وقتی جای نشاط خالی‌ست

گاهی که ناغافل پای‌تان به اورژانس بيمارستان‌ها می‌افتد بعد از اين که معلوم شد خودتان يا کسی که همراهی‌اش کرده‌ايد دچار چه گرفتاری‌ شده ممکن است ببينيد پزشک‌ها و پرستارها از کنارتان رد می‌شوند و شما يا همراهتان هم درد می‌کشيد اما خبری از دوا و درمان هم نيست. بعد کم‌کم حوصله‌تان سر می‌رود و داد و هوار می‌کنيد و دست آخر يکی می‌آيد به دادتان می‌رسد.

البته توی دم و دستگا‌ه‌های بی‌نظم که خيلی روی شاخش است، اما توی تشکيلات منظم اورژانس هم ممکن است همين اتفاق بيفتد و آدم در حالی که دارد از درد به خودش می‌پيچد اما يک مدتی ببيند از کنارش رد می‌شوند و يکی دو بار هم با او سلام و عليک می‌کنند اما خبری از دوا و درمان نيست. دو سه تا از دوستان من برای همين که در اورژانس دير به فرياد بيماران رسيده بودند کتک حسابی خورده‌اند. کتک خوردن در عالم پزشکی هم که جزو واحدهای درسی‌ست.

در مراکز منظم فوريت‌های پزشکی دليل اين اتفاق يک چيزی هست به نام Triage. ترياژ يک مبنای محاسباتی‌ست که يعنی اگر دو تا بيمار با هم يا حتی با فاصله‌ی زمانی نزديک وارد يک مرکز فوريت‌های پزشکی بشوند با مبنای محاسباتی ترياژ به يکی زودتر می‌رسند و به يکی ديگر ديرتر. کتک هم البته هست. بنابراين گاهی که چند تا بيمار با هم وارد يک مرکز درمانی می‌شوند همان ترياژ است که تعيين می‌کند چه کسی اول بايد درمان بشود و چه کسی دوم. حالا شما فاميل داريد يک حرف ديگری‌ست.

توی دنيا دو تا مبنای اصلی برای محاسبات ترياژ وجود دارد. يکی مبنای امريکايی و يکی مبنای استراليايی. بر خلاف انتظار، مبنای استراليايی فراگيرتر است و همين شده که تلاش‌های زيادی می‌شود که امريکايی‌ها هم از مبنای محاسباتی خودشان کوتاه بيايند و يک استاندارد واحدی برای همه‌‌ی مراکز درمانی تعيين بشود که اگر به مناسبت وقوع بلايای طبيعی از اين طرف و آن طرف پزشک به مناطق آسيب ديده فرستادند همه‌شان از يک الگوی واحد پيروی کنند. مبنای استراليايی ترياژ را حدود 40 سال پيش يک پزشک اهل همين ايالت کوئينزلند به عنوان پايان نامه‌ی تحصيلی‌اش طرح کرده بوده و بعد هم بيشتر درباره‌‌اش کار کرده و خلاصه فراگير شده.

خوب، من اين‌ها را تا سال گذشته نمی‌دانستم. اما سال گذشته برای کار در يک طرحی مربوط به استاندارد کردن اين مبنای محاسباتی دعوت شدم که با يک گروه پزشکی کار کنم. خيلی هم تجربه‌ی جالبی بود. يک پروفسوری برايم ايميل زد که يکی از اهل رسانه‌ تو را معرفی کرده و گفته که هم رسانه را می‌شناسی و هم علوم پزشکی را و ما به يک آدمی با اين مشخصات احتياج داريم که بتوانيم بعضی قسمت‌های طرح را برای آدم‌های تصميمگيری که توی اين کارها نیستند توضيح بدهيم و اگر علاقمند هستی بيا با هم گپ بزنيم.

من که اصولأ خودم نزده برای اين کارها می‌رقصم بعد که رفتم دفتر کارش و قبول کردم که کار کنم توی منابعی که بايد برای کار می‌خواندم متوجه شدم که از قضا همين کسی که به من ايميل زده همان آدمی‌ست که مبنای استراليايی ترياژ را معرفی کرده. يک مدتی بعد هم که بيشتر با او آشنا شدم ديدم هر ماه بايد برود اين کشور و آن کشور و چقدر آدم شناخته شده‌ای‌ست. البته همه‌ی اين‌ آدم‌ها را می‌شود بدون گرفتاری ملاقات کرد. مثل اوضاع ما نيست که فکر کنيد به يکی اضافه حقوق هم می‌دهند زود با اضافه حقوق برای خودش رئيس دفتر دست و پا می‌کند.

