هفت روز هفته

روز اول. امروز در کليسای اصلی يک شهر کوچک در شمال ملبورن به نام Wandong و با حضور کوين راد، نخست وزير، مراسم يادبود برای قربانيان آتش سوزی‌های ايالت ويکتوريا برگزار شد. آن طوری که سازمان‌ آتش نشانی ايالت ويکتوريا اعلام کرده هنوز حدود 4000 آتش نشان سرگرم خاموش کردن آتش در علفزارهای ايالت هستند و گرفتاری با ابعاد کوچک‌تر پابرجاست. اين داستان آتش سوزی با وجود اين که مسبب انسانی هم داشته و يکی دو نفر هم به عنوان عامل آتش سوزی دستگير شده‌اند اما بخشی از گرفتاری‌اش هم به موضوع تغيير اقليم ربط دارد. در واقع زمينه‌های زيستمحيطی باعث شد آتش سوزی را نشود به سرعت مهار کرد. مهم‌ترش هم اين بود که يکی دو هفته قبل از آتش سوزی درجه حرارت شهر ملبورن آنقدر گرم شد که به رکورد 47 درجه سانتيگراد رسيد. جالب هم اين است که اصولأ ملبورن در هر روز هوايش از گرم گرم تا سرد سرد تغيير می‌کند ولی ساليان درازی بود که دما به اين حد و برای مدت طولانی نرسيده بود. حالا کم‌کم سر و صدای علاقمندان به محيط زيست دارد بلند می‌شود که اين نمونه برای درک رفتار تغييرات اقليمی کافی‌ست و وقتی يک کشور توسعه يافته‌ای مثل استراليا می‌تواند در مقابل اثرات گرمايش اين همه آسیب پذير باشد بنابراين وای به حال کشورهای در حال توسعه که نه امکانات مقابله با بلايای طبيعی‌ را دارند و نه پول بازسازی‌های بعدی‌اش را. خلاصه که واقعأ داستان گرم شدن زمين از حد آب شدن يخ‌های قطبی رد شده و رسیده به گرفتاری‌هایی مثل همين آتش سوزی‌های مهار نشدنی. بعد از گرفتاری برادران علايی بر سر اطلاع رسانی در مورد ايدز آدم می‌ترسد بگويد حالا وقتش است که روزنامه نگاری محيط زيست را توی دانشگاه‌ها تدريس کنند، نکند آدم را بچسبانند به براندازی نرم از فردا هم توی بوق کنند که امريکا و اذنابش کنار مرزهای ايران تنور کار گذاشته‌اند‌ که گرما بفرستند توی ايران. خاطرتان هست که يکی‌شان گفته بود هر کی لايه‌ی ازن را سوراخ کرده برود خودش بدوزدش.

روز دوم. داستانی شده. موسوی و کرباسچی هم بيايند آنوقت چهار نفر از طرف اصلاح طلبان وارد معرکه‌ی انتخابات می‌شوند. هر چهار تای‌شان هم از زمين تا آسمان با هم فرق دارند. به نظرم معنی‌اش اين است که حضرات هيچ تصوير درستی از جهتگيری کلی مردم ندارند و با تعدد کانديداها می‌خواهند تمام سلايق مختلف را جمع کنند. لابد اگر همه‌‌شان از سد شورای نگهبان رد شدند آن اواخر سه تای‌شان به نفع یک نفر از ميدان خارج می‌شوند. اين البته می‌تواند يک مدل سنجش اجتماعی باشد ولی اصولأ آخرش به دولت حداقلی می‌انجامد. دولت‌هایی که از هر گوشه‌ای چهار تا طرفدار دارند ولی يک جمعيت مشخصی که در همه حال بتوانند به آن اتکاء کنند ندارند. نمونه‌ی چنين دولت‌هایی همين دولت فعلی احمدی نژاد است که اگر بگير و ببند پليس نبود دو روز هم نمی‌توانست به کار خودش ادامه بدهد. محافظه کاران هم در انتخابات قبلی به همين روش متوسل شدند. البته اصلاح طلبان شانس‌شان اين بود که ناکارآمدی دولت حداقلی را در مورد احمدی نژاد ديدند، منتها حالا خودشان افتاده‌اند توی همان تله. اين بار به نظرم وضع بدتر هم هست چون کانديداهای اصلاح طلبان خيلی از جنبه‌ی سطح سياسی با هم برابرند و رقابت بين مثلأ معين و رفسنجانی نيست. رقابت بين کروبی و موسوی و خاتمی و مثلأ کرباسچی‌ست که هر کدام برای يک گروهی از مردم واجد شرايطند. در هر حال به نظرم اصلاح طلب‌ها هنوز از جامعه‌ی ايرانی تصوير درستی ندارند.

