حکايت فلسفه و اجرا
يک بخشی از گرفتاریهای ما با دوران خاتمی در اين بود که دولت او آميزهای بود از کندروی و تندروی و از آن طرف هم خود خاتمی در بزنگاهها از تعيين سرعت حرکت دولتش شانه خالی میکرد. برای همين هم آدم نمیدانست بلاخره بايد کدام طرف قضيه را به عنوان مشخصهی دولت اصلاحات قبول کند.
طبيعتأ خاتمی نمیتواند مسئول همهی آدمهای اطرافش باشد منتها اين که دولت اصلاحات يک برنامهی منظم عملياتی برای خودش نداشت باعث شد همين آدمهايی که قرار بود اصلاحات را در حکومت نهادينه کنند، اصلأ خودشان اصلاحات را در نطفه خفه کردند. خوب خاتمی مسئول اين گرفتاری بود، يعنی مسئوليتی که او انجام نداد اين بود که میتوانست به جای فلسفيدن زياد دربارهی اصلاحات به يک برنامهی عملياتی پايبند باشد و دو تا کار عملی را از اول تا آخر با قدرت تمام انجام بدهد که آدم همانها را بگيرد به عنوان الگوی تغييرات و دولتش را با همانها بسنجد.
همين که خاتمی همچنان درگير فلسفيدن است و هنوز نسخهای عملی نگذاشته وسط که بفهميم ايشان چه تفاوتی با قبل دارد مهمترين نکتهی قضاوت دربارهی شرايط فعلی اوست. آدم به خودش میگويد در اين وانفسای بی خردی در حکومت همين که يک آدمی مشرب فلسفیاش مورد احترام جامعهی داخلی و خارجیست همان بهتر که تا میتواند حکمت به خورد حکومت بدهد به جای اين که با کار عملی ناقص مردم را از اين وضعی که هست سرخوردهتر کند.
منظورم اين است که خاتمی و بسياری از علاقمندانش هنوز فکر میکنند مشکل جامعه در فلسفهی حکومت است نه اصلاح عملی حکومت. در حالی که جمهوری اسلامی چيزی از باقی دنيا به لحاظ قانون و مقررات و فلسفه کم ندارد منتها کسی به اين قوانين و فلسفهی وجودی عمل نمیکند يا اگر عمل میکند هر جايی را به ميل خودش تفسير میکند.
خوب واقعيتش اين است که خاتمی اصولأ آدم عملگرايی نیست که بتواند حکومت را به عمل به قوانين بنيادين خودش وادار کند و هشت سال دورهی او در مجموع به نصايح الملوک گذشت تا وادار کردن حکومت به پذيرش تغيير. نصايح الملوک هم در يک شرايطی اثر دارد که ملوکش برای نصيحت شنيدن تره خرد کنند. اين که هر آدمی را که به مديريت يک جايی منصوب میکنند خود همان ايشان شروع میکند به نصیحت کردن مردم يعنی اشکال از دم و دستگاه عزل و نصب است که اول کار به مديرانش نمیگويد شما هم آدم هستيد و لازم است به ديگران گوش بدهيد.
تعارف بيجای ما اين است که دايرهی سياست را برای پز دادنش بخواهيم، يعنی پز بدهيم که رئیس جمهورمان اهل کتاب است و بلد است خيلی خوب حرف بزند. خوب ما از داشتن متفکری که خوب حرف بزند و احترام دنيا را جلب کند ضرری نمیبينيم اما از داشتن رئيس جمهوری که خوب حرف بزند اما کاری از او برنيايد و زير گوشش هم خرابکاری کنند و باز به احترام اين و آن حرف نزند سودی نمیبريم. دايرهی سياست يعنی عملگرايی بر اساس منافع و هر چقدر که اسم منافع در عالم فرهنگ حرف بدیست در عالم سیاست حرف پسنديدهایست.
به نظر من خاتمی سياستمدار نيست و قدرت رهبری سياسی ندارد چون به برنامهی حزبی به عنوان نتيجهی عمل سياسی و ابزار کار رياست جمهور پايبند نيست و در نتيجه اصلاح حکومت که عملی سياسی و منطبق با برنامهی يک حزب است، در دوران او به جايی نمیرسد.
ما ايرانیها سالهاست که در به در به دنبال احترام هستيم و اين چيزیست که جمهوری اسلامی از همهمان دريغ کرده، همينی که به پای حکومت نوشتهايم که میگويند ايرانیها را بايد گرسنه نگه داشت. منتها احترامی که مثل ماله کشيدن روی هزار جور خرابی ديگر باشد از اين بی احترامی سی سالهی جمهوری اسلامی نامحترمانهتر است. کرامت انسانی در حکومت جمهوری اسلامی که خاتمی حرف فلسفیاش را میزند اما در عمل پليس با مشت و لگد زدن به مردم اجرايش میکند بيشتر میارزد که همين احمدی نژاد در رأس دم و دستگاه دولت باشد که لااقل آدم بداند خرابی حکومت تا کجاست.
