حکايت کليد وانت و سحابی افسردگی

بعضی اتفاقات توی مغز جانوران و از جمله انسان درست شبيهند به بدنسازی. البته شانس آورديم که داخل جمجمه عضله‌ای در کار نيست وگرنه آنقدری که امکانات هست لابد سر بعضی‌ها ممکن بود از توپ بسکتبال هم بزرگ‌تر بشود، مال يک عده‌ای هم به فندق بگويد آقا بزرگ.

ديده‌ايد که اهل بدنسازی هر بار چقدر وزنه می‌زنند و يکی يکی بعضی عضلات‌شان را تحريک می‌کنند که بزرگ بشوند؟ گاهی هم که نتيجه‌اش افتضاح می‌شود، يک قيافه‌ای درست می‌کنند برای خودشان. اين تقويت عضلانی به دو تا اتفاق مجزا منجر می‌شود. يک اتفاق اين است که شبکه‌ی مويرگی در عضلاتی که در حال پرورش هستند گسترش پيدا می‌کند و اتفاق بعدی هم اين است که شبکه‌ی عصبی هم گسترده‌تر می‌شود. يعنی درست مثل زورآباد که هی می‌سازند و چند وقت بعدش بايد آب و برق بهشان بدهند، توی عضلات هم همين اوضاع است. هر چقدر حسن آقا زور بزند از آن طرف تقاضا برای خون و عصب در عضلات زيادتر می‌شود تا اين که دست آخر هر ور جناب‌شان چند تا زور‌آباد سبز می‌شود.

اين را با آزمايش‌هايی مثل سی تی اسکن می‌شود انجام داد که وقتی يک بخش از مغز فعال‌تر است رنگ آن بخش هم متفاوت از ساير قسمت‌هاست. يک روشی که خيلی متداول است و خود من هم چندين بار به مناسبت مقايسه موش‌های تحت تنش با موش‌های طبیعی انجامش داده‌ام این است که مغز را لايه لايه می‌کنيم و بعد هر لايه را با رنگ خاصی رنگ آميزی می‌کنيم آنوقت معلوم می‌شود که در اثر مثلأ تنش يا تقويت يا در حال طبيعی چقدر اعصاب گسترش پيدا کرده‌اند. معمولأ زوايد عصبی که اسم‌شان Axon و Dendrite است در مقابل تنش کوتاه‌تر می‌شوند.

يک کار ديگر هم اين است که پروتئين‌های موجود در يک بافت، مثل بافت مغز، را در جانور طبيعی شناسايی می‌کنند و مقايسه‌شان می‌کنند با پروتئين‌های بافت جانور مورد آزمايش که دچار تنش شده. گاهی بعضی از انواع پروتئين‌ها حذف يا اضافه می‌شوند و به اين ترتيب می‌شود يک نقشه‌ی پروتئينی از نواحی مغز به دست آورد که نشان می‌دهد اثر يک تنش يا تقويت تا کجا پيش رفته.

خوب، آن داستان زورآباد همينجاست.

فکر کنيد يک بابايی بيايد داد بزند کارگر ساختمانی می‌خواهم. بعد همه‌مان را سوار وانت کند و ببرد وسط يک بيابان و بگويد شروع کنيد به کندن زمين چون قرار است اينجا پالایشگاه بسازيم. ما ملت هم شروع کنيم به کندن. بعد همان بابايی که آورده‌تمان توی بيابان خودش ناغافل غيبش می‌زند. خوب بعد که همه‌مان با بدبختی برگشتيم به روستا ممکن است مدت‌ها با خودمان فکر کنيم که کجای کارمان غلط بوده که يک روز تمام زمين را کنديم که پالايشگاه بسازيم و خبری نشد. يا از اين داستان درس می‌گيريم برای دفعه‌ی بعدی، يا شروع می‌کنيم به بازسازی آن روز و هزار بار موضوع را برای خودمان تکرار می‌کنيم.

وقتی داستان را برای هزارمين بار تکرار کرديم يک شبکه‌ی عصبی مختص به آن اتفاق که به آن می‌گويند سحابی عصبی درست می‌کنيم. از فرط تکرار، فعاليت آن شبکه به تمام فعاليت‌های ديگر مغز ارجحيت پيدا می‌‌کند و يک فکر به طور دائم در مغز بازسازی می‌شود. بدترش هم اين می‌شود که با خودمان درباره‌ آن اتفاق حرف می‌زنيم و جمله‌هايی که بين‌مان رد و بدل شده را مرور می‌کنيم. اگر در یک محيط بسته و يکنواخت هم باشيم، از اوناش، آنوقت بدنسازی‌مان کامل می‌شود و سحابی عصبی به طور کامل شکل می‌گيرد. به زبان کارگری خودمان، آن ناکامی مربوط به کندن زمين و غيب شدن آن بابايی که قرار بود پالایشگاه را برايش بسازيم و دليل تراشيدن برای ناکامی دست آخر می‌رسد به چيزی که اسمش را می‌گذارند افسردگی.