روز سوم. امسال صد و پنجاهمين سال استقلال ايالت کوئينزلند هست و قرار است کلی مراسم جشن و پايکوبی به همين مناسبت برگزار بشود. ايالت کوئينزلند يک وقتی بخشی از ايالت نيوساوث ولز بوده ولی بعد از کش و واکش‌های فراوان بلاخره در ششم ژوئن سال 1859 ملکه ويکتوريا سند استقلال اين ايالت را امضا می‌کند و کوئيزلند متولد می‌شود. منتهای مراتب اسم ايالت را هم می‌گذارند سرزمين ملکه که همين Queensland باشد. اولين فرماندار ايالت هم Sir George Ferguson بوده که همراه با همسرش Lady Diamantina روز دهم دسامبر همان سال وارد بريزبن می‌شوند که ديگر ايالت همه چيزدار بشود. همه چيزداری هم با وجود فرماندار معنی می‌داده که مردم سر لخت از خانه نروند بيرون. می‌گويند حدود 4 هزار نفر برای استقبال از فرماندار و همسرش کنار رودخانه ايستاده بودند و کلی مراسم برای ورود ايشان تدارک ديده شده بودهة از جمله آتش بازی و مسابقه‌ی قايق رانی. حالا توی اين 150 سال هميشه روز ششم ژوئن به اسم روز کوئينزلند جشن گرفته می‌شده و قرار است مراسم امسال ديگر اول و وسط و آخر همه‌ی مراسم باشد. جالبش اين است که بعد از سال‌ها که به تاريخ ايالت نگاه می‌کنيد متوجه می‌شويد ايالت کوئينزلند تازه بعد از 150 سال در اين 20 سال گذشته توسعه پيدا کرده چون هميشه دولت‌های ايالتی به هر تماس با خارج از ايالت محتاط بوده‌اند و راه رشد اقتصادی و بدتر از همه اجتماعی ايالت را بسته بودند. حالا البته دارد ايالت می‌ترکد و از بس که بساز بساز است آدم صبح که از خانه می‌رود بيرون تا برسد به محل کارش کلی از لابلای مصالح ساختمانی رد می‌شود و گاهی دو تا فرغون سيمان هم قربتأ الی الله برای دولت جا به جا می‌کند. شده‌ايم مثل بناهای ساختمانی. البته همين دوری از دنيای خارج باعث حفظ طبيعت ايالت هم شده و فعلأ هر چه نان از توی ايالت درمی‌آيد مربوط است به همين منابع طبيعی. در هر صورت اواسط سال تشريف بياوريد بريزبن برای مراسم 150 سالگی تولد به صرف شيرینی و شربت. شام هم می‌دهيم.

روز چهارم. بر خلاف انتظاری که آدم از اصلاح طلبان دارد و بلاخره دم و دستگاه رسانه‌ای‌شان مدرن‌تر از محافظه کارهاست ولی قدرت خلاقيت‌شان به شدت کم است. يعنی همين چهار تا وبسايت را هم نمی‌توانند به جامعه وصل کنند که محصول رسانه‌ای توی وبسايت‌ها از دنيای مجازی به دنيای واقعی راه پيدا کند. انگاری که آدم از بس که هر بار برای روشن کردن خانه‌اش از چراغ برق استفاده کرده باشد اصلأ يادش نيايد که فانوس هم نور توليد می‌کند. اگر قرار به اطلاع رسانی باشد با چهار تا پرينتر و دو تا طراح صفحه هم می‌شود خبررسانی کرد. همين هم هست که آدم ازشان نااميد می‌شود که اصلاح طلبان با نسل جوانی که هزار جور فوت و فن زندگی در جامعه‌ی بسته را بلدند و همين الان موسيقی زيرزمينی‌شان دارد جايزه می‌گيرد و کنسرت دارند اين طرف و آن طرف می‌خواهند چه کار کنند. يعنی اگر متوجه نشوند چطور بايد از توان بالقوه‌ی نسل جديد برای پيام رسانی استفاده کنند نمی‌توانند فردای روز با همين نسل ارتباط برقرار کنند آنوقت رأی از کجا بياورند، يا چه جوابی برای سؤال‌های‌شان دارند. با حلوا حلوا کردن که دهان کسی شيرين نمی‌شود که. موضوع اين نيست که اين‌ها انتخاب می‌شوند يا نه، موضوع اين است که همين اصلاح طلبان که بخش مدرن‌تر حکومت هستند اصلأ جامعه را می‌شناسند که بعدأ با افرادش تعامل داشته باشند يا نه. فکر کنيد همين حالا جواب احمدی نژاد به جوان‌های ساسی مانکنی شده است بگیر و ببند. جواب اصلاح طلبان هم که همين باشد آنوقت چه فرقی بين اين دو گروه وجود دارد. يادتان هست پاپ ژان پل دوم می‌رفت روی صحنه و با جوان‌ها می‌رقصيد؟ فيلم‌هايش روی يوتيوب هست که ببينيد. حالا حضرات مدرن حکومتی بلدند از اين کارها بکنند؟ بلاخره وقتی برای کوروش کبير می‌شود يک آيه‌ای پيدا کرد لابد برای حرکات موزون هم می‌شود يک کاری کرد ديگر.