اصل کار اين بود که مشخصات هر دو مبنای ترياژ و مزايا و معايب‌شان را معلوم کنيم و دست آخر برای تغيير مبنای امريکايی به استراليايی يک مسيری پيا کنيم که اگر مايل به تغيير هستند بيماران تلف نشوند. طبيعی هم هست که سياستگزاران اين کار همه‌شان اهل علوم پزشکی نباشند و هر يک کلمه‌ای را بايد برای‌شان توضيح داد. اما در جريان اين کار خود من متوجه يک چيزهايی شدم که هم برای خودم مايه‌ی تعجب بود و هم برای کسانی که برای‌شان توضيح می‌دادم. داستان هم مربوط بود به اوضاع ايران.

توی ايران تا يک اتفاق طبيعی رخ می‌دهد و مردم به ناچار خانه و زندگی‌شان را ترک می‌کنند يا داغدار می‌شوند، جدا از گرفتاری‌هايی که از بیخانمان شدن‌شان و آسيب ديدن‌شان می‌کشند هيچکس در فکر اين نيست که برای بازيابی روحی مردم يک کاری انجام بدهد. تازه برعکس هم هست. يعنی خود اين آدم‌ها که تلفات داده‌اند و حال و روزشان خراب است را می‌بندند به روضه خوانی و تا اين‌ها دو ساعت آرام می‌شوند باز دوباره يک مراسم اشکريزان برگزار می‌کنند که اين‌ها هر چه را از جد و آبادشان هم يادشان می‌آيد همان‌ها را بياورند و برايش اشک بريزند. فی الواقع خبری از برنامه ريزی برای توليد نشاط اجتماعی نيست چون خود نشاط اصلأ ممنوع است.

درست در حواشی اين داستان ترياژ و سوانح طبيعی يک بخش بزرگی وجود دارد که مربوط است به برنامه‌های مفرح که کمک کند به اين که اگر يک بابايی دست و پايش شکسته و در آن اوضاع و احوال هم ديرتر از همه به او رسيده‌اند چون هزار تای ديگر هم بوده‌اند، همين آدم را با خنده و شوخی و موسيقی به حال عادی برگردانند. دقيقأ يک گروهی از هنرمندان را برای همين مواقع وارد برنامه‌های فوريت‌های سوانح طبيعی می‌کنند که کارشان روحيه دادن به آسيب ديدگان است. حتی توی مراکز درمانی هم می‌آورندشان که روحيه‌ی آن آدم‌های کمتر صدمه ديده خراب‌تر نشود.

توی ايران کاملأ برعکس است و اگر در حاشيه‌ی فعاليت‌های امدادی ببينند يک آدمی دارد برای مردم آواز می‌خواند يا مردم را می‌خنداند با چهار تا دری وری که حالا چه وقت خنديدن و آواز خواندن است او را پرتاب می‌کنند بيرون. نتيجه‌اش هم اين است که آن که آسيب جسمی ديده روحيه‌اش هم خراب‌تر می‌‌شود و مدت‌ها طول می‌کشد تا دوباره برگردد به جامعه، گاهی هم که هرگز برنمی‌گردد.

حالا در کشورهای آسيای جنوبشرقی که وقوع بلايای طبيعی خيلی محتمل است و خساراتش هم زياد است و ايضأ مردم هم فقيرترند موضوع ترياژ و حواشی آن خيلی رونق گرفته و هر سال تعداد زيادی از پزشکان‌شان را می‌فرستند برای دوره ديدن با همين سيستم استراليايی. چينی‌ها هم که حسابی درگير ترکيب کردن فوريت‌های پزشکی و برنامه‌های فرهنگی هستند و خيلی از گروه‌های پزشکی‌شان با همين گروهی که من باهاشان کار می‌کردم برنامه‌های بازآموزی دارند. بامزه هم هست که آکروبات بازی در مراکز درمانی را هم جا داده‌اند توی فوريت‌های پزشکی.

حالا آدم درگير اين کارها که می‌شود تازه متوجه می‌شود ممنوعيت ساز و آواز و نشاط اجتماعی در کجاها خسارت به بار می‌آورد.

يک وقتی در ريودوژانيرو رفته بوديم رستوران برای شام خوردن. يکی از همراهانم که برزيلی بود از اهل رستوران خواهش کرد يک ظرف پلاستيکی برايش بياورند. ظرف را که گرفت يک قسمتی از غذايش را گذاشت توی ظرف. بعد که از رستوران آمديم بيرون دو قدم آن طرف‌تر ظرف را داد دست يک پسری که ايستاده بود کنار رستوران. بعدأ ديدم خيلی رسم است. توی راه که می‌آمديم چند جای مختلف شهر توی خيابان‌ها بساط بزن و برقص بود. آدم‌ها هم خيلی معمولی بودند. فکر کردم اگر رقص و آواز را از اين جمعيت فقيری که برای غذا می‌ايستند کنار رستوران‌ها بگيريد آنوقت همين آدم‌ها چطور با گرسنگی‌شان کنار می‌آيند؟

فکر کنيد توی ايران هم فقر هست، هم بلايای طبيعی. و هم خبری از موسيقی و نشاط اجتماعی نيست.


نظرات

پست‌های پرطرفدار