رسانهها، آدمها
يک چيزی بنويسم شايد به دردتان بخورد.
خوب که نگاه میکنيد به دنيای رسانهها متوجه میشويد خيلی وقت است که در رسانههای معتبر مفهوم آدم رسانهای عام از بين رفته. خوب طبيعی هم هست که با اين همه درس و دانشگاهی که برای علاقمندان کارهای رسانهای هست هر کسی میتواند يک گرايش خاصی از کارهای اجتماعی را به عنوان تخصص رسانهای خودش دنبال کند. منتها يک موضوعی در رسانهها، حتی همان معتبرهايش هم، هنوز محل دعواست. اين موضوع عبارت است از اين که آيا بايد به واسطهی آدمهای خاص در رسانه، خود رسانه را کشاند به جامعه که حرکتهای اجتماعی ايجاد کند يا آن آدمی که به هر حال يک فعاليت اجتماعی دارد بايد بين فعاليت خودش و کار رسانهایاش تفاوت قائل بشود؟
محل دعوا همینجاست و طبيعیست که آدمی که کار رسانهای میکند اگر موضوع را برای خودش حل نکند نه توی رسانه احساس راحتی میکند و نه در فعاليت اجتماعیاش.
يک نمونهاش را برایتان میگويم که خودم درگيرش بودهام و هنوز که هنوز است از بابتش متأسفم. خيلی زياد هم متأسفم چون نتيجهاش وارونه شد. اگر خواستيد از همين جايی که نشانیاش را مینويسم بپرسيد بهتان میگويند که چقدر حرفم صحت دارد.
خبر داريد که هر سال يک مراسمی در صدا و سيما برگزار میشود به نام "چهرههای ماندگار". رگ و ريشهی اين داستان در راديو پا گرفت که اصولأ به لحاظ فرهنگی هميشه يک سر و گردن از تلویزيون بالاتر است. اصل داستان هم در گروه دانش رخ داد. من با رئيسم که الان يکی از آدمهای مهم رسانهای ايران است حرفم شد و طرح يک جشنوارهی علمی کوچک را بردم دادم به گروه جوان راديو. از بس که با آدمهای علمی سر و کار داشتم میدانستم که میشود با حمايت آنها چنين کارهایی انجام داد. اين را هم میدانستم که در راديو خيلی ذوق میکنند برای اين طرح ولی چون سر و ته داستان را نمیدانند به خودم میگويند بيا و انجامش بده که همين هم شد و با يک گروهی که قبلأ باشگاه دانش پژوهان را راه انداخته بوديم جشنواره را در دانشگاه شريف برگزار کرديم. مدير آن موقع گروه جوان راديو هم از آدمهای بسيار خوب رسانهای ايران بود، که هنوز هم هست و من خيلی به دوستی با ایشان افتخار میکنم.
رئيس خودم در گروه دانش، بعد از مدتی از در آشتی درآمد که بيا و از همان نفوذی که پيدا کردهای استفاده کنيم و يک کار ديگری انجام بدهيم برای گروه دانش. من هم اشتباه کردم و يک طرح ديگری دادم که بياييد چنين جشنوارهای را در مقياسهای بزرگتر و برای آدمهای معتبر علمی برگزار کنيم. ما همگیمان در گروه دانش راديو با اهل دانشگاه سر و کار داشتيم، يا شاگردانشان بوديم يا از طريق راديو و برنامههای علمی میشناختيمشان. اهل علوم هم بر خلاف ساير دانشگاهیها مورد تأييد بودند، نمونهاش دکتر حسابی که با وجود اين که در دورهی پيش از انقلاب سناتور بود اما بعد از انقلاب هم زندگیاش را میکرد و هم احترامش بيشتر هم شده بود.
خوب اين طرح مصادف شد با آمدن خيلی از ماها به تلویزيون و امکانات مادی بيشتر و رئيس سابق هم آدم مهمتری شد و طرح را در مقياس بزرگتر مطرح کرد که تصويب شد.