طبيعتأ خاتمی نمیتواند مسئول همهی آدمهای اطرافش باشد منتها اين که دولت اصلاحات يک برنامهی منظم عملياتی برای خودش نداشت باعث شد همين آدمهايی که قرار بود اصلاحات را در حکومت نهادينه کنند، اصلأ خودشان اصلاحات را در نطفه خفه کردند. خوب خاتمی مسئول اين گرفتاری بود، يعنی مسئوليتی که او انجام نداد اين بود که میتوانست به جای فلسفيدن زياد دربارهی اصلاحات به يک برنامهی عملياتی پايبند باشد و دو تا کار عملی را از اول تا آخر با قدرت تمام انجام بدهد که آدم همانها را بگيرد به عنوان الگوی تغييرات و دولتش را با همانها بسنجد.
همين که خاتمی همچنان درگير فلسفيدن است و هنوز نسخهای عملی نگذاشته وسط که بفهميم ايشان چه تفاوتی با قبل دارد مهمترين نکتهی قضاوت دربارهی شرايط فعلی اوست. آدم به خودش میگويد در اين وانفسای بی خردی در حکومت همين که يک آدمی مشرب فلسفیاش مورد احترام جامعهی داخلی و خارجیست همان بهتر که تا میتواند حکمت به خورد حکومت بدهد به جای اين که با کار عملی ناقص مردم را از اين وضعی که هست سرخوردهتر کند.
منظورم اين است که خاتمی و بسياری از علاقمندانش هنوز فکر میکنند مشکل جامعه در فلسفهی حکومت است نه اصلاح عملی حکومت. در حالی که جمهوری اسلامی چيزی از باقی دنيا به لحاظ قانون و مقررات و فلسفه کم ندارد منتها کسی به اين قوانين و فلسفهی وجودی عمل نمیکند يا اگر عمل میکند هر جايی را به ميل خودش تفسير میکند.
خوب واقعيتش اين است که خاتمی اصولأ آدم عملگرايی نیست که بتواند حکومت را به عمل به قوانين بنيادين خودش وادار کند و هشت سال دورهی او در مجموع به نصايح الملوک گذشت تا وادار کردن حکومت به پذيرش تغيير. نصايح الملوک هم در يک شرايطی اثر دارد که ملوکش برای نصيحت شنيدن تره خرد کنند. اين که هر آدمی را که به مديريت يک جايی منصوب میکنند خود همان ايشان شروع میکند به نصیحت کردن مردم يعنی اشکال از دم و دستگاه عزل و نصب است که اول کار به مديرانش نمیگويد شما هم آدم هستيد و لازم است به ديگران گوش بدهيد.
تعارف بيجای ما اين است که دايرهی سياست را برای پز دادنش بخواهيم، يعنی پز بدهيم که رئیس جمهورمان اهل کتاب است و بلد است خيلی خوب حرف بزند. خوب ما از داشتن متفکری که خوب حرف بزند و احترام دنيا را جلب کند ضرری نمیبينيم اما از داشتن رئيس جمهوری که خوب حرف بزند اما کاری از او برنيايد و زير گوشش هم خرابکاری کنند و باز به احترام اين و آن حرف نزند سودی نمیبريم. دايرهی سياست يعنی عملگرايی بر اساس منافع و هر چقدر که اسم منافع در عالم فرهنگ حرف بدیست در عالم سیاست حرف پسنديدهایست.
به نظر من خاتمی سياستمدار نيست و قدرت رهبری سياسی ندارد چون به برنامهی حزبی به عنوان نتيجهی عمل سياسی و ابزار کار رياست جمهور پايبند نيست و در نتيجه اصلاح حکومت که عملی سياسی و منطبق با برنامهی يک حزب است، در دوران او به جايی نمیرسد.
ما ايرانیها سالهاست که در به در به دنبال احترام هستيم و اين چيزیست که جمهوری اسلامی از همهمان دريغ کرده، همينی که به پای حکومت نوشتهايم که میگويند ايرانیها را بايد گرسنه نگه داشت. منتها احترامی که مثل ماله کشيدن روی هزار جور خرابی ديگر باشد از اين بی احترامی سی سالهی جمهوری اسلامی نامحترمانهتر است. کرامت انسانی در حکومت جمهوری اسلامی که خاتمی حرف فلسفیاش را میزند اما در عمل پليس با مشت و لگد زدن به مردم اجرايش میکند بيشتر میارزد که همين احمدی نژاد در رأس دم و دستگاه دولت باشد که لااقل آدم بداند خرابی حکومت تا کجاست.
نظرات