خاطرات نشنيده ... قسمت سوم

توی دوران جنگ گاهی که از خيابان‌های اهواز رد می‌شديد و نگاه‌تان به مردمی که اين طرف و آن طرف راه می‌رفتند می‌افتاد متوجه می‌شديد که چه تنوع عجيبی از آدم‌ها در شهر جمع شده. جدا از نظامی‌ها که بيشترين تعداد را داشتند و اين را از لبا‌س‌های‌شان می‌شد تشخيص داد آدم‌های متفاوت ديگری هم بودند که غريبه‌گی‌شان با محيط را می‌شد تشخيص داد.

من چندين و چند بار برای کمک به مجروحان جنگ رفته بودم توی بيمارستان‌های اهواز، مثل خيلی‌های ديگر. کارمان اين بود که برانکارها را جا به جا کنیم. منتها خيلی کم پيش آمده بود که همان وقت‌ها داستان‌های جنگ يا برداشت‌های آدم‌های ديگری را که درگير جنگ بودند را بشنويم. همه در گير و دار جنگ به زندگی خودشان و آوارگی و خيلی وقت‌ها به چه کنم گرفتار بودند.

حالا بعد از شنيدن خاطرات دکتر حسين کردوانی آن قسمت از داستان‌های جنگ هم برايم دارند بازسازی می‌شوند. هر چقدر هم که فکر می‌کنم می‌بينم رسانه‌های رسمی جايی برای بازگو کردن يا بازخوانی اين خاطرات حاشيه‌ای جنگ ندارند. توی ايران هم که نمی‌شود بدون دردسر کتاب چاپ کرد. برای همين هم خيلی خوشحالم که دست کم برای آن‌هایی که ممکن است به اين بخش از خاطرات جمعی‌ جامعه‌مان علاقه داشته باشند امکان شنيدن اينجور خاطرات وجود دارد. يعنی همان آدمی که درگير وقايع بوده خودش را ملزم کرده که بنويسد و برساند به نسل بعدی‌اش.

خلاصه که امروز قسمت سوم خاطرات را می‌شنويد. اگر هم درباره‌اش نظری داريد خوب است بنويسيد.

































تمام حقوق متن اين اثر به امير حسين کردوانی و حقوق تدوين آن به همايون خيری تعلق دارد


استفاده از اين اثر بدون اجازه ممنوع است






نظرات

پست‌های پرطرفدار