در همين مواقع است که اصولأ يادمان می‌رود که روزی که گذشت هیچ از او یاد مکن، برعکس، می‌افتيم روی دنده‌ی بر لب جوی نشين و گذر عمر ببين. معادل شيميايی هيچ از او ياد مکن می‌شود دوپامين که تا وقتی هست آدم حسابی می‌زند و می‌رقصد، و معادل شيميايی بر لب جوی نشين هم می‌شود گابا که اينطور می‌نويسند GABA و مخفف گاما آمينو بوتيريک اسيد است. حدس زده می‌شود که 30 درصد از روابط شيميايی داخل مغر توسط همين جناب گابا کنترل می‌شود. وقتی گابا حضور به هم نرساند اوضاع افسردگی خراب می‌شود. چرا؟

خوب چرايش مال اين است که گابا می‌تواند روی همه‌ی شبکه‌ی عصبی اثر بگذارد و اجازه ندهد بعضی‌ بخش‌ها فعال‌تر از بعضی‌های ديگر بشوند. در نتيجه شبکه‌ی عصبی به طور متقارن فعاليت می‌کند و آدم قبل از اين که گير بدهد به يک موضوعی و ول نکند درگير ساير بخش‌های زندگی هم می‌شود. تصادفأ در حالت تقارن عصبی آن آدم مورد نظر گاهی يک کمی کار خلاف هم می‌کند، و اگر گابا نباشد آنوقت گير می‌دهد به يک بخش و ناغافل همه را به خط می‌کند که با هم بروند نماز جماعت که يک دلی از عزا دربياورد.

حالا فرض کنيد که گابا مقدارش کم شده و تازه بعد از مراسم فهميده‌اند که اين بابا نياز داشته که يک کمی برود دنيا را ببيند. در اين حالت برای جناب‌شان داروهايی از خانواده‌ی ليبريوم و واليوم تجويز می‌کنند. کار اين دسته داروها اين است که ميزان توليد گابا را زياد می‌کنند و همين که گابا آمد آنوقت تعادل برقرار می‌شود و طرف مربوطه همراه با يک کيسه قرص و دوا می‌رود مأمور به خدمت می‌شود در يک جای ديگری، حتی ممکن است مأموريت خارجی بگيرد که ديگر اصولأ چهار روز بعدش می‌زند زير همه چيز.

يکی از راه‌هايی که در بعضی سيارات ديگر خيلی مورد استفاده قرار می‌گيرد اين است که اهل سياره را برای مدت‌های طولانی می‌بندند به ذکر يک داستان. تکرار در تکرار. بعد دستگاه عصبی هم عادت می‌کند به پذيرش این تکرار و آن سحابی عصبی شروع می‌کند به شکل گرفتن. اسم در و ديوار را هم يک جوری انتخاب می‌کنند که اصلأ هيچ راهی برای خلاصی از داستان پيدا نشود. در نتيجه ميزان دوپامين را به طور عمدی کم می‌کنند و گابا را هم همينطور. چون خبری از شادی و موفقيت در کار نيست و آدم برای يک امضای ناقابل هم ممکن است سه ماه بدود در نتيجه ميزان دوپامين زياد نمی‌شود. خيلی هم که زياد شد يک باره می‌بينيد طرف وسط جشن و عروسی هم افتاد به گريه کردن. ميزان گابا هم که کم می‌شود ديگر بايد طرف بخوابد توی خانه چون هيچ کاری از او برنمی‌آيد. خوب برای همين به زور ليبريوم و واليوم مقدار گابا را زياد می‌کنند که گاهی برای مراسم بشود حضور بهم برسانند.

البته همانطوری که برای رسيدن به خدا راه‌های زيادی هست در مورد دوپامين و گابا هم راه‌های زيادی هست که مقدارش در بدن ثابت بماند. يکی‌شان عبارت است از گشتم نبود نگرد نيست. ديگه سی سال شد. يعنی شما اگر علاقمند هستيد به موسيقی تشريف ببريد ساز بخريد و تمرين موسيقی کنيد. تحرک داشته باشيد و گور پدر اين که هی می‌گويند چرا دماغ‌تان را عمل کرده‌ايد. از زندگی لذت ببريد حتی اگر زندگی به اندازه‌ی گردی صورت‌تان است.

قسمت دوم هم عبارت است از اين که اين نقد بگير و دست از آن نسيه بدار چون خيلی که کنار دهل باشيد ممکن است بعدأ به دليل کمبود گابا برويد يک دلی از عزا دربياوريد و خوب ناجور می‌شود.

يک چيز مهمی هم هست که افسردگی می‌تواند تکرار شونده باشد، يعنی يک وقت‌هايی از سال بيايد سراغ آدم. يعنی دستگاه عصبی تحت تأثير محرک‌های بيرونی ميزان مواد شيميايی‌اش کم و زياد بشود. راهش اين است که همزمان با شروع اين دوره‌ها زمينه‌ی فعاليت‌های متفاوت را افزايش بدهيد. مثلأ اگر تا به حال به قر و فرتان می‌رسيديد و کمتر مثلأ کتاب می‌خوانديد، حالا قر و فرتان به جای خودش باشد اما بيشتر کتاب بخوانيد. مثل عرض شد. يا برويد يک کلاسی ثبت نام کنيد که شما را در تماس با مردم قرار بدهد و انرژی بهتان بدهد. اين انرژی همان اثر محرک‌های بيرونی‌ست که می‌تواند تعادل شيميايی دستگاه عصبی را ايجاد کند.

حالا با توجه به اين که جناب‌شان که آمدند همه‌مان را بردند سر زمين که شروع کنيم به کندن برای احداث پالايشگاه و خودشان تشريف بردند، شما بيشتر از اين ناراحت نشويد. دفعه‌ی بعد که آمدند داد زدند کارگر ساختمانی می‌خواهيم به بچه‌مان می‌گوييم همان اول کار نصف حقوقت را بگير و در ضمن کليد وانت را هم بردار. ما سی سال بيل زديم تو ديگه نزن. همينجوری آدم افسردگی نمی‌گيره.

نظرات

پست‌های پرطرفدار