روز پنجم. ظاهرأ خسارات بحران مالی فراگيری که کشورهای جهان را گرفتار کرده يک طرف است و خسارت هياهوی رسانه‌ها هم يک طرف ديگر. آنقدری که رسانه‌های در اين مدت هر خبر اقتصادی را با پر و بال دادن به آن برای مردم بزرگ کرده‌اند که ديگر به نظر می‌رسد اعتماد مردم و صاحبان صنايع که خودشان صاحب عزای اقتصادی هستند دارد از رسانه‌ها سلب می‌شود. يعنی آدم يک کيسه نان هم که می‌گیرد می‌رود توی فکر که حالا با کاهش بورس هواپيمايی بوئينگ چه خاکی بريزم به سرم. بعد سوار دار و ندارش که يک فقره دوچرخه است می‌شود می‌رود خانه‌اش. خوب صدای مردم درآمده. حالا رئيس هيئت مديره‌ی يکی از بزرگ‌ترين شرکت‌های معدنی استراليا که در کوئينزلند است با راديوی سراسری استراليا مصاحیه کرده و گفته است که اوضاع کارهای معدنی خيلی خوب است و اگر يک معدن تعطيل شده معنی‌اش خرابی اوضاع فعاليت‌های معدنی نيست. به گفته‌ی Wal King از شرکت Leighton همين دو ماه اول سال درآمد شرکت‌شان نسبت به سال گذشته 20 درصد هم افزايش داشته. واقعأ هم گاهی آدم مشکوک می‌شود. يادتان هست که برای داستان ورود به قرن 21 و تغيير تاريخ کامپيوترها چه گرفتاری‌هايی تراشيده شد؟ حقيقتش همان موقع هم آدم به خودش می‌گفت حالا دو تا سنگک خاشخاشی بخرم فردا که کامپيوتر‌ها وارد قرن 21 شدند چی؟ تازه حالا يک دوچرخه‌ای اقلأ هست آن موقع که پياده هم می‌رفتيم تا نانوایی.

روز ششم. نامه‌ی فاليباف به اردوغان و اعطای شهروندی افتخاری تهران به او از آن کمدی‌های روزگار است. اولأ که نوشته که "اقدام شجاعانه و مدبرانه اردوغان موجب شادی قلب آزادیخواهان و آزاد اندیشان جهان شده". يعنی ايشان که شهردار تهران هستند آمار آزاديخواهان و آزاد انديشان جهان را دو روزه گرفته‌اند که از طرف همه‌شان نامه داده‌اند؟ يا مثلأ همه‌ی آزاديخواهان و آزاد انديشان جهان در تهران زندگی می‌کنند که شهرداری‌اش را سپرده‌اند به قاليباف. حالا يعنی نمی‌شد همين يک شهروندی را با تشکر بدهند به اردوغان؟ حتمأ دو تا هندوانه هم بايد بگذارند زير بغل مردم. ضمنأ توی وبسايت شهرداری تهران در معرفی اين شهر نوشته‌اند "اين شهر در اثر جمعيت زياد دچار انواع آلودگي‌هاي زيست‌محيطي، تخريب منابع و كاهش فضاهای طبيعي و در پي آن افزايش نياز شهروندان تهراني به محيط ‌زيستي سالم است" و در ادامه نوشته‌اند که "یکی دیگر از مشخصه‌های قابل ذکر شهر تهران زلزله خیز بودن آن است. این شهر بر روی خط زلزله قرار دارد و احتمال وقوع زلزله در آن بسیار می‌باشد". خوب اين اهداء شهروندی تهران که از صد تا فحش هم که بدتر است که.

و روز هفتم. راستی نشريه‌ی روزنامه نگاران ايرانی را می‌خوانيد؟ البته هر دفعه توی يک وبلاگ منتشر می‌شود ولی همه‌ی اهل گروه نشانی‌اش را می‌نويسيم که بدانيد هر هفته کجا منتشر می‌شود. اگر اهل نوشتن هستيد بياييد توی فيس بوک و عضو گروه بشويد و بنويسيد. ضمنأ روزنامه نگاری مادرزادی نيست، همه می‌توانند ياد بگيرند و بنويسند.


نظرات

پست‌های پرطرفدار