خوب اشکال کار در اين بود که هيچ کجای دنيا راديو و تلويزيونش به آدمهای علمی به خاطر کارهای علمی و تحقيقاتیشان جايزه نمیدهد. اگر جايزهای در کار باشد مربوط است به کارهای هنری، نه علمی و دانشگاهی. منتها آن موقع من یکی حواسم به اين قسمتش نبود و از فرط اين که علاقمند بودم که رسانه را بکشانم به جامعه نتيجهاش اين شد که با امکانات مالی و قدرت رسانه توانستم جشنوارهی علمی برگزار کنم. کاری که بايد فرهنگستانها انجامش میدادند و نهایتش اين بود که گزارشگران راديو و تلويزيون میرفتند و واقعه را گزارش میکردند. ما کارمان برعکس بود. يعنی با همان قدرت بوق و تصویر وارد کار تخصصیای شديم که اصولأ کار دستگاههای ديگری بود که برای انتخاب آدمها معيارهای دقيق علمی داشتند.
خيلی آدمهای معتبر دانشگاهی آمدند و از این جشنوارهی "چهرههای ماندگار" جايزه گرفتند و هنوز هم میگيرند و جيکشان هم درنمیآيد. معلوم هم هست که تا وقتی درهای کشور به روی واقعيات جهان باز نشود در همان شرايط میشود هر حرف بی حساب و کتابی زد. با وجود اين که مثلأ جشنوارهی خوارزمی هم هست که هر چه هست علمیتر است، منتها صد تا جشنوارهی خوارزمی هم که جمع بشوند سر و صدایشان به اندازهی يک مراسم چهرههای ماندگار نمیشود.
خوب اين خط را بگيريد و برويد تا باقی موضوعات اجتماعی آنوقت متوجه میشويد که آدمهايی که کار رسانه بلدند اگر اهل فعاليت اجتماعی باشند اصولأ برای کارهای اجتماعی آخرين جايی که میروند سراغ رسانهست. جالبترش هم اين است که فعالان اجتماعی از بين رسانهها میروند سراغ فيلمسازی که وقت کافی بهشان میدهد که نظرشان را خوب پرداخت کنند و به مخاطب ارائه بدهند. خيلی از فيلمسازهای صاحب سبک خودمان در ايران هم که نظر اجتماعی دارند از دم و دستگاه راديو و تلويزيون آمدهاند بيرون و مستقل شدهاند.
خوب در بين اهل رسانه در ايران هم اين گرايش به وجود آمده و خيلی از رسانهایهای سابق حالا صاحب تخصص مشخصی در يک حوزه شدهاند. همين الان زيادند کسانی که آنقدری صاحب صلاحيت هستند که تبديل شدهاند به کنشگر اجتماعی و میتوانند برای مشکلات جامعه نسخه بپيچند يا مشاوره بدهند. طبيعی هم هست که چنين افرادی را نمیشود فرستاد که از کسانی مصاحبه بگيرند که سوادشان از خود مصاحبه کننده کمتر است. منتها يک طرف ديگرش هم غم نان است که حرف درستیست.
منتها درست است که غم نان هميشه هست ولی اگر آدمهای صاحب صلاحيت در رسانه خودشان اين تفکيک را در کار رسانهای و کنشگری اجتماعیشان بوجود نياورند آنوقث قدرت نوآوری و اثرگذاریشان را در هر دو طرف از دست میدهند. يعنی يک جاهايی مجبورند جامعه را به نفع رسانه و يا بلعکس کارسازی کنند. البته در شرايط فعلی رسانهها در ايران اجتناب ناپذير است که گاهی به دليل همان غم نان کفهی ترازو به نفع رسانه بچربد. خيلی هم به اين حرفهايی که از روی شکم سيری میزنند که روزنامه نگار بايد فلان باشد و بهمان توجه نکنيد. توی ايران همه چيز دولتیست حتی شرکتهای خصوصی. رسانهها هم که جای خود دارند. ولی اگر کسی امکانش را دارد که در ايران برود و کار اجتماعی انجام بدهد و نگران دخل و خرجش هم نباشد طبيعیست که کار اجتماعی عاقبت بهتری دارد چون استانداردهايش مثل کارهای رسانهای ايران من درآوردی نيست.
به اندازهی عقل خودم آب پاکی را روی دستتان میريزم که رسانهها گزارشگران وقايع در جامعه هستند نه توليد کنندگان وقايع اجتماعی. مرز بين گزارشگری و توليد اجتماعی خيلی نامحسوس است و همين است که ناغافل میبينيد يک کنشگر اجتماعی دارد زندگی خودش را میگذارد در رسانه و محصولش به جای اين که مثلأ کتاب و تحقيق باشد که ماندگار بمانند، شده است برنامهی راديويی يا تلويزيونی يا خبرنويسی در نشريات که از اين طرف میسازيد و مینويسيد و از آن طرف از فرط توليد انبوه فراموش میشوند.
