی بعدی در کار بود خبرم کني.
او: ها ها ها ها ها، اگه به مارشا بگم چي گفتي بايد فرار کني. ها ها ها ها.
من: ها ها ها ها. خوب فقط خواستم يادت بمونه دعوتم کني. ها ها ها ها.
امروز زنگ زد و بابت ايميلي که برای تبريک فرستاده بودم تشکر کرد. فکر ميکردم مراسمشان را در کليسا گرفته باشند برای همين هم پرسيدم که رفتيد کليسا؟
او: نه کليسا نرفتيم. همانجايي که برنامهی بزن و برقص داشتيم حلقهها را داديم به همديگر.
من: پس به پدر روحاني هم خوش گذشته که آمده توی هوای آزاد عقدتان کرده؟
او: نه اصلأ ترجيح داديم پدر روحاني نداشته باشيم.
من: شوخي نکن، مگر بدون پدر روحاني هم ميشود؟
او: آره خيليها همين کار را انجام ميدن.
من: پس چطور معلوم ميشود که شما زن و شوهر شديد؟
او: مگه معاينه ميکنن؟ خوب يک نفر از شهرداری آمد و يک دفتر را امضا کرديم و تمام شد. تازه ميشد فردايش هم برويم امضا کنيم ولي ما گفتيم همان موقعي که جشن بود آمد.
من: پس اين چيزهايي که ميخوانند چطور شد؟ من يکي دو باری رفتم برای مراسم عروسي دوستانم که مسيحي هستند خفه شدم از بس که برای هر دو کلمه حرف کشيشي که داشت عقد ميکرد بلند شدم و نشستم.
او: خوب خيليها مثل ما برای اين کار از يکي از دوستانشان خواهش ميکنند همين حرفها را بگويد، تازه مختصرش هم ميکنند که برسيم به رقص و آواز. ما هم همين کار را کرديم.
من: اگر گفته بودی از اين خبرهاست حتمأ ميآمدم که مراسم اينجوری هم ببينم. من همهاش فکر ميکردم کليسا و پدر روحاني داريد.
او: ببين کليسا و پدر روحاني مثل دی جی هستند که پول ميدهي و اجارهشان ميکني. ما پول برای دی جی هم نداديم. يکي از دوستانم خودش يک عالمه سي دی با يک دستگاه آورد با همانها زديم و رقصيديم ولي کلي غذا گرفتيم که همه خوب بخورند و کيف کنند.
من: خيلي جالب شد حالا دفعهی بعد خبرم کن حتمأ بيايم.
او: يعني چي دفعهی بعد؟
من: خوب مراسمش بايد جالب باشه گفتم بلاخره اگر يک وقت دفعهی بعدی در کار بود خبرم کني.
او: ها ها ها ها ها، اگه به مارشا بگم چي گفتي بايد فرار کني. ها ها ها ها.
من: ها ها ها ها. خوب فقط خواستم يادت بمونه دعوتم کني. ها ها ها ها.
نظرات