خوب که نگاه میکنيد به دنيای رسانهها متوجه میشويد خيلی وقت است که در رسانههای معتبر مفهوم آدم رسانهای عام از بين رفته. خوب طبيعی هم هست که با اين همه درس و دانشگاهی که برای علاقمندان کارهای رسانهای هست هر کسی میتواند يک گرايش خاصی از کارهای اجتماعی را به عنوان تخصص رسانهای خودش دنبال کند. منتها يک موضوعی در رسانهها، حتی همان معتبرهايش هم، هنوز محل دعواست. اين موضوع عبارت است از اين که آيا بايد به واسطهی آدمهای خاص در رسانه، خود رسانه را کشاند به جامعه که حرکتهای اجتماعی ايجاد کند يا آن آدمی که به هر حال يک فعاليت اجتماعی دارد بايد بين فعاليت خودش و کار رسانهایاش تفاوت قائل بشود؟
محل دعوا همینجاست و طبيعیست که آدمی که کار رسانهای میکند اگر موضوع را برای خودش حل نکند نه توی رسانه احساس راحتی میکند و نه در فعاليت اجتماعیاش.
يک نمونهاش را برایتان میگويم که خودم درگيرش بودهام و هنوز که هنوز است از بابتش متأسفم. خيلی زياد هم متأسفم چون نتيجهاش وارونه شد. اگر خواستيد از همين جايی که نشانیاش را مینويسم بپرسيد بهتان میگويند که چقدر حرفم صحت دارد.
خبر داريد که هر سال يک مراسمی در صدا و سيما برگزار میشود به نام "چهرههای ماندگار". رگ و ريشهی اين داستان در راديو پا گرفت که اصولأ به لحاظ فرهنگی هميشه يک سر و گردن از تلویزيون بالاتر است. اصل داستان هم در گروه دانش رخ داد. من با رئيسم که الان يکی از آدمهای مهم رسانهای ايران است حرفم شد و طرح يک جشنوارهی علمی کوچک را بردم دادم به گروه جوان راديو. از بس که با آدمهای علمی سر و کار داشتم میدانستم که میشود با حمايت آنها چنين کارهایی انجام داد. اين را هم میدانستم که در راديو خيلی ذوق میکنند برای اين طرح ولی چون سر و ته داستان را نمیدانند به خودم میگويند بيا و انجامش بده که همين هم شد و با يک گروهی که قبلأ باشگاه دانش پژوهان را راه انداخته بوديم جشنواره را در دانشگاه شريف برگزار کرديم. مدير آن موقع گروه جوان راديو هم از آدمهای بسيار خوب رسانهای ايران بود، که هنوز هم هست و من خيلی به دوستی با ایشان افتخار میکنم.
رئيس خودم در گروه دانش، بعد از مدتی از در آشتی درآمد که بيا و از همان نفوذی که پيدا کردهای استفاده کنيم و يک کار ديگری انجام بدهيم برای گروه دانش. من هم اشتباه کردم و يک طرح ديگری دادم که بياييد چنين جشنوارهای را در مقياسهای بزرگتر و برای آدمهای معتبر علمی برگزار کنيم. ما همگیمان در گروه دانش راديو با اهل دانشگاه سر و کار داشتيم، يا شاگردانشان بوديم يا از طريق راديو و برنامههای علمی میشناختيمشان. اهل علوم هم بر خلاف ساير دانشگاهیها مورد تأييد بودند، نمونهاش دکتر حسابی که با وجود اين که در دورهی پيش از انقلاب سناتور بود اما بعد از انقلاب هم زندگیاش را میکرد و هم احترامش بيشتر هم شده بود.
خوب اين طرح مصادف شد با آمدن خيلی از ماها به تلویزيون و امکانات مادی بيشتر و رئيس سابق هم آدم مهمتری شد و طرح را در مقياس بزرگتر مطرح کرد که تصويب شد.
خوب اشکال کار در اين بود که هيچ کجای دنيا راديو و تلويزيونش به آدمهای علمی به خاطر کارهای علمی و تحقيقاتیشان جايزه نمیدهد. اگر جايزهای در کار باشد مربوط است به کارهای هنری، نه علمی و دانشگاهی. منتها آن موقع من یکی حواسم به اين قسمتش نبود و از فرط اين که علاقمند بودم که رسانه را بکشانم به جامعه نتيجهاش اين شد که با امکانات مالی و قدرت رسانه توانستم جشنوارهی علمی برگزار کنم. کاری که بايد فرهنگستانها انجامش میدادند و نهایتش اين بود که گزارشگران راديو و تلويزيون میرفتند و واقعه را گزارش میکردند. ما کارمان برعکس بود. يعنی با همان قدرت بوق و تصویر وارد کار تخصصیای شديم که اصولأ کار دستگاههای ديگری بود که برای انتخاب آدمها معيارهای دقيق علمی داشتند.
خيلی آدمهای معتبر دانشگاهی آمدند و از این جشنوارهی "چهرههای ماندگار" جايزه گرفتند و هنوز هم میگيرند و جيکشان هم درنمیآيد. معلوم هم هست که تا وقتی درهای کشور به روی واقعيات جهان باز نشود در همان شرايط میشود هر حرف بی حساب و کتابی زد. با وجود اين که مثلأ جشنوارهی خوارزمی هم هست که هر چه هست علمیتر است، منتها صد تا جشنوارهی خوارزمی هم که جمع بشوند سر و صدایشان به اندازهی يک مراسم چهرههای ماندگار نمیشود.
خوب اين خط را بگيريد و برويد تا باقی موضوعات اجتماعی آنوقت متوجه میشويد که آدمهايی که کار رسانه بلدند اگر اهل فعاليت اجتماعی باشند اصولأ برای کارهای اجتماعی آخرين جايی که میروند سراغ رسانهست. جالبترش هم اين است که فعالان اجتماعی از بين رسانهها میروند سراغ فيلمسازی که وقت کافی بهشان میدهد که نظرشان را خوب پرداخت کنند و به مخاطب ارائه بدهند. خيلی از فيلمسازهای صاحب سبک خودمان در ايران هم که نظر اجتماعی دارند از دم و دستگاه راديو و تلويزيون آمدهاند بيرون و مستقل شدهاند.
خوب در بين اهل رسانه در ايران هم اين گرايش به وجود آمده و خيلی از رسانهایهای سابق حالا صاحب تخصص مشخصی در يک حوزه شدهاند. همين الان زيادند کسانی که آنقدری صاحب صلاحيت هستند که تبديل شدهاند به کنشگر اجتماعی و میتوانند برای مشکلات جامعه نسخه بپيچند يا مشاوره بدهند. طبيعی هم هست که چنين افرادی را نمیشود فرستاد که از کسانی مصاحبه بگيرند که سوادشان از خود مصاحبه کننده کمتر است. منتها يک طرف ديگرش هم غم نان است که حرف درستیست.
منتها درست است که غم نان هميشه هست ولی اگر آدمهای صاحب صلاحيت در رسانه خودشان اين تفکيک را در کار رسانهای و کنشگری اجتماعیشان بوجود نياورند آنوقث قدرت نوآوری و اثرگذاریشان را در هر دو طرف از دست میدهند. يعنی يک جاهايی مجبورند جامعه را به نفع رسانه و يا بلعکس کارسازی کنند. البته در شرايط فعلی رسانهها در ايران اجتناب ناپذير است که گاهی به دليل همان غم نان کفهی ترازو به نفع رسانه بچربد. خيلی هم به اين حرفهايی که از روی شکم سيری میزنند که روزنامه نگار بايد فلان باشد و بهمان توجه نکنيد. توی ايران همه چيز دولتیست حتی شرکتهای خصوصی. رسانهها هم که جای خود دارند. ولی اگر کسی امکانش را دارد که در ايران برود و کار اجتماعی انجام بدهد و نگران دخل و خرجش هم نباشد طبيعیست که کار اجتماعی عاقبت بهتری دارد چون استانداردهايش مثل کارهای رسانهای ايران من درآوردی نيست.
به اندازهی عقل خودم آب پاکی را روی دستتان میريزم که رسانهها گزارشگران وقايع در جامعه هستند نه توليد کنندگان وقايع اجتماعی. مرز بين گزارشگری و توليد اجتماعی خيلی نامحسوس است و همين است که ناغافل میبينيد يک کنشگر اجتماعی دارد زندگی خودش را میگذارد در رسانه و محصولش به جای اين که مثلأ کتاب و تحقيق باشد که ماندگار بمانند، شده است برنامهی راديويی يا تلويزيونی يا خبرنويسی در نشريات که از اين طرف میسازيد و مینويسيد و از آن طرف از فرط توليد انبوه فراموش میشوند.
